بسم الله الرحمن الرحیم
توصیه پیامبر(ص) به علی(ع) درباره صبر بر حوادث
ائمه اطهار – علیهم السلام – بر اين معنا تصريح دارند یا دستکم از لابهلاي كلماتشان به دست ميآيد که بقاي دين اصيل، مديون حضرت فاطمه زهرا – سلام الله علیها – ست. یکی از مسلماتی که حتی اهل تسنن هم ذکر کردهاند، این است که رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – در مواضع مختلف به امیرالمؤمنین – علیه السلام – فرمودند: بعد از من باید صبر کنی. همچنین به دخترشان حضرت فاطمه – سلام الله علیها – نیز در حدیث امایمن و غیر آن فرمودند: بعد از من باید صبر کنی. امیرالمؤمنین – علیه السلام – نیز میفرمودند: اگر مأمور به صبر نبودم، چنین میکردم. در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – این همه توصیه به صبر میکنند. پاسخ این است که آن حضرت آینده امت را کاملاً میدیدند و میدانستند که چه پیش میآید.
در روایت معروفی نقل شده است که امسلمه خدمت رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – رسید. چون امیرالمؤمنین – علیه السلام – داخل اتاق بود، حضرت به امسلمه فرمودند که بیرون باشد. امسلمه میگوید: خیلی طول کشید. داخل اتاق شدم و عرض کردم: بیرون سرد است. حضرت فرمودند: کنار بنشین. نشستم. دیدم حضرت با امیرالمؤمنین – علیه السلام – صحبت میکنند. گاهی امیرالمؤمنین برمیآشفت. حضرت میفرمودند: باید صبر کنی! از طریق اهل سنت نیز، با اینکه جلوی نقل حدیث گرفته شده بود، روایاتی در این زمینه نقل شده است.
شبهه عدم نزول سوره درباره خلافت امیرالمؤمنین(ع)
چرا پیامبر – صلی الله علیه و آله – این توصیه را زیاد میفرمودند؟ مگر نمیتوانستند از خدا تقاضا کنند سورهای نازل کند به این مضمون که وقتی آن حضرت از دنیا رفتند، علیبنابیطالب – علیه السلام – بعد از ایشان خلیفه باشد تا امت تکلیفشان را بدانند و این همه مصیبت پیدا نشود؟ این شبههای است که بسیار پرسیده میشود و سایتهای وهابی هم آن را بسیار مطرح میکنند. اهل تحقیق و قلم باید خوب به این مسئله توجه کنند که رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – نمیتوانستند این کار را بکنند؛ چراکه نزول قرآن دست خداست و او میداند چه چیزی مصلحت است و چه چیزی مصلحت نیست. تشخیص مصلحت با پیامبر هم نیست. حال، روی سخن را به سمت مبدأ اعلی میبریم و میپرسیم: چرا خداوند این کار را نکرد؟
انحراف امتهای پیشین پس از پیامبرانشان
همه پیامبران با مردم زندگی میکردند و با آنان مأنوس بودند. حضرت نوح – علیه السلام – 950 سال تبلیغ کرد؛ اما عده کمی به او ایمان آوردند. حضرت موسی – علیه السلام – هم با بنیاسرائیل میزیست و آنها را از دست فرعون نجات داد. بعد از حضرت یوسف – علیه السلام – اولاد اسرائیل در مصر ماندند. بعد استضعاف و استثمار شدند و در خدمت فرعونها درآمدند. یکتاپرستی بدل به شرک شد و بنیاسرائیل هم خدمه آنها شدند و به آنها ظلم میشد؛ تا آنکه حضرت موسی – علیه السلام – پیدا شد.
آن حضرت برای هدایت و نجات بنیاسرائیل مصیبتها و سختیهای فروانی متحمل شد. با فرعون درافتاد؛ معجزهها کرد؛ رود نیل خشک شد تا امت آن حضرت رد شوند و بعد همه فرعونیان غرق شوند. پس از آن، بنیاسرائیل را به صحرای سینا آورد و خداوند در بیابان از آسمان برایشان غذای آمادهای به نامه منّوسلوی نازل میکرد.
با این همه عنایات فوقالعاده، وقتی حضرت موسی – علیه السلام – به طور سینا رفته بود، همین که ده روز تأخیر کرد، بنیاسرائیل گوسالهپرست شدند. آنان با آنکه موسی – علیه السلام – را دیده بودند، توحید و نبوت را درک کرده و تحت تربیت دینی آن حضرت رشد یافته بودند، عنایات بیشمار خداوند را در حق خودشان دیده بودند، همچون شکافته شدن رود نیل و هلاکت فرعون که حتی به ذهنشان هم خطور نمیکرد، با این حال، همینکه حضرت موسی – علیه السلام – ده روز تأخیر کرد، همه از دین خدا برگشتند و گوسالهپرست شدند.
وقتی حضرت از کوه طور برگشت و کفر بنیاسرائیل را مشاهده کرد، بسیار خشمگین شد. در روایات هست که آن حضرت محاسن برادرش هارون را گرفت و فریاد میزد: پس تو چه کار میکردی؟ هارون گفت: من آنها را نهی کردم؛ اما اینها نزدیک بود مرا هم بکشند. سامری گوسالهای درست کرد و صدایی از داخل آن درآمد؛ به این ترتیب، همه گوسالهپرست شدند!!
نگرانی پیامبر از کودتای برخی از منافقان
در قضیه فاطمه زهرا – سلام الله علیها – و آنچه بر اهلبیت گذشته، مسئله بسیار کلیدی است. توجه داشته باشید که اگر رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – بیش از آنچه فرموده بودند، میفرمودند، در همان زمان بر ضد ایشان کودتا میکردند و مردم را از اسلام برمیگرداندند. تردید نداشته باشید. پیامبر سیزده سال در مکه و ده سال در مدینه بودند. در حجةالوداع این حدیث را فرمودند: «إنّي تارِکٌ فِيکُمُ الثّقلَيْن، کِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتي، أَهلِ بَيْتي، ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً، وَإِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ»؛ «من در ميان شما دو امانت نفيس و گرانبها ميگذارم: يکي کتاب خدا و ديگري عترت من است. مادامي که شما به اين دو تمسک ميجوييد، گمراه نميشويد و اين دو يادگار من، هيچگاه از هم جدا نميشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند.[1] پیامدهای آن چه بود؟
چنانکه در تاریخ آمده آست، بعد از آنكه پيامبر حجةالوداع هم این حدیث را فرمودند گروهی جمع شدند و میگفتند: پیامبر پیرمرد شده و عقلش زایل شده؛ چیزی نمیفهمد! با اینکه مطلب تازهای نبود. پیش از آن نیز در دعوت از عشیره خود نیز همین مطلب را فرموده بودند؛ در حدیث یومالدار و... نیز خطاب به امیرالمؤمنین – علیه السلام – فرموده بودند: «اجلس فانت أخی و وصیّی و وزیری و خلیفتی من بعدی»؛ بنشین که تو برادر و وصی و وزیر و وارث و جانشین پس از من هستی. آیا مردم این را نمیدانستند یا فراموش کرده بودند؟ همه میدانستند؛ اما نمیخواستند بپذیرند.
توطئه قتل پیامبر (ص) توسط برخی از صحابه
در همین سفر، کسانی توطئه کردند که پیامبر را بکشند. در قصه عقبه نقل شدهاست که میخواستند شتر پیغمبر را رم بدهند. برقی زده شد و معلوم شد آنها چه کسانیاند. سؤال این است که چرا در کتابهای اهل تسنن نام این افراد نیست؟ فقط ابنحزم در المحلی نظر شیعه را درباره این افراد نقل میکند. شیعه افرادی را معرفی میکند؛ چرا اهل سنت آنها را معرفی نمیکنند؟ پیامبر این افراد را دیدند.
سالها بعد در شام بین مقداد و ابوموسی اشعری بحث شد که اینها دوازده نفر بودند یا سیزده نفر؟! ابنابیالحدید نقل میکند که بعضی گفتهاند آنان دوازده نفر بودند و بعضی گفتهاند سیزده نفر؟ بحث شد که نفر سیزدهم چه کسی بود؟ ابوموسی خیلی اصرار میکرد. مقداد هم میگفت: از خود گوینده هم غافل نباشید! یعنی خود ابوموسی هم جزء آن افراد بوده است!! همه کسانی که بعداً در انحرافات تاریخ اسلام نقشآفرین شدند، جزو این گروه بودند.
ما نمیتوانیم چیزی بگوییم؛ نباید هم بگوییم؛ اما حقیقت چیزی نیست که تغییر کند. اگر پیامبر – صلی الله علیه و آله – هم میفرمودند، ایشان را هم میکشتند و اسلام را از بین میبردند.
حدیث قلم و کاغذ، نشانه اختلاف برخی از صحابه با پیامبر(ص)
بخاری که نزد خیلی از آقایان از قرآن هم معتبرتر است، در صحیح خود، حدیث روزهای آخر پیامبر را نقل میکند. حضرت فرمودند: «ایتونی بدواة و کتف لا کتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا»؛ دوات و کاغذی برایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشوید.[2] آن شخص در پاسخ آن حضرت جمله اهانتآمیزی گفت. در کتب شیعه عبارت «إن الرجل لیحجر» آمده، اما در صحیح بخاری، « قال ائتوني بكتاب اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده قال عمر ان النبي صلى الله عليه وسلم غلبه الوجع»[3] آمده است که زیاد فرقی نمیکنند. این روایت را شیعه نساخته است؛ بلکه بخاری نقل میکند.
برخی از روایات، از دست راویان در رفته است. بعد از اعلام منع نقل روایات در زمان معاویه، اگر کسی حتی یک کلمه در فضیلت علی– علیه السلام – میگفت، گوینده و نقلکنندهاش را میکشتند! تا اینکه در سال 150 هجری این قانون لغو شد و کتابهای حدیثی تدوین شد. در این زمان، برخی از این روایات را که از حوادث روزگار مصون مانده بودند، بخاری در صحیح خود نقل میکند.
آیا تا کنون از خود پرسیدهاید که وقتی آن افراد با دستور پیامبر مبنی بر آوردن قلم و کاغذ مخالفت کردند و گفتند «إن الرجل لیحجر»، چرا پیامبر آنها را بیرون نکرد و علی – علیه السلام – یا ابوذر و مقداد را صدا میکردند و از ایشان قلم و کاغذ میطلبیدند و آنچه را که میخواستند بنویسند، مینوشتند. چرا آن حضرت چنین نکردند؟ برای آنکه مسئله، ابلاغ نبود. قضایا پیش از این ابلاغ شده بود. مسئله این بود که بین آنچه پیامبر میخواست و دیگران، اختلاف وجود داشت. حدیث صحیح بخاری، نشانه این ادعاست.
تحریف حدیث غدیر برای ایجاد انحراف در اسلام
مگر در حدیث غدیر، پیامبر آن همه جمعیت را نگه نداشتند و جانشینی امیرالمؤمنین – علیه السلام – را مفصل بیان نفرمودند؟ حتی با علی – علیه السلام – هم بیعت کردند. آقایان ترسیدند حدیث غدیر را نقل کنند. برخی هم دست به تحریف زدند و گفتند: «مولا» در عبارت «من کنت مولاه فعلی مولاه»[4] به معنای دوست است؛ یعنی هر کس مرا دوست دارد، علی را دوست بدارد. این حرف بیمعنایی است. اگر لفظی معانی مختلف داشته باشد، از قرینههای اطرافش معنای اصلی آن را میتوان یافت. اینکه پیامبر میفرمایند: «ألست أولى بكم من أنفسكم؟» آیا به معنای دوستی است. پس از آنکه مردم گفتند: «بلى»، آن حضرت بلافاصله فرمودند: «من كنت مولاه فعلي مولاه». بعد همه با امیرالمؤمنین– علیه السلام – بیعت کردند و بخ بخ گفتند. اما چرا مردم برگشتند؟ آیا مشرک بودند؟ خیر، همه موحد بودند؛ ولی در میان آنان افراد قلیلی بودند که ایمانشان ملعبه بود؛ اما همان افراد قلیل، توانایی داشتند که همه قضایا را برگردانند. آنان با هوچیگری، سیاستبازی و...[5] جو ارعاب را در مدینه حاکم کردند.
وجود انحرافات در همه نهضتها و انقلابها
این اتفاقی است که در زمان پیامبر افتاده است. نگویید چنین چیزی امکان ندارد؟ در انقلابها و نهضتهای دیگر هم چنین چیزی اتفاق افتاده است. مثلاً عبدالرحمان بن عوف، داماد عثمان بود. وقتی در مکه مسلمان شد، اموالش را گرفتند و به آزار و اذیت او پرداختند تا اینکه فرار کرد و به مدینه آمد؛ در حالی که حتی لباسی برای پوشیدن نداشت و لنگی به کمرش بسته بود. رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – در مسجد مکانی را به نام صفه درست کرده بودند تا کسانی که از مکه میآیند و جایی را ندارند، در آنجا قرار بگیرند. عبدالرحمن در مکه فرد شریفی بود. از این رو، وقتی حضرت چشمش به او افتاد، او را نوازش فرمودند. او از آنجا که فرد کاسبی بود و راه و رسم کاسبی را بلد بود، به تجارت پرداخت و چنان ثروتمند شد که وقتی از دنیا رفت، طلاهایش را با تبر میشکستند و تقسیم میکردند. او جزء اصحاب شورای شش نفره هم بود. چه بودند و چه شدند؟! در انقلابها و حرکتهای اجتماعی دیگر مانند انقلاب اکتبر هم همین طور بوده است.[6] در زمان رسول اکرم – صلی الله علیه و آله – هم این کارها انجام شد. اگر پیامبر دو سال دیگر میماند، بر ضد او شورش به پا میکردند و اصل اسلام و توحید را به باد میدادند. همان کاری که بنیاسراییل کردند. ما گمان میکنیم ذلت و مسکنتی که خداوند به بنیاسرائیل داده بود،[7] فقط برای آنها بود، نه برای ما؛ اما ذلت و مسکنت هم برای ما این است که پس از 1400 سال هنوز اولیات اسلام را در جوامع اسلامی نداریم. اگر این ذلت و مسکنت نیست، پس چیست؟!
نام نبردن از علی(ع) در قرآن به دلیل خطر تحریف
پیامبر، علی – علیه السلام – را دعوت به صبر می کند و به دختر هجدهسالهاش فاطمه زهرا – سلام الله علیها – میفرماید: تو اولین کسی هستی که به من ملحق میشوی. اینها به چه معناست؟ مگر میخواهد چه بر سر ایشان بیاید؟ پیامبر اسلام و قرآن را آورد. حال، اگر نام علی – علیه السلام – در قرآن میآمد یا سورهای به نام خلافت نازل میشد، کل قرآن به باد میرفت!! چنانکه کتب آسمانی گذشته به باد رفت. «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ...»؛ واي بر آنها (يهوديها) كه كتاب (تورات) را با دست خود مينوشتند و سپس به افراد (عوام) ميگفتند: اين كتاب از جانب خداست». در اين آيه، «يكتبون» همان معناي تحريف و بدعت را دارد.[8] بنیاسراییل بلد نبودند تغییر بدهند، لذا کل کتاب از دست میرفت. اما برای اینکه قرآن محفوظ و مصون بماند، متشابهات پیدا شد. آیات قرآن به این صورت گفته شد و در کنارش تأویل قرار گرفت. پیامبر نیز حدیث «إني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي» با چنان ظرافتی فرمودند که این نقل به ما برسد؛ به گونهای که نهتنها پیش ما تواتر دارد، بلکه نزد اهل سنت هم تواتر دارد.
احادیث و روایات، چراغ راه مکتب اسلام
ما برای اینکه راه را در تاریکی گم نکنیم، چراغ و راهنما می خواهیم. پیامبر میفرماید: قلم و کاغذ بیاورید، اما چیزی نمینویسد؛ چرا؟ برای اینکه این حدیث در صحیح بخاری بماند. خود ما این حدیث را به برخی از سنیهای متعصب عرضه کردهایم و اثرش را دیدهایم. این چراغ ها باید بماند. پیامبر بیش از این نمیتوانست در زمان خودش این مکتب را با خصوصیاتش معرفی و عرضه کند.
از همین روست که فاطمه زهرا – سلام الله علیها – تنها در مسجد میایستد و به انصار و مهاجرین خطاب میکند: چه بر سرتان آمده است؟ چه زشت است كندى شمشيرها و سستی بعد از تلاش. به کجا میروید؟[9] همان بصیرت و بینش پیامبر در وجود فاطمه زهرا – سلام الله علیها – شعله میکشد؛ به همان طریقی که رسول اکرم نشانهگذاری می کند که در آینده راه گم نشود.
وصایای فاطمه زهرا (س)، نشانهگذاری برای راه حق
فاطمه زهرا – سلام الله علیها – هم امیرالمؤمنین– علیه السلام – را خواستند و وصایایی را فرمودند. ایشان هم نشانهگذاری میکنند: «... حنطني وغسلني و كفني بالليل وصل علي وادفني بالليل ولا تعلم أحدا وأستودعك الله وأقرء على ولدي السلام إلى يوم القيامة»؛ ...کار حنوط و غسل و کفن مرا در شب انجام ده، و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن کن، و کسى را خبر نکن، تو را به خدا مىسپارم، و بر فرزندان خود تا روز قیامت سلام مىرسانم...[10] این تعبیرات حضرت، نشانهگذاری است. پیامبر یک دختر داشتند؛ اما اکنون قبرش کجاست؟ این خود یک نشانه است. پیامبر خدا اسلام آورده و تمدن اسلامی به پا کرده و شبهجزیره را گرفته است. از ایشان تنها یک دختر باقی مانده و از دنیا رفته است. در هر جای دنیا چنین کسی باشد، از بسیار تجلیل میکنند؛ اما چرا شبانه دفن شده است؟ در همه کتب نوشته شده است که آن حضرت را شبانه دفن کردهاند! این یک چراغ راهنماست.
این نشانهگذاریها همچنان ادامه پیدا کرد. حضرت سیدالشهدا – علیه السلام –هم یک چراغ شد. زینب کبری – سلام الله علیها – هم چراغ شد. این چراغها تا به امروز راهنمایی کردهاند.
فاطمه زهرا(س) رمز تداوم تفکر اصیل اسلام
امروز این تفکر، با وجود قتلعامها، سرکوبهای فکری و علمی، و تلاشهای بیوقفه برای نابودی این تفکر، همچنان مانده است؛ و این چیزی است که پیامبر میخواست. حضرت موسی – علیه السلام – در بنیاسراییل چنین توفیقی نداشت و نتوانست راهش را در میان آنها باقی بگذارد. امروز سیره بنیاسرائیل با سیره حضرت موسی – علیه السلام – در آن زمان، از زمین تا آسمان تفاوت دارد؛ اما آنچه ما از زبان اهلبیت و پیامبر در اختیار داریم، یکسان است. حضرت فاطمه زهرا– سلام الله علیها – نقش اول را ایفا میکند. او برای پیامبر بیش از یک دختر است. چنانکه از حدیث لولاک برمیآید: «يا أحمَدُ لولاكَ لَما خَلَقتُ الأَفلاكَ»؛ اى پيامبر! اگر تو نبودى، هرگز اين كائنات و هستى را به وجود نمىآوردم. «ولو لا عَليٌّ لَما خَلَقْتُكَ»؛ و اگر على – علیه السلام – نبود، هرگز تو را خلق نمىكردم. «وَلَوْلا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما»؛ و اگر فاطمه زهرا – سلام الله علیها – نبود، هرگز شما را نمىآفريدم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1]. بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 2 - ص 100.
[2]. تاریخ طبری ج۳ / ۶۱؛ ارشاد مفید ص ۸۷ .
[3] . صحيح البخاري، ج1، كتاب العلم، ص37؛ و ج5، ص138.
[4]. بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 37 - ص 118 – 119.
[5]. عبدالفتاح عبدالمقصود، از عالمان معاصر اهل سنت در کتاب «خاستگاه خلافت» صفحه ۳۰۷ مینویسد: وقتی عمر بن خطاب، خبر اجتماع اصحاب محمد را به ابوبکر میرساند، ابوبکر از کنار علی – که در آن وقت هر دو در کنار جسم پاک محمد بودند – بیرون میرود و خانه پیامبر را ترک میگوید و هیچ اشارهای به آنجا که میخواهد برود نمیکند و با عمر به سوی سقیفه بنیساعده میرود.
پس از وفات پیامبر، در حالی که بنا بر عقیده شیعه تکلیف جانشین پس از ایشان مشخص بود و علی از طرف خداوند برای این منصب برگزیده شده بود، و مردم در غدیر با وی بیعت کرده بودند، انصار در سقیفه بنیساعده مجتمع گشتند تا برای خود رهبر و جانشین رسول خدا را تعیین کنند. عدهای از مهاجرین، از جمله ابابکر و عمر و ابوعبیده جراح، که از این اجتماع مطلع شدند، بهسرعت خود را به آنجا رساندند. در اجتماع سقیفه که با حضور تعدادی از مهاجرین و انصار تشکیل شده بود، سخنگوی گروه مهاجرین همین سه نفر بودند و سخنگوی گروه انصار سعد ابن عباده، رئیس قبیله خزرج، و حباب بن منذر از اوسیان بودند.
بحث بر سر خلافت بالا گرفت و ابتدا هر گروه فضیلتی از خویش بیان میکرد و خود را از گروه دیگر به امر خلافت محقتر میدانست؛ اما بعد از آن که این کار نتیجه نداد، ابوبکر از هر دو گروه خواست تا از اختلاف دوری کنند و برای اینکه نشان دهد خود را دلسوز مسلمانان میداند، به عمر و ابوعبیده اشاره کرد و از جمع خواست تا با یکی از آن دو بیعت کنند. در این لحظه، عمر و ابوعبیده که به خلافت ابوبکر راضی بودند، خطاب به او گفتند که با وجود شخصی چون تو، بر ما سزاوار نیست که خلیفه مسلمین شویم. سپس ابوبکر بدون اینکه سخنی بگوید، دستش را دراز کرد؛ ولی برخلاف تصور، پیش از آنکه عمر و ابوعبیده دست او را به نشان بیعت بگیرند، فردی از انصار به نام بشیر بن سعد، دست ابوبکر را فشرد و بعد از او عمر و ابوعبیده با ابوبکر بیعت کردند. در این هنگام اسید ابن حضیر که رئیس قبیله اوس بود و هنوز دشمنیهای دیرین خود با رئیس خزرجیان، یعنی سعد ابن عباده را در دل داشت، رو به افراد معدود قبیله خویش کرد و به آنها گفت تا با ابوبکر بیعت کنند؛ زیرا اگر این کار را انجام ندهند، سعد ابن عباده خلیفه میشود و این به زیان قبیله اوس است. سپس ابوبکر در حالی که عمر و ابوعبیده و گروهی از اوسیان دور او را گرفته بودند، رو به مسجد رسول خدا – صلی الله علیه و آله – آورد؛ و سعد ابن عباده که با ابوبکر بیعت نکرده بود و بسیار آسیب دیده بود، به منزل خویش رفت. بنیاسلمیان که از قبایل فقیر آن منطقه بودند، به مدینه آمدند و با وعدههایی که خلیفه دوم و همراهانش به آنها داده بودند، به یاری ابوبکر و موافقان او آمدند و هر کس را که حاضر به بیعت با او نمیشد، بهشدت ضرب و شتم میکردند.
شیعیان اعتقاد دارند که ماجرای سقیفه، در مخالفت با دستور رسول خدا که قبل از فوتش علی – علیه السلام – را بهعنوان خلیفه بعد از خودش تعیین کرده بود، اتفاق افتاده است.
[6]. پس از مرگ لنین در ژانویه ۱۹۲۴، استالین مدعی جانشینی او شد. او با توطئههای زیرکانه، و رشتهای از تصفیههای خونین، تروتسکی و سایر رقبا را از سر راه خود برداشت و در سالهای بعد، نظامی برافراشت که یکی از مخوفترین رژیمهای تاریخ شناخته شد و به عقیده بسیاری از کمونیستها، دیگر ربطی به آموزههای مارکس و یا حتی لنین نداشت.
لنین دلش میخواست تروتسکی جانشین او بشود؛ زیرا ارتش سرخ را او بنیان گذاشت و او به مبانی لنین آشنا بود؛ ولی بعد از لنین، استالین بر سر کار آمد و در جهت عکس لنین حرکت کرد. دیگر از فکر لنین که برای نجات کمونیست تلاش کرده بود، بهجز کتابهایی که خود نوشته بود اثری باقی نماند...
توجه داشته باشید، کسانی در دل قضایا و در دل حرکتها وارد میشوند و اهدافی را به پیش میبرند که برخلاف اهداف صاحب اصلی و بنیانگذار آن است. این کار گاهی از اوقات در زمان خود شخص انجام میشود و گاهی هم بعد از او.
[7]. «...وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ تاءُوا غَضَبِ مِنَ اللهِ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ الله وَ يَقْتُلُونَ النَّبيّينَ بغَيْر الْحَقِّ. »؛ مقرر شد بر آنها خواري و بيچارگي؛ و خشم خدا را بر خود هموار ساختند و اين بدان سبب بود كه به آيات خدا كافر شدند و پيامبران را به ناحق كشتند و نافرماني كردند و تجاوز ورزيدند. (سوره بقره، آيه 61)
[8]. بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 90 - ص 113.
[9]. بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 43 - ص 160؛ أعيان الشيعة - السيد محسن الأمين - ج 1 - ص 320.
[10]. بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 43 - ص 214.