بسم الله الرحمن الرحیم
حقیقت ایمان در کلام امام صادق(ع)
کلینی در اصول کافی، به طریق صحیح از جمیلبندراج نقل میکند: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّوَجَلَّ: هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ. قَالَ: هُوَ الإيمَانُ. قَالَ: قُلْتُ: وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ. قَالَ: هُوَ الإيمَانُ. وَعَنْ قَوْلِهِ: وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَي. قَالَ: هُوَ الإيمَانُ».[1]
جمیلبندراج میگوید: «از اباعبدالله امام صادق ـ علیهالسلام ـ درباره معنای «سکینه» در آیه هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ[2] سؤال کردم. حضرت فرمودند: ایمان است. آنگاه درباره «روح» در آیه وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ[3] پرسیدم. امام فرمودند: ایمان است. سپس درباره «تقوا» در آیه وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَي[4] سؤال کردم: حضرت فرمودند: ایمان است».
ایمان به معنای باور داشتن انسان به چیزی است. در این روایت، امام صادق ـ علیهالسلام ـ «سکینه»، «روح» و «تقوا» را همان ایمان میدانند. البته این ایمان، به معنای اسلام نیست. «اسلام» عبارت است از اقرار به شهادتین؛ و کسی که شهادتین بگوید، مسلمان و پاک است و همه احکام اسلام درباره او جاری میشود. اما چنانکه از آیه شریفه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءامَنواْ ءامِنواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ ...،[5] استفاده میشود، ایمان فراتر از اسلام، و امری تشکیکی است. در این آیه، ایمان اول و ایمان دوم یکی نیستند؛ چراکه در این صورت، تحصیل حاصل خواهد بود. ایمان دوم، مقوله برتری است که هم باعث نزول سکینه در دلهای مؤمنان میشود، هم موجب تأیید آنان به وسیله روح الهی میگردد، و هم مصداق کلمه تقواست.
ایمان، عامل آرامش قلب
ما چون آثار روز بودن را میبینم و به طور قطع، باور داریم که الآن روز است، به آن ایمان داریم. اگر چنین یقینی درباره خدا، پیامبر، قیامت، عدل الهی، و دیگر امور معنوی ایجاد شود، به گونهای که تمام وجود انسان را فرا بگیرد، ایمان حاصل میشود. در این صورت، آرامش و سکینهای در وجود انسان قرار میگیرد که هیچ ترس و اندوهی را در او باقی نمیگذارد. اگر انسان به این حقایق معنوی ایمان داشته باشد، از هیچ کس و از هیچ چیز نخواهد ترسید.
امیرالمؤمنین ـ علیهالسلام ـ در شعری که به ایشان منسوب است، در پاسخ به شخصی که از آن حضرت درباره ترس از مرگ پرسیده بود، میفرمایند:
أی یومی من الموت أفر أیوم لم یقدر أم یوم قدر
یوم ما قدر لا اخشی الردی و إذا قدر لم یغن الحذرا[6]
«دنیا دو روز بیشتر نیست: روزی که مرگ من در آن مقدر شده و روزی که مقدر نشده است. آن روزی که تقدیر و اراده خدا بر مرگ من نیست، هرگز واقع نخواهد شد؛ و روزی هم که خداوند مرگ مرا اراده کند، هیچ ترس و اندوهی مانع از آن نخواهد شد. پس به چه دلیل بترسم»؟ این همان ایمان است.
ایمان، منشأ بصیرت
اگر به توحید و عدل الهی، نبوت، امامت و معاد ایمان داشته باشیم، چشم ما به بسیاری از حقایق بینا خواهد شد. روزی پیامبر اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ زید را با حالتی دگرگونه دیدند. از او پرسیدند: «کیف أصبحت»؟ زید گفت: « قال: أصبحت يا رسول الله موقنا. فعجب رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) من قوله وقال: إن لكل يقين حقيقة فما حقيقة يقينك» حضرت فرمودند: «ادعای بزرگی کردی! نشانههای یقینت چیست»؟ گفت: «یا رسول الله! هماکنون میبینم کسانی را که در آتش دوزخاند و آنان را که در بهشت هستند. بگویم چه کسانیاند[7]»
هین بگویم یا فرو بندم نفس لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند[8]
چنین ایمانی اگر در وجود انسان تجلی کند، میتواند منشأ آرامش، تأیید به روح الهی و الزام به تقوا شود؛ اما آنچه مهم است، این است که ایمان فقط اقرار به زبان نیست؛ بلکه افزون بر آن، باور قلبی است. یعنی همان گونه که به روشنایی روز ایمان داریم، به خدا و قیامت و ارادة خللناپذیر او ایمان داشته باشیم.
خداوند به ما توفیق دهد که این مرتبه از ایمان را در وجود خود تجلی دهیم. انشاءالله
والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
[1]. کلینی، اصول كافي، ج2، باب في أن السكينة هي الايمان ، ص15، ح5.
[2] . سوره فتح، آیه 4. «او خدائی است که آرامش و وقار را بر دلهای مؤمنان نازل کرد».
[3] . سوره مجادله آیه 22. «و خداوند آنان را با روح خودش تأیید کرد».
[4] . سورة فتح، آیه 26. «و خداوند آنان را به کلمه ) اخلاص و مقام) تقوا ملازم کرد».
[5]. سورةُ النِسَاء، آیه 136. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، به خدا و رسولش... ایمان بیاورید».
[6]. شيخ صدوق، التوحيد، ص374 و 375، ح19.
کلینی، اصول كافي، ج2، باب حقيقة الايمان، ص53، ح2.[7]
[8] . گفت پیغمبر صباحی زید را *** «کیف اصبحت ای رفیق باصفا»
گفت: «عبداً موقناً»؛ باز اوش گفت: *** «کو نشان از باغ ایمان، گر شکفت؟»
گفت: «تشنه بودهام من روزها *** شب نخفتستم ز عشق و سوزها»
گفت: «از این ره کو ره آوردی بیار *** در خور فهم و عقول این دیار»
گفت: «خلقان چون ببینند آسمان *** من ببینم عرش را با عرشیان
هین بگویم یا فرو بندم نفس؟» *** لب گزیدش مصطفی، یعنی که بس