اعوذبالله من الشيطان رجيم
بسم الله الرحمن الرحیم
تقوا هدف روزهداری
يا أَيّهَا الّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلّكُمْ تَتّقُونَ[1]
اين آيه، آية تشريع روزه است. در اين آيه غايت ماه مبارك رمضان، رسيدن به مقام تقوا معرفي شده است. لَعَلّكُمْ تَتّقُونَ شايد روزه بگيريد به آن مقام برسيد؛ يعني اگر انسان در ماه مبارك رمضان با بصيرت كامل روزه بگيرد، قابليت رسيدن به اين مقام را مييابد.
چنانكه ميدانيد، روزه باعث ميشود انسان در برابر برخي از خواهشهاي نفساني مقاومت و ايستادگي كند و به خواهشهاي نفس اعتنا نكند. اين شيوه اگر تمرين و به كار گرفته شود، خواهناخواه حالت كف نفس و خودداري در برابر خواهشهاي نفساني را در انسان تقويت ميکند و و نهتنها در روزه، بلكه در ديگر شئون زندگي نيز خودش را نشان ميدهد.
در برخي از روايات، حالت تقوا به حالت انساني تشبيه شده است که ميخواهد در شبي تاريك و با با پاي برهنه از خارستاني بگذرد. اين شخص در چنين شرايطي بهشدت مراقب است كه پاي خود را روي خارها نگذارد و لباسش را جمع ميکند تا خارهايي كه در زمين روييدهاند به آنها آسيب نرساند. تقوا در برابر گناهان نيز همين گونه است؛ يعني انسان در مسير زندگي به گونهاي حركت كند كه گناه، نافرماني و هر حرکتي که ايستادگي در برابر خدا به شمار بيايد، از او صادر نشود. اين حالت كفّ نفس و خودداري در همة شئون زندگي، همان تقواست.
کف نفس، شرط اصلی روزه
روزه يکي از راههاي رسيدن به تقواست. البته اين هدف، در آية يادشده با قيد «لَعَلّكُمْ» محدود شده است. لعلّ يعني شايد؛ بنابراين آيه ميفرمايد: اگر روزه بگيريد، شايد به مقام تقوا برسيد. دليل آن نيز اين است كه انسان روزهدار گاهي از اوقات تمام توجهش فقط به نخوردن و نياشاميدن و انجام ندادن مبطلات روزه است و پس از ماه رمضان، دوباره به همان راه قبل بازميگردد. اين نشان ميدهد که ماه مبارك رمضان و روزههاي آن، بر او اثر نگذاشته است. البته همين که در اين مدت، در حد خود حالت خودداري و كف نفس را رعايت کرده است، داراي اجر و بهره است؛ ولي آن بهرة تقوا كه هدف تشريع روزه است، صرفاً با اين شيوه، دستيافتني نيست؛ بلكه اگر اين حركت، مقدمهاي براي كف نفس و حالت خوداردي در برابر خواهشهاي نفساني در همة شئون زندگي باشد، امکان دسترسي به هدف اصلي روزه، يعني تقوا محقق خواهد شد. به همين دليل، در اين ماه مبارک، بر عبوديت بسيار تكيه شده است.
عبودیت؛ تسلیم و وابستگی کامل به خدا
عبوديت يعني اينکه انسان چيزي از خودش ندارد؛ بلکه يك شأن و مقام وابسته، و وجودي آويخته به خداست. به بيان ديگر، هرچه خدا اراده كند، انسان همان است. بنابراين عبوديت يعني انسان به اين مقام برسد كه بفهمد حتي عبادتي كه انجام ميدهد، بر پاية مقدماتي است كه خدا فراهم كرده است. براي اقامة نماز بايد بر روي پا بايستد؛ براي قرائت بايد زبانش به كار بيافتد؛ مغزش كار کند؛ حافظهاش فعال باشد؛ در طول اين مدت، خون در بدنش جريان داشته باشد؛ و خلاصه، اين كارخانة بسيار بزرگ بدن بيعيب و نقص كار كند تا او بتواند نمازش را بخواند. چنانکه سعدي در مقدمة گلستان ميگويد:
« منّت خدايي را عزوّجل كه طاعتش موجب قربتست و به شكر اندرش مزيد نعمت هر نفسي كه فرو ميرود ممدّ حياتست و چون بر ميآيد مفرح ذات پس در هر نفسي دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شكري واجب.».[2]
همة دستگاهاي بدن، مانند دستگاه تنفس، دستگاه گردش خون و دستگاه گوارش بايد به بهترين حالت كار كنند، تا ما عبادت کنيم. نظامي كه در بدن ما كار ميكند، در اختيار ما نيست؛ در جاي ديگري تنظيم ميشود. درک اين مسئله که حتي طاعات و عبادات ما منوط به خواست و ارادة او و با استفاده از نعمتها و امکاناتي است که او در اختيار ما نهاده است، زمينه را براي عبوديت فراهم ميسازد.
بنده، كسي است كه در برابر خداوند کاملاً متواضع و تواضع محض دارد و آنچه او اراده كند، ميخواهد. اگر بتوانيم مسير بندگي را در حد كمال طي كنيم، به مقام حب في الله و بغض في الله ميرسيم؛ يعني دوستي و دشمني ما فقط براي خدا خواهد بود؛ مانند وجود مقدس اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ که با آن عظمت و جلالت، وقتي شب به نماز و مناجات ميايستاد، در برابر خداي خود همچون مارگزيده به خود ميپيچيد؛ يتململ كتململ السليم و فرياد ميزد: آه من قلة الزاد وبعد السفر ووحشة الطريق.[3] علي ـعليهالسلامـ ميگويد من زاد و توشهاي براي اين سفر بسيار طولاني ندارم. اين غايت بندگي است. اساساً مقام عبوديت مقدم بر مقام رسالت است؛ چنانکه در تشهد نماز ميگوييم: أشهد أنّ محمداً عبده ورسوله.
شب قدر، تجلیگاه عبودیت الهی
ماه مبارك رمضان موقعيت بسيار مناسبي براي تحصيل عبوديت است و اوج اين عبوديت در شبهاي قدر تجلي مييابد. شب قدر شب خاصي است. انسان در ماه رمضان ارتباطي را كه در طول سال گم كرده است، پيدا ميکند و شب قدر براي آن است که انسان اين ارتباط را تحکيم بخشد؛ رو به مبدأ آفرينش کرده، با او ارتباط برقرار كند. در روايات داريم، در اين شب درهاي رحمت الهي باز ميشود و هر گناهكاري که به خدا روي بياورد، توبهاش پذيرفته ميشود. حتي خداوند از كسي كه بدترين گناههان را داشته و در برابر او بيحرمتي كرده است؛ دعوت كرده است كه در اين شب به ضيافت رحمت او بيايد؛ هرچند گناه و نافرماني كرده است؛ اما رشتة ارتباطي او با خدا نبايد قطع بشود.
شب قدر شبي است كه در آن، اوج مسير بندگي كه در ماه مبارك رمضان در حال طي شدن است، تجلي مييابد. ما در شب قدر با چنين ارتباطي مواجهايم. سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْر.[4] اين شب براي تمام بندگان خدا تا طلوع فجر سلام است؛ يعني دري است بازشده و سفرهاي است گستردهشده كه پذيراي هر كسي است.
روزي فردي خدمت امام رضا ـعليهالسلامـ ميرسد و عرض ميکند مردي را ديدم كه در روز ماه رمضان روزه ميخورد. به او گفتم: چرا در روز ماه رمضان روزه ميخوري؟
گفت: ديگر روزه گرفتن و نگرفتن برايم فرقي ندارد.
گفتم: چرا؟
قصهاي را نقل كرد و گفت: من كارگزار هارونالرشيد بودم. شبي هارون مرا خواست. نزد او رفتم و مصاحب او بودم. تا دير وقت نزد او بودم؛ اما چيزي نگفت. به خانه برگشتم. دوباره مرا خواست.
هارون به من گفت: تا كجا با من هستي؟ گفتم: تا آنجا که حاضرم مالم را براي تو فدا كنم.
گفت: برو.
رفتم. هنوز به خانه نرسيده بودم که دوباره مرا احظار كرد.
گفت: تا كجا پاي ما ايستادهاي؟
گفتم: تا پاي جانم.
گفت: برو.
باز رفتم. بار سوم احظارم كرد.
دوباره پرسيد: تا كجا با ما هستي؟
گفتم: تا پاي مال و جان و ناموسم.
گفت: برو.
باز مرا احظار كرد و براي چهارمين بار گفت: تا كجا پاي ما هستي؟
گفتم: تا بذل مال و جان و ناموس و دينم.
گفت: اکنون شد.
پس از آن، راهنمايي را با من فرستاد و به من گفت: همراه اين شخص برو و هر چه گفت، انجام بده.
با او رفتم. مرا به زنداني برد. در آن زندان، حدود بيست نفر از جوانان سادات بودند. گفت: گردن ايشان را بزن. با هم گردنشان را زديم و بدن ايشان را داخل چاه انداختيم.
اتاق ديگري را باز كرد. حدود بيست نفر از سادات نيز در آنجا بودند؛ اما اين گروه ميانسال بودند. گفت: ايشان را هم بكش. آنها را نيز گردن زديم و در چاه انداختيم.
اين بار مرا به اتاق ديگري برد كه در آن نيز حدود بيست تن از سادات که همه پيرمرد بودند، وجود داشت. اين بار هم گفت: ايشان را گردن بزن. در خلال گردن زدن آنها، يكي از ايشان كه خيلي نوراني بود و محاسن سفيدي داشت، گفت: فردا دربارة كشتن ما، نزد خدا چه جوابي خواهي داد؟
اين جملة او مرا بسيار منقلب كرد. بنابراين، اکنون که هارون مرده است، من هم از اين مسائل كنار كشيدهام؛ اما با توجه به اينکه دستم به خون بهترين مردم سادات، از اولاد پيامبر ـصلياللهعليهوآلهـ آلوده است، ديگر جاي توبهاي براي من نمانده است؛ حال، روزه گرفتن يا نگرفتن چه فرقي براي من ميكند؟
راوي ميگويد: امام فرمود: توجه داشته باش كه نااميدي او از رحمت خدا، گناهش از آنچه كه انجام داده، بزرگتر است[5].
بنا بر اين روايت، نظر مبارک امام ـعليهالسلامـ اين است كه در هيچ حالي نبايد از رحمت خدا نااميد شد. حتي اگر انسان بالاترين گناهان را مرتكب شده است، نبايد راه را به روي خود بندد؛ بلکه راه بازگشت به سوي خدا را باز بگذارد:
تو نیکویی کن و در دجله انداز *** كه ايزد در بيابانت دهد باز[6]
شب قدر، زمینه اصلاح اخلاق
راه ارتباط با خدا را بايد باز گذاشت. شبهاي قدر، احياي اين شبها و مناجات و عبادت در آن ـكه خوشبختانه در بين ما مرسوم استـ براي تحكيم اين موقعيت و ارتباطهاست. انسانها در چنين شبهايي ميتوانند مقام بندگي خود را تا جاي ممکن رشد بدهند. ثمرة اين بندگي اصلاح رذايل اخلاقي است.
ما در وجود خودمان داراي صفات مختلفي هستيم؛ صفات خوب و فضيلت داريم؛ صفات بد و رذيله هم داريم. صفات خوب مانند: کرامت، شجاعت و گذشت؛ صفات بد نيز مانند: طمع، حسد و سوء ظن به ديگران. بندگي خدا و حالت تقوا باعث ميشود كه ما رذائل اخلاقي را آرام آرام در وجود خودمان از بين ببريم. اقتضاي طبيعت انساني، حب نفس است؛ انسان خودش را دوست دارد و بر هر چيز مقدم ميدارد. حب نفس گاهي باعث ميشود که انسان حق ديگري را بگيرد؛ يا به ديگران صدمه بزند و يا حتي بکشد. وقتي انسان به مقام عبوديت و بندگي و حبفيالله و بغضفيالله رسيد، به جايگاهي ميرسد كه ميتواند صفات رذيلة خود را آرام آرام به فضايل تبديل کند.
توجه داشته باشيم که اين دنيا فرصت محدودي است براي ما و هميشگي نيست؛ اما وجود ما، وجود نامحدودي است. ما ازلي نيستيم؛ اما ابدي هستيم. فَإِذا سَوّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي...؛[7]
آدمي جزو وجود ازل است **** چون وجود ازلي، لم يزل است
ماندگاری صفات اخلاقی پس از مرگ
انسان بقا دارد؛ اينکه اين بقا تا كجاست، نميدانيم؛ اما آنچه مسلم است اين است كه پاياني براي زندگي انسان نگاشته نشده است؛ هرچند براي زندگي اين دنيا پاياني هست. ما باقي هستيم؛ بنابراين بايد توجه داشته باشيم تا در اين فرصت كوتاه زندگي، بهترين بهرهبرداري را بکنيم. نسبت عمر ما در اين دنيا به دوران بقاي ما، بسيار بسيار كوتاه است. رذايل اخلاقي اگر همچنان در وجود ما بماند، به وسيلة مرگ از بين نميروند. مرگ عبارت است از تغيير حالت زندگي، نه نيستي و فنا. انسان با مرگ، از بين نميرود بلكه جابهجا ميشود:
اي خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست***به هواي سر كويش پر و بالي بزنم[8]
اين بدن قفسي است که هنگام مرگ، اين قفس باز خواهد شد. با مرگ اين قفس آزاد و رها خواهد شد:
چند روزي قفسي ساختهاند از بدنم
حال، اگر ما با رذايل اخلاقي خو گرفته باشيم و اين رذايل در وجود ما به صورت ملكه، يعني صفت پايدار درآمده باشد، ما پس از مرگ با اين رذايل و صفات پايدار منفي، محشور خواهيم بود و عمر جاودانة ما پس از مرگ، همراه با این صفات رذیله خواهد بود. برعكس، اگر ما صفات رذيلة درون وجودمان را بكشيم و صفات فاضله را تقويت كنيم، پس از مرگ، همراه با این صفات فاضله محشور خواهیم بود.
هنگام مرگ اگر ملكة حسد، کینه، دشمنی و هر صفت رذیلة دیگری همراه انسانی باشد، او دیگر قابليت استفاده از نعمتهايي را كه خدا مقرر فرموده است و از آن به بهشت یاد میشود، نخواهد داشت؛ نه به این دلیل كه خدا به او ظلم ميكند و نعمتهای بهشت را از وی دريغ ميكند؛ أَنّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ؛[9] بلکه انسان با وجود اين ملكات رذیله نميتواند از آن نعمتها بهرهمند شود؛ همان گونه که بسیاری از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر برای فرد بیمار زیانآور است و اگر او اندکی از آنها بخورد، حالش دگرگون ميشود. فرد بیمار هرچند كنار این سفرة رنگین نشسته است، نمیتواند از اين نعمتها استفاده کند؛ چون وجود خودش مشكل دارد، نه اینکه سفره خالی باشد یا میزبان او را راه ندهد. بندهاي هم كه پس از مرگ با رذایل اخلاقي محشور ميشود، توان بهرهبرداري از نعمتهای الهی را ندارد.
برعكس، كسي كه با صفات ممتاز خو گرفته و آنها را در وجودش تقويت كرده باشد، پس از مرگ قابلیت بهرهبرداری از نعمتهای بهشت را به دست خواهد آورد. چنین فردی بهجاي اينكه به مردم کینه بورزد، دشمني كند، حسد داشته باشد و بد ديگران را بخواهد، خوبي ديگران را میخواهد. بالاتر از این، حتي اگر ديگران به او صدمه زده و ظلم كرده باشند، او خوبي آنها را میخواهد و حتي اگر به زیان خودش تمام بشود، كار ديگران را راه مياندازد. به مقامي برسد كه ديگران را بر خود مقدم بداند، از صفات ممتازی است که پس از مرگ توان بهرهبرداري از نعمتهاي بهشت را فراهم ميكند.
نکتهای که در اینجا باید به آن توجه داشت، این است که در اينجا هیچ گونه جبری حاکم نيست؛ یعنی چنین نیست که صرفاً خدا خواسته است به این بندهاش نعمت دهد و دیگری را از نعمتهایش محروم سازد؛ بلکه این بهرهمندی یا محرومیت از نعمتها، بر اساس اختياری است که خدا به ما داده است. ما میتوانیم از بین دوستی و عشق به ديگران و كينه و دشمني با آنان، يكي را انتخاب كنيم.
محبت، اساس دین
اساس دين، عشقورزي است؛ عشقورزي به خدا؛ عشقورزي به اولیای الهی؛ عشقورزي به مردم، حتي مردمي كه مسلمان نيستند. انسان پرهیزگار بر اساس آموزههای قرآن، در برابر ديگران از رأفت و رحمتي بسیار برخوردار است.
یکی از اصحاب امام باقر ـعلیهالسلامـ نقل میکند که شبی در خدمت آن حضرت بودم. در نیمههای شب، وقتي همه به خانههای خود رفتند و كوچهها خلوت شد، ديدم ایشان چند کیسه نان و خرما به دوش گرفتند و راه افتادند. با اصرار فراوان، من نیز با آن حضرت روانه شدم؛ اما هر چه درخواست کردم که اجازة حمل کیسهها را به من بدهد، نپذیرفتند. رفتيم تا به محلة مخروبهای که فقرايي در گوشه و كنار آن خوابیده بودند، رسیدیم. حضرت در کنار هر یک از ایشان، یک قرص نان و مقداری خرما گذاشتند. من به ایشان عرض كردم: آیا ایشان از مؤمنین و شيعيان شما هستند كه به آنها رسيدگي ميكنيد؟ حضرت فرمودند: اگر ايشان از مؤمنان بودند كه در زندگي ما شريك بودند، زندگي خود را با آنها تقسيم ميكرديدم. این افراد شايد مسلمان هم نباشند، اما انسان هستند؛ انسانهایی گرسنه و دردمند و من به منزلة یک انسان، بايد برای آنها مفید باشم. این روایت، یادآور این كلام اميرالمؤمنين ـعلیهالسلام- است که در نامهای به مالک اشتر میفرمایند: فإنهم صنفان إما أخ لك في الدين وإما نظير لك في الخلق. [10]
محبت، مایة آمرزش گناهان
يك انسان دردمند، كسي كه در این ماه مبارک روزه گرفته و به اين مقام رسيده است، نميتواند در كنار درد ديگران ساكت بنشيند؛ نميتواند در برابر مصيبت ديگران سكوت كند. خداوند «رب» است. در واژة «رب»، معناي پرورش و پروردن وجود دارد؛ يعني خداوند نهتنها بندگان را آفریده است، بلكه آنها را پرورش ميدهد و در اين پرورش، عشق و مهر نهفته است.
در روایتی نقل شده است که در زمان يكي از پیامبران، زن بدكارهاي وجود داشت که مطرود همة مردم بود؛ مردم نهتنها وقتی که او را در كوچه ميديدند، از روي برميگرداندند، بلکه او را کاملاً طرد كرده بودند. وقتی که اين زن از دنيا رفت، هیچ کس برای کفن و دفن جنازة او اقدام نکرد. –خداوند به آن پیامبر خطاب کرد که جنازة آن زن را بردار و او را محترمانه كفن و دفن كن. پیامبر عرض كرد: پروردگارا! اين زن شخص رسوايي بود؛ چرا از او تجلیل کنم؟ خطاب آمد كه او روزی سگ تشنهاي را ديد که دور گودال آبي میگردد و نمیتوانست از آن بنوشد. وقتي اين منظره را ديد، ايستاد. طناب نداشت كه از آن گودال، آب بكشد. بنابراین، با بخشی از لباس تنش كيسهاي درست كرد و مقداری از موهاي خودش را هم بريد و با آن ریسمانی بافت و دلوي درست كرد. سپس با زحمت بسیار، از آن گودال، آب كشيد و آن سگ تشنه را سيراب كرد. ما به دلیل توجهي كه این زن به يكی از آفريدههای ما نشان داد، از همة گناهانش گذشتيم.
این روایت نشان ميدهد که آنچه دين از ما ميخواهد، عبارت است از مهر و محبت؛ مهر نهتنها به مؤمنان، و نه حتی به انسانها، بلکه مهر و محبت به حيوانات و حتي به گیاهان. در روايت دیگری نیز هست که كسي در مسیر خود درختي را دید که در حال خشك شدن بود. از جوی آبی که نزدیک آن بود، آب آورد و پاي اين درخت ريخت و آن را سيراب كرد. در نتیجة این کار او، خدا گناهانش را آمرزید. بنابراین باید به آفريدگان خدا، حتي نسبت به سنگ و چوب هم باید با محبت نگاه کرد.
رمضان فرصت دستیابی به مقام محبت
اگر انسان به چنین مقامی برسد که به همه چیز با دیدة محبت بنگرد، اين مقام پس از مرگ نیز در كنار او خواهد بود. با اين مقام میتوان به تقوا و عبودیتی كه از انسان انتظار میرود، دست یافت. برخي افراد نامه مينويسند و يا مراجعه ميكنند چه كار كنيم تا رياضت بكشيم؟ با محبت نگاه كردن نسبت به آنچه خدا آفريده، رياضت است؛ بنابراین برای رسیدن به این مقام، نیاز نیست که انسان به خود رياضت بدهد. ماه رمضان و مبارزه با خواهشهای نفس در قالب روزهداری، خود یک رياضت است. اگر در ماه رمضان، این فرصت از دست رفت، در ماههای ديگر باید اين كار را کرد. رياضت اين است كه انسان به مقامی برسد كه جز به محبت به كسي نگاه نكند. اين مقام، پس از مرگ نیز با انسان ميماند و همان، بهشت او خواهد بود. همان گونه که صفات فاضله، بهشت و نعمت درست میکنند، صفات رذیله نیز عذاب درست میکنند:
این سخنهای چــو مار و کژدمت *** مـار و کـژدم میشود، گیـرد دمت[11]
مرحوم آيتالله شيخ محمدتقي آملي ـ رضواناللهعليهـ انسان بسیار بزرگواري بود. ایشان از شاگردان برجستة مرحوم ميرزاي نائيني و از علماي تهران بود و هرچند در حد مرجعیت قرار داشت، از پذیرش آن خودداری کرد. دراینباره گفتنی است که روزی موقوفهای را در تهران خدمت مرحوم حاج سيداحمد خوانساري برده بودند. تولیت موقوفهها در آن زمان بر عهدة اعلم علماي تهران بود و آیتالله خوانساري در آن زمان اعلم شناخته شده بود. نقل شده است که مرحوم خوانساري فرزند خود را خدمت آیتالله آملي فرستاده بودند تا از ایشان برای تصرف در آن موقوفه اجازه بگیرند؛ يعني ایشان احتمال اعلميت دربارة مرحوم آملی ميدادند.
آیتالله آملی در مسجد مجدالدوله در تهران نماز ميخواندند. بنده شبها نماز جماعت را خدمت ايشان میخواندم و هر هفته دو سه شب پای سخنان ایشان مینشستم. روزی خدمت ایشان نشسته بوديم و ايشان ما را نصيحت ميكردند. فرمودند: من الآن نود سال دارم. نود سال از خدا عمر گرفتم و از ابتدای دوران جواني و حتی از خردسالي سعی کردم وقتم را هدر ندهم و خوب درس بخوانم؛ اما در كنار درس خواندن، در تذهيب نفس خودم هم كار كردم. به گونهای که الآن به جايي رسيدم كه اگر شخصی به من فحش بدهد، اصلاً ناراحت نميشوم؛ نهتنها عكسالعملی نشان نميدهم، بلکه در دلم هم ناراحت نميشوم و كينهاي به دل نميگيرم. بعد فرمودند: اما من پيرمرد نود ساله، که اين همه در تذهيب نفس خودم کار کردم، هنوز حريف نفس خودم نشدم كه وقتي از من تعريف ميكنند، خوشحال نشوم. وقتي بالاي منبر از من تعریف میکنند و ميگويند: آشيخ محمدتقي ملاّست، قند در دلم آب ميشود. بعد شروع كرد به گريه كردن. بزرگان ما اين گونه ميخواستند مالك نفس خودشان باشند.
نکتهای قابل توجه اینکه وقتی كسی به دیگری ظلم میکند و ضرری میرساند، در ظاهر شخص ستمدیده یک ضرر مالی دیده يا یک موقعيت مناسبی را از دست داده است؛ اما در اصل آن فرد ظلمکننده ضرر كرده است؛ چون خودش را آلوده ساخته و از مقام بندگي و عبوديت دور كرده است. او بيچاره است، نه کسی كه به او ظلم شده است. به همین دلیل، اولیای دین، گاهی برای کسانی که به ایشان ظلم كرده بودند، دلسوزي میکردند كه او چرا خودش را چنین آلوده كرده است؛ حتي دعا ميكردند که خدا به فرصت توبه بدهد.
خدا، تنها عزتبخش واقعی
اين مقام بسیار بزرگی است كه براي ديگران خوبی بخواهيم و بدانيم که مؤثر در اين دنيا فقط خداست. اين را باید از صميم قلب باور كنيم که عزت را خدا ميدهد و هیچ كس ديگر نميتواند عزت بدهد. اگر تمام عالم بخواهند به كسي عزت بدهند و خدا نخواهد، اين عزت براي او حاصل نميشود؛ و اگر همة دنيا بخواهند کسی را ذليل كنند، اما خدا نخواهد، او ذليل نخواهد شد.
علی(ع) و حکومت بر قلبها
دربارة امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ همه دست به دست هم دادند تا او را زمين بزنند و نامش را محو کنند؛ اما علي ـعلیهالسلامـ در اوج ماند به گونهای که پس از هزار و چهارصد سال، هنوز وقتی با كساني كه با ایشان دشمناند بحث میکنیم، به شأن و مقام علي ـعلیهالسلامـ كه ميرسند، دستکم سكوت ميكنند.
چند سال پیش از انقلاب، روزنامة اطلاعات، یک روز پس از شهادت امام علی ـعلیهالسلامـ در گزارشی با عنوان «قلمها بر زمين آتش بست» بر اساس آمارهای موجود نوشته بود: در تهران كه هر دو ساعت يك قتل، هر يك ساعت یک سرقت، و هر بيست دقيقه یک دعوا واقع ميشود، ديروز یعنی بیست و یکم ماه رمضان، حتي يك قتل، سرقت و دعوا اتفاق نيافتاد. بعد نوشته بود: هنوز روح علي ـعلیهالسلامـ است كه پس از 1400 سال در اين شهر حكومت ميكند. كاري كه حكومتها نيروهاي انتظامي و شهرباني و كلانتري نتوانستند بكنند، حكومت عليبنابيطالب ـعلیهالسلامـ ميكند. اين، قدرت و عزتي است كه خدا ميدهد. علی ـعلیهالسلامـ همان كسي است كه دوستانش جرئت نميكردند اسمش را بياورند. فرزندانش جرئت نميكردند بگويند ما فرزند علي ـعلیهالسلامـ هستيم. علویان نسب خود را مخفي ميكردند. اما وقتی خدا بخواهد عزت بدهد، هیچ چیز نمیتواند مانع شود.
عید فطر، عید بندگی و محبت
اگر ما به مقام بندگی برسيم، آنگاه میتوانیم ادعا کنیم که روز فطر براي ما عيد است. در قنوت عيد فطر ميخوانيم: اللهم اني اسئلك بحق هذا اليوم الذي جعلته للمسلمين عيداً[12]. خدا روز فطر را براي ما عيد و ميعاد قرار داده است. روزي است كه بسیار عظمت دارد و ما خدا را به حق اين روز قسم ميدهيم؛ چون پاياني است براي يك دوره رياضتي كه ما دربارة نفس خودمان اعمال كرديم تا به مقام بندگي برسيم؛ به مقام حبفيالله و بغضفيالله و مقام عشق و عطوفت به همة بندگان خدا و همة آفریدگان او برسيم.
در روایتی نقل شده است که جوانی مرتب به مسجد میآمد و رسول اكرم ـصلواتاللهوسلامهعليهـ را ميديد و ميرفت؛ تا آنکه حضرت او را فراخواندند و فرمودند: تو هيچ كاری نداري که اینقدر اینجا ميآيی؟
آن جوان گفت: يا رسول الله! من شما را خیلی دوست دارم؛ به همین دلیل میآیم شما را ميبينم و میروم؛ ولی وقتی كمي دور میشوم، دلم تنگ ميشود و دوباره ميآيم تا شما را ببينم.
حضرت از او پرسیدند: مرا بيشتر دوست داري يا پدرت را؟
جوان عرض كرد: شما را.
دوباره پرسیدند: مرا بيشتر دوست داري يا مادرت را؟
عرض كرد: شما را.
حضرت این بار پرسیدند: مرا بيشتر دوست داري يا خدا را؟
جوان پاسخ داد: شما را هم برای خدا دوست دارم.
حضرت روی كردند به اصحابشان و فرمودند: هَلْ الدِّين إلاّ الحُبّ؟[13] آيا دين جز عشق و محبت چيز ديگري است؟
محبت، و امربهمعروف و نهیازمنکر
عزيزان به نام دين، به مردم را آزار ندهیم. با زور نمیتوان امربهمعروف و نهيازمنكر کرد و افراد را از حرام بازداشت؛ بلکه باید از در مهر و محبت وارد شد. در همة شئون دين، محبت است.
انشاءالله در اين ماه مبارك رمضان توفيق پيدا كرده باشيم كه به این مقام حبفیالله و بغضفیالله برسيم. این مقام، سرماية بزرگي است كه اگر اين سرمايه را به دست آورده باشيم، در تمام عمر با ما خواهد بود و پس از مرگ هم انيس ما خواهد بود؛ انشاءالله.
والسلام علیکم ورحمة الله وبركاته
[2]. شيخ مصلحالدين سعدي، گلستان، آغاز ديباچه.
[3]. دخل ضرار صاحب أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام على معاوية بن أبي سفيان بعد وفاته عليه السلام فقال له معاوية : يا ضرار صف لي علي بن أبي طالب وأخلاقه المرضية قال ضرار : كان والله بعيد المدى شديد القوى ينفجر الايمان من جوانبه وتنطق الحكمة من لسانه يقول حقا ويحكم فصلا فأقسم لقد شاهدته ليلة في محرابه وقد أرخى الليل سدوله وهو قائم يصلي قابضا على لمته يتململ تململ السليم ويأن أنين الحزين ويقول : يا دنيا أبي تعرضت وإلي تشوفت غري غيري لا حان حينك أجلك قصير وعيشك حقير وقليلك حساب وكثيرك عقاب فقد طلقتك ثلاثا لا رجعة لي إليك آه من بعد الطريق وقلة الزاد . ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 371؛ نهج البلاغه( شرح محمد عبده)، ج 4، ص 16، كلمات قصار شماره 77؛ علامه مجلسي، بحار الأنوار، ج33، ص251.
[5] . شيخ صدوق؛ عيون أخبار الرضا، ج2، ص 100 و 101، أبو الحسين أحمد بن سهل بن ماهان قال : حدثني عبيد الله البزاز النيسابوري وكان مسنا قال : كان بيني وبين حميد بن قحطبه الطائي الطوسي ... .
[6]. سعدی، مثنويات، مطلع(الا گر بختمند هوشياري)، بيت 32.
[8]. مولانا جلالالدین محمد بلخی، غزلیات شمس، غزل مرغ باغ ملكوت:
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست *** به هوای سر کویش، پر و بالی بزنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم *** یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد *** یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
[11]. شهيد مطهري، مجموعه آثار، ج1، ص238 به بعد، انتشارات صدرا ، تهران، 1374 ش.
ای دریــده پوستیــن یوسـفــان گرگ بر خیزی از این خواب گران
گشتـه گرگان یکبهیک خوهای تو مـیدرانند از غضب اعضــای تـو
زانچـه میبافی همـــه روزه بپـوش زانچه میکاری همه سالـه بپــوش
گـر زخاری خستـهای، خود کشتهای ور حـریر و قز دری، خود رشتهای
چـون ز دستت زخم بر مظلوم رست آن درختی گشت و زان زقوم رست
این سخن های چــو مار و کژدمت مـار و کـژدم میشود گیـرد دمت
[12] . شيخ طوسي، مصباح المتهجد، ص 654.