بسم الله الرحمن الرحيم
هفدهم ربیعالاول، سالروز ولادت باسعادت رسول اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ و امام صادق ـعلیهالسلامـ و به تعبيری، روز بزرگ ولادت دين و مذهب است. اين ايام، ايام مبارک و روز شادی و انبساطِ خاطرِ اهل بيت ـعلیهمالسلامـ است.
پیامبر اسلام(ص) و استقامت در راه حق
بیشتر عمر شريف پیامبر اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ در مکه سپری شد و از تولد تا چهلسالگي و سیزده سال دوران رسالت را در مکه بودند و ده سال پایان عمر خود را نیز در مدينه گذراندند.
دوره مدينه، با وجود مشکلاتي همچون جنگ، گرسنگي و فقر، دوران عزت و آقايي بود؛ اما شرایط ظهور و زندگي رسول اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ در مدت سیزده سال در مکه، دوران سختي بوده است. این دوران يکي از سختترين دورانهايي است که بر يکي از پیامبران خدا روي داده و درسهای فراوانی در آن نهفته است.
استقامت آن حضرت در برابر مشکلات، و سخنان ایشان در اين شرایط، راهگشاي مسلمانان در طول تاريخ شده است. در اینجا به دو نمونه از درسهایی که میتوان از استقامت و پایداری پیامبر در این دوران سخت فراگرفت، اشاره میشود.
سفر به طائف، و استقامت و بردباری در برابر جاهلان
پیامبر اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ در سال يازدهم اقامت در مکه، به طائف سفر کرد. برخی به نبوت آن حضرت اعتراض داشتند و هماي رسالت و پیامبری را شایسته دو نفر از ثروتمندان جزیرةالعرب میدانستند که يکي از آنها در طائف بود. حضرت در سفر به طائف، به خانه آن شخص نیز رفتند و رسالتشان را ابلاغ کردند و فرمودند: «من فرستاده خدایم؛ قولوا لا اله الا الله تفلحوا». اهل طائف آن حضرت را مسخره کردند و ایشان را مجنون و ساحر خواندند.
در کتابهای تاريخي شيعه و سنی آمده است که در دو طرف کوچهها، کودکان و زنان و مردان جمع شده و دامنهايشان را پر از سنگ کرده بودند و هنگامی که حضرت از آنجا میگذشتند، ایشان را سنگباران ميکردند. يعقوبي از یکی از یاران پیامبر که در سفر طائف آن حضرت را همراهی کرده بود، نقل ميکند: من همراه حضرت بودم؛ ديدم که سنگها آنقدر به بدن شريف آن حضرت اصابت کرده بودند که پوست پاي حضرت از بين رفته بود و استخوانش دیده میشد. با چنین وضعی و با پای پیاده به مکه بازگشتیم.
در بین راه حضرت در کنار باغی که صاحبان آن، عتبه و شيبه، از بزرگان قريش بودند، نشستند و به مناجات با خداوند متعال پرداختند. عتبه و شيبه که اين حال را مشاهده کردند، دلشان به حال پيامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ سوخت؛ ازاينرو عداس، غلام نصراني خود را پيش خواندند و به او گفتند: «خوشه انگوري از اين درخت بکن؛ در سبدی بگذار و نزد اين مرد ببر».
عداس سبدی از انگور نزد آن حضرت برد. رسول خدا ـصلیاللهعلیهوآلهـ خوشهای برداشتند و هنگام خوردن حبهای از آن فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحیم». عداس که براي اولين بار چنين سخني را شنيده بود، در چهره رسول خدا ـصلیاللهعلیهوآلهـ خيره شد و گفت: «اين جملهای که گفتي، در ميان مردم اين سرزمین معمول نيست». پيامبر فرمودند: «تو اهل کدام شهري، و دين تو چيست»؟ عداس گفت: «من مسيحي مذهب و اهل شهر نينوایم». رسول خدا ـصلیاللهعلیهوآلهـ فرمودند: «از شهر مرد شايسته، يونسبنمتي هستي»؟ عداس با تعجب گفت: «تو از کجا يونسبنمتي را ميشناسي»؟ رسول خدا ـصلیاللهعلیهوآلهـ فرمودند: «او برادر من و پيامبر خدا بود؛ چنانکه من پيامبر و فرستاده خدایم». عداس که اين سخن را شنيد، پيش آمد و سر پيامبر را بوسيد؛ سپس خم شد و به دست و پاي آن حضرت افتاد و شروع کرد به بوسيدن آن؛ و در جريان این گفتوگو، اسلام آورد.
عتبه و شيبه که ناظر اين جريان بودند، به یکدیگر گفتند: «این مرد، غلام ما را از راه بهدر کرد». وقتی عداس به نزد آنها بازگشت، به او گفتند: «اي عداس، چرا اینقدر طول دادي»؟ گفت: «اين فرد، شخص فوقالعادهاي است!! از يونس، نينوا و آن ماهي و صاحب حوت سخن میگفت». آن دو گفتند: «او عداس را هم سحر کرد»!!
پيامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ از مسلمان شدن عداس چنان خوشحال شد که بعدها در مدينه فرمودند: «تمام خستگي و ناراحتيهای سفر طائف را يکباره با مسلمان شدن عداس فراموش کردم»[1]. نکته درسآموز در این داستان این است که پاي مجروح و سنگخورده، پيامبر را از رسالت و هدفش باز نداشت. کساني که ميخواهند جا پاي پيامبر بگذارند و کار پيامبري کنند نیز باید چنین باشند.
پرهیز از مصلحتاندیشی در ابلاغ رسالت
بازار مکه، مرکز داد و ستد در جزیرةالعرب بود. اين بازار که به بازار عُکاظ و نیز بازار مکاره معروف بود، سابقهاي سيصد يا چهارصد ساله داشت و کالاهایی که بازرگانان مکه از شام میآوردند، در آنجا عرضه میشد. این بازار در ماههاي حرام که جنگ در آن ماهها ممنوع بود، برگزار ميشد. اين بازار بهتدریج از مرکز داد و ستد تجاريِ صرف، به مرکز ادبی تبدیل شد و ارکان شعر و ادب به آنجا ميآمدند و اشعارشان را در اين بازار عرضه ميکردند و بهترين آنها را در خانه کعبه میآویختند که به «سبعه معلقه» معروف است. سران قبايل نیز به آنجا ميآمدند و خیمههاي بزرگی برپا میکردند.
پيامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ پس از بعثت، به این بازار ميآمدند و در کنار خیمههای سران، دعوت خود را بيان ميکردند. آنان نیز يا مسخره ميکردند و يا ایشان را کتک ميزدند. پيامبر برای آمدن به بازار و دعوت مردم به توحید، لباس سفيد و تميز ميپوشيدند؛ موهايشان را شانه ميزدند و خود را میآراستند؛ اما مردم به آن حضرت توهين ميکردند و با خاکروبه و خاکستر، سر و روی ایشان را آلوده میساختند. گاهي اوقات پيامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ چندين بار به خانه ميآمدند و لباسشان را عوض ميکردند و دوباره برای دعوت مردم به بازار میرفتند.
روزی آن حضرت نزد خيمهای رفتند و يکي از سران قبايل را به توحید و یگانگی خداوند دعوت کردند و فرمودند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ از پرستش بتها بپرهیزید و خداي يگانه را بپرستيد». رئيس قبيله به اطرافيانش گفت: «اين شخص که بود»؟ گفتند: «ديوانهاي است که تازه اينجا پيدا شده و سحر و جادو بلد است!!». رئیس قبيله گفت: «قيافهاي که من ديدم، قيافه ديوانگان نبود. بگوييد بيايد».
پيامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ نزد آن شخص برگشتند. عدهای اطراف رئیس قبيله نشسته بودند. رئيس قبيله رو به پیامبر کرد و از پیام آن حضرت پرسید. حضرت دعوت خود را بیان فرمودند. رئيس قبيله، بدون اینکه سخنی بگوید یا اهانتی کند، تمام مطالب آن حضرت را شنيد. سپس رو کرد به پيامبر و گفت: «من در سيماي تو ميبينم که موفق ميشوي و قدرت خواهي یافت. افراد قبيله من چهار هزار نفرند که هزار نفر آنان شمشيرزن هستند. من حاضرم به تو ايمان بياورم و با ايمان آوردن من، تمام قبيلهام به تو ايمان خواهند آورد؛ اما شرطی دارم و آن اینکه مرا به جانشيني خودت انتخاب کني».
اگر پیامبر یک سیاستمدار بود و تنها در اندیشه قدرت و ریاست بود، همچون دیگر سياستمداران عالم، محاسبهاي مي کرد و ميپذیرفت؛ آنگاه وقتی قدرت مییافت، او را از بین میبرد. اما پیامبر یک سیاستمدار قدرتطلب نبود. حضرت در پاسخ فرمودند: «سخنان من از جانب خداست و جانشين مرا هم خدا تعيين ميکند، نه من. شاید خداوند تو را به جانشینی من تعين کند و ممکن است چنین نکند. من نمیتوانم هيچگونه ضمانتي بدهم. بنابراين اگر ميخواهي ايمان بياوری، بدون هيچ شرطي ایمان بیاور». رئیس قبلیه با تعجب گفت: «من به تو ايمان بياورم و در عین حال معلوم نباشد تو چه کاری برای من ميکني؟! پس من به تو ايمان نخواهم آورد». پیامبر نیز برخاستند و رفتند[2].
سيره پيامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ دلالت ميکند که آن حضرت يک رجل سياسي نبود؛ بلکه مردي بود که به آنچه ميگفت، ایمان داشت. سیره پیامبر و استقامت و پایداری ایشان ـ جدا از ادلهاي که درباره نبوت عامه و خاصه هستـ بر حقانيت آن حضرت دلالت دارد. ایشان انساني است که ذرهای از اصول خود تخطي نميکند. پيامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ حاضر نشد برای رسیدن به هدف خود، اين مقدمه نادرست را انجام دهد.
امامان شیعه و اهل بيت پیامبر نیز دقیقاً چنین عمل کردهاند. برای مثال، اگر مسلمبنعقيل ابنزياد را در خانه هاني کشته بود، تاريخ عوض میشد؛ اما گفت: «ما از پيامبر شنيديم که در اسلام، ترور نیست و نمیتوان کسی را ناجوانمردانه کشت». لذا بايد به نكته مهم توجه داشته باشيم، پایه و اساس، خدا و رضایت اوست؛ نه سياسيکاري و مصلحتانديشي.
پیامبر اکرم(ص)، اسوه حسنه برای امت اسلام
خداوند پيامبر اسلام ـصلیاللهعلیهوآلهـ را اسوه و نمونه قرار داده است و ما باید بکوشیم که انشاءالله از برکات وجودي آن حضرت بهرهمند شویم. ما آنگونه که باید، پیامبر را نمیشناسیم و در حق ایشان جفا ميکنيم؛ چنانکه یکی از دانشمندان غربی درباره آن حضرت تعبیر کرده است به «پيامبر ناشناخته».
یکی دیگر از دانشمندان غربی کتابی نوشته است به نام «عذر تقصير به پيشگاه محمد (ص)». ما نیز بايد عذر تقصير به پیشگاه پيامبر ببريم که آن گونه که بايد ايشان را نشناختيم و به مقام و ارزش وجودي ایشان پي نبرديم. چرا باید امت اين پيامبر، در وضعیتی باشند که چند ميليون يهودي بر اين جماعت بزرگ سروری کند و ما نیز هيچگونه واکنشی نشان ندهيم؟ امتی که پيامبري همچون محمد ـصلیاللهعلیهوآلهـ دارد، نبايد ذلت بکشد. مؤمن عزيز و عزتمند است؛ پس اگر ما عزت نداریم، بدین معناست که مؤمن نيستيم. «... وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ».[3]
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
[1]. ابن هشام الحميري، سيرة النبوية ( سيره ابن هشام)، ج2، ص285-287؛ ابن الاثير، اسد الغابة، ج3، ص390.
[2]. الطبري، تاريخ الامم والملوك (تاريخ الطبري)، ج2، ص84؛ سيرة النبي، ج2، ص33 و34.
[3]. سورة منافقون، آیة 8.