اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در آستانه ايام مبارك اعياد شعبانيه كه مصادف با ولادت با سعادت حضرت سيد الشهداء امام حسين و ولادت پرخير و بركت حضرت ابوالفضل العباس - كه متاسفانه مقامات ايشان خيلي براي ما شناخته شده نيست- و ولادت با سعادت سيد الساجدين امام زينالعابدين عليهم السلام ميباشد. و همچنين در آستانه ولادت با سعادت حضرت حجت صلوات الله و سلامه عليه ولي نعمت همه ما هستيم. اميدواريم خداوند اين اعياد را به همه ما مبارك كند و ما را بيشتر به وظايفي كه در قبال اين بزرگواران داريم آشنا كند. از اينرو، براي تبرك و تيمن مجلس دعاي يازده صحيفه السجاديه حضرت امام سجاد صلوات الله و سلام عليه را خدمت عزيزان و سروران گرامي عرض ميكنم.
دعاى امام سجاد در طلب عاقبت خير
«امام زينالعابدين عليهالسلام در دعاي يازدهم صحيفه سجاديه ميفرمايد « يَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرِينَ، وَيَا مَنْ شُكْرُهُ فَوْزٌ لِلشّاكِرِينَ، وَيَا مَنْ طَاعَتُهُ نَجَاةٌ لِلْمُطِيعِينَ، صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَآلِهِ، وَاشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلِّ ذِكْرٍ، وَأَلْسِنَتَنَا بِشُكْرِكَ عَنْ كُلِّ شُكْرٍ، وَجَوَارِحَنَا بِطَاعَتِكَ عَنْ كُلِّ طَاعَةٍ [1]»
اين دعا مانند تمام ادعيه امام سجاد - عليهالسلام- داراي مضامين و معناي خيلي بلند ميباشد. امام - عليه السلام- ميفرمايد: اى كسى كه ذكر و يادش براى ذاكرين شرف و افتخار است، و اى كسى كه شكر او رستگاري و موفقيتى براى شاكران است، و اى كسى كه اطاعت از او ماي نجات فرمانبرداران است؛ بر محمد و آل محمد درود فرست، و دلهاى ما را با يادت كه از هر ياد ديگرى غير از خودت بازدار و زبان ما را با شكرت از هر شكرى غير خودت بازدار و جوارح ما را با طاعت خويش از هر طاعت غير خودت بازدار.
توضيح مختصري پيرامون فرمايش حضرت سجاد - عليه السلام- باتوجه به مناسبتهايي كه در متن دعا در باره توصيف خداوند است خدمت شما عزيزان بيان كنم:
ذكر خداوند افتخاري براي ذاكرين
« يَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذّاكِرِينَ ...» اي كسي كه ذكرش، شرف ذاكرين است... «وَاشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلِّ ذِكْرٍ» خدايا نوري به قلب من بتابان كه غير خودت را فراموش كنم، جز وجود تو وجودي ديگر در من راه نداشته باشد؛ نه در ذكر من، و نه در شكر من، و نه در طاعت من، و اگر تحرك و حركتي هم دارم، اين حركت در جهت تو باشد، افراد را براي تو دوست بدارم و براي تو دشمن بدارم ، جز حساب تو در زندگي من هيچ حسابي نباشد. اين مقامي كه حضرت طلب ميكند، بسيار مقام عالي است. البته حضرت خودشان صائب به اين مقاماتاند و به اين مقامات رسيدهاند اما براي اينكه افرادي مثل ما كه اين ادعيه را ميخوانيم، متوجه باشيم در مقابل مقام الوهيت و در مقابل مقام جلال و جمال مطلق هستيم، تنها امتيازمان اين است كه خودمان را همسو و همجهت مقام الوهيت و مقام جلال و جمال كنيم، خودمان كه چيزي نيستيم[2]؛ بنابراين حضرت ميفرمايند: خدايا همه چيز در اختيار توست و تو قادر و توانا مطلق هستي، عنايت و توجهاي به ما كن از همان عنايتهايي كه به عباد خاص خودت ميكني و آنها را از حضيض ذلت به اوج عزت، افتخار و بزرگي ميرساني، آن هم نه عزت و افتخار دنيايي بلكه آنچه كه پيش تو افتخار و عزت است.
حقيقت ذكر، توجه قلبي
مقصود از ذكر در جمله«وَاشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلّ ذِكْرٍ»، ذكر لفظي «سبحان الله» و «لا اله الا الله» نيست؛ بلكه مقصود از ذكر ياد است. خدايا كاري كن كه در دل من جز ياد تو يادي نباشد. دل من به هيچ سويي جز سوي تو نرود، دل و قلب من هيچ شخصي را به غير از تو در خودش راه ندهد؛ جز عشق تو در وجود من نگنجد. چراكه در يك دل دو عشق نميگنجد. فقط عشق تو در دل من جايي بگيرد، اگر عشق و حب تو آمد چيز ديگري نخواهد آمد، و جايي براي ديگري نخواهد داشت.
حقيقت شكر، اظهار نعمت
«وَأَلْسِنَتَنَا بِشُكْرِكَ عَنْ كُلّ شُكْرٍ» مقصود از شكر در اين جمله، شكر بالمنعي الاعم است، نه فقط شكر لفظي باشد. خدايا زبان من جز به شكر تو و تشكر از تو به طور مطلق و در تمام جهات و مراحل مختلف جاري نباشد و به شكرگزاري ديگري مشغول نشود به گونهاي كه اصلا نتوانم غير تو ذكري ديگر بگويم، هرچه هست تو باشد و بس.
آثار شكر، خضوع و اطاعت جوارح
« وَ جَوَارِحَنَا بِطَاعَتِكَ عَنْ كُلّ طَاعَةٍ» خدايا به نحويي شرايط را براي من فراهم كن كه فقط طاعت تو را به گردن داشته باشم و طاعت غير تو را به گردن نداشته باشم.
محبت به ائمه اطهار در راستاي محبت به خدا
پرسشي در اينجا مطرح است، مقصود از طاعت تو و طاعت در جهت تو به گردنم باشم چيست؟ اگر از رسول الله صلوات الله و سلامه عليه يا ائمه طاهرين اطاعت ميكنيم، بخاطر خدا اطاعت ميكنيم. در همين رابطه قصهاي نقل شده است: بچهاي خدمت رسول اكرم صلوات الله و سلامه عليه نشسته بود،- برخي از افراد به مصلحت خود و يا در شان خود نميدانند مثلاً با بچهها صحبت و محبت كنند، گاهي اين صحبتها و مانوس شدن با بچهها در ذهنشان ميماند[3]. اما رسول الله اينگونه با كوچكترها رفتار نميكردند، ايشان بين كوچك و بزرگ فرق نميگذاشت، به بچهها سلام و احترام ميكردند- حضرت به بچهاي كه كنار ايشان نشسته بود، فرمودند: آيا من را دوست داري؟
بچه گفت: بله، خيلي شما را دوست دارم و به همين جهت اينجا مينشينم و شما را تماشا ميكنم.
حضرت فرمودند: خدا را هم دوست داري؟ بچه گفت: بله، خدا را هم خيلي دوست دارم.
حضرت فرمودند: من را بيشتر دوست داري يا خدا را؟[4]
بچه گفت: يا رسول الله، شما را براي خدا دوست دارم.
اين پاسخ، نشانه كمال اين بچه است. احتمال دارد اين بچه به كمال رسيده باشد، اما من و امثال من كه از نظر سِني بزرگتر هم هستيم و با آيات و اخبار هم در حد توان و بضاعت خودمان سر كار داشته باشيم، به اين كمال نرسيده باشيم. هيچ منافات ندارد، آن بچه به كمال و درك عميق رسيده باشد و بزرگترها به آن درك نرسيده باشند. پاسخ عجيبي داد، گفت: تو پيغمبر هم بخاطر خدا دوست دارم، خدا نباشد تو هم رسول خدا نيستي، تو هم مثل بقيه براي من موضوعيتي نداري، فقط خدا موضوعيت دارد. « أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنّ الْقُلُوبُ[5]» در اين زمان ذكر خدا استقامت لازم را به انسان ميدهد. وقتي انسان از جز خدا نترسد و غير از خدا وحشت و هراس به دل راه ندهد، در امور زندگي و كارهايش حساب غير خدا راه نداشته باشد، تا محاسبات او براي مصالح خودش باشد؛ بگويد: مصلحت من آنطور است، مصلحت من اينطور است؛ زندگي من اينطور و آنطور ميشود، از اين محاسباتي كه مردم پيش خودشان دارند، نكند. فقط بايد ببينيم خدا چي ميخواهد؟ انسان بايد حساب كند خدا از او چه ميخواهد، آنچه كه خدا ميخواهد و به آن راضي است، همان را انجام دهد، به رضاي خدا راضي باشد.
ياد خدا، موجب زيبا بيني و صلابت در برابر ناملايمات
آنچه كه مهم است و مكرر خدمت عزيزان عرض كردم: نبايد به گونهاي تصور كنيم و از اين ديدگاه - مانند بعضي افراد- به بزرگواراني همانند حضرت زينب و حضرت ابوالفضل سلام الله عليهما به چشم يك امام زاده نگاه ميكنيم، بعضيها گفتند: حضرت ابوالفضل تنها پسر امام يا برادر امام بود، البته آنها بعداً چوبش هم خوردن و يا تصور نكنيد حضرت زينب فقط دختر حضرت فاطمه زهرا و يا خواهر امام حسين و يا دختر اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين است؟! مقامات حضرت زينب را از پاسخ ايشان به ابنزياد ملعون ميتوان شناخت[6]. اگر يك مصيبتي به ما وارد شود تا مدتها ميگذرد نميتوانيم خودمان را جمع و جور كنيم و با آن داغ و مصيبت كنار بياييم. حضرت زينب مصيبتهاي متعدد را ديده، برادرهاي ايشان را كشتند دوتا از بچههايش را كشتند- كه تنها بچههايش بودند- برادرزاده او را كشتند؛ همه آنها يك طرف اما اسارت حضرت زينب يك طرف؛ آنقدر فشار بر ايشان وارد شد كه حضرت فرمود: كاش مادر مرا نزاييده بود. كسي كه دختر شخص اول اسلام بوده و كوفه ايي كه پايتخت پدر ايشان بود، ايشان را ميآورند و در آنجا هله هله و پاييكوبي ميكنند و به او ميخندند، آن هم بدون معجر و بدون چادر، اينها خيلي مصيبت است. بعد هم در مجلس ابن زياد[7] وارد شود، و آن شخص پست ايشان را شمامت ميكند، ميگويد: «الحمد لله الذي خضلتكم» نگويد من شما را كشتم، بلكه ميگويد: شكر خدايي كه شماها را كشت. مصيبت هم كلام شدن با هم چه شخص رذلي به مراتب دردناكتر و بيشتر از مصيبت شهادتها و صدماتي كه از ناحيه فرزندان و برادران وارد شده است، ميباشد. اكنون در اين فضا، پاسخ حضرت زينب مورد توجه و دقت است. اين پاسخ، شخصيت حضرت زينب كبري يعني مكتبي كه امام سجاد صلوات الله و سلامه عليه صورت تئوري براي ما بيان ميفرمايند، زينب كبري سلام الله عليها رهرو اين مكتب است نه تنها رهرو اين مكتب، بلكه استاد اين مكتب است؛ يعني كسي است كه ميتوانيم به عنوان اسوه و نمونه معرفي كنيم. زينب كبري - سلام الله عليها- در جواب اين مرد نابكار فرمود: چه ميگوييد، خدا كشت؟! اين سخن بيهوده و اين سر و صدا و جنجال براي چيست؟! «ما رأيت الا جميلا[8]» اين مقام زينب كبري است و اين خيلي مقام بالايي ميباشد؛ يعني من اصلاً حساب از دست رفتن عزيزانم را نميكنم، حساب اسارت و به تصور باطل شما ذلت ظاهري و مشكلاتي كه شما براي ما پيش آوريد نميكنم؛ چراكه اينها به حساب خدا است، من حساب رضاي خدا را ميكنم و نه تنها به آنچه كه خدا ميخواهد راضي هستم، بلكه آنچه كه خدا ميخواهد زيبا ميبينم؛ اين مهمتر است نه تنها راضي هستم، بلكه زيبا ميبينم يعني اين گل گلي است كه تمام ظرفيتش را خدا پر كرده است. گفت:
گه دلم در پيش تو گاهي پيش اوست رو كه در يك دل نميگنجد دو دوست[9]
زينب كبري كسي است كه همه چيز را رها كرده فقط خدا را گرفته، امام حسين كه آن همه مورد علاقه حضرت زينب بود، به اين نكته توجه داشته باشيد، يك وقت خبر به انسان ميگويند مثلا عزيز شما از دست رفت، اين تفاوت ميكند كه آدم با چشم خودش ببيند كه عزيزش در گودال قتلگاه و مثل شمري هم روي سينهاش نشسته و سر از تنش جدا ميكند؛ آن زمان، مثل زينب كبري به شرايطي بيفتاد كه بگويد: «ويحك يا عمر! أيُقتَل أبو عبدالله وأنت تنظر اليه[10]» سپس با بدن پاره پاره برادر و جگر گوشههايش مواجه شده است. بله اين مصيبت زينب را تكان داد، نه اينكه تكان نداد ولي زينب را نشكست و زينب كبري شكسته نشد؛ چرا چون خدا در دلش بود، اين اسوه است.
«وَاشْغَلْ قُلُوبَنَا بِذِكْرِكَ عَنْ كُلّ ذِكْرٍ» دل مارا از ياد خودت آنجور پر كن كه ياد هيچكس در آن جا نگيرد
«وَأَلْسِنَتَنَا بِشُكْرِكَ عَنْ كُلّ شُكْرٍ» زبان و گويش ما در جهتي باشد كه جز در طريق تو حركت نكند، اين زبان جز براي تو در اين دهان نگردد و نچرخد، زبان نتواند از غير تو بگويد، بلكه فقط در طريق تو و در جهت تو سخن بگويد و حركت كند.
«وَجَوَارِحَنَا بِطَاعَتِكَ عَنْ كُلّ طَاعَةٍ» انسان به جايي برسد كه اين جوارح جز در جهت طاعت خدا حركت نكند، اين مهم و اين مقام است. به اين نكته از فرمايش حضرت دقت كنيد، در مرحله اول دل است، جوارح بدون دل و قلب فايده ندارد و در مرحله دوم زبان است و سپس جوارح است. دل كه پر شد بعد زبان به صدا در ميآيد، و عمل هم نمايش و نشان ميدهد.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
[1] صحيفه سجاديه خطبه يازدهم..
.[2] بايد توجه داشت، نميتوان گفت: يك ذره ناچيز در مقابل آن اقيانوس، حتي نميتوان بگوييم يك ذره ناچيز در مقابل اقيانوس بيانتها؛ زيرا با اين كلام هم حد براي خداوند تعيين كرديم و «من حده فقد عده» و شرك لازم ميآيد و خداوند حد ندارد. چيزي نيستيم، ذرهاي نيستيم، حتي اگر بگوييم ذرهاي در مقابل آفتاب، اين نسبت هم درست نيست؛ چون ما ذره هم نيستيم او هم از آفتاب عظيمتر و بزرگتر است.
.[3] در همين رابطه، گاهي از اوقات در مجالس آقايان بالاي منبر هستند، در بين نماز و يا جمعي نشستند، چهار تا بچه وارد مجلس ميشوند به جهت اينكه سر و صدا يا تردد و رفت و آمد بيش از اندازه دارند، آنها را از مسجد و مجلس بيرون و تردشان ميكنند.
[4]البته اين نكته قابل توجه است، حضرت اين سوال را از يك بچه ميپرسد. .
.[6] اشاره به پاسخ حضرت زينب كبري به خطبه عبيدالله بن زياد دارد، بعد از اسارت اسراي كربلا در جمع مقامات با افتخار و غرور و براي كوچك كردن اسرا گفت: «الحمد للّه الذى فضحكم» حضرت در نهايت استحكام و حتى بدون لرزش صدا در پاسخ او فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» (علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 45، ص 115 و 116).
.[7] آنقدر ابن زياد رذل و پست بود كه به او ميگفتند: زياد بن ابيه، چراكه مشخص نبود پدر او چه كسي است
[8]علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 45، ص 115 و 116. .
[9]گنجينه اسرار، عمان ساماني. .
.[10] شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 112.