بسم الله الرحمن الرحیم
زهد، عامل بهرهمندی از علم و معرفت الهی
رسول اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ فرمودهاند: من ازاد فی العلم رشداً فلم یزدد فی الدنیا زهداً لم یزدد من الله الّا بعداً.[1] این روایت شریف با تفاوت مختصری، توسط امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ از رسول اکرم ـصلیاللهعلیهوآلهـ نقل شده است: مَنِ ازدادَ عِلماً ولَم يَزدَدْ هُدىً، لَم يَزدَدْ مِنَ اللَّهِ الّا بُعداً. هر كه علمش بيشتر شود ولي هدايتش افزون نشود، جز بر دورى او از خدا افزوده نگردد. [2]
منظور از علم در این دو روایت، علم و معرفت حقیقی است؛ نه همه علوم. آنچه امروزه به اصطلاح علم و معرفت شناخته میشود، از قبیل علوم تجربی و... است که به مصادیق خلقت میپردازد. ابنسینا درباره این علوم میگوید:
دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست، ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت آخر به کمال ذرهای راه نیافت
اما علمی که در این روایت مورد بحث است، نقطه اوج علوم است. معرفت عبارت است از شناخت آن حقیقتی که به همه اشیا و امور عالم، ویژگیها و قابلیتهای خاص خودشان را بخشیده است. همه علوم حقیقی که در این مسیر به کار گرفته میشوند، در این تعریف میگنجند.
اگر میخواهیم در امر معرفت رشد پیدا کنیم و دیدگانمان باز شود، باید دلبستگیهای خود را از بین ببریم. گاهی از اوقات انسان در ظاهر میبیند، اما در باطن کور است و فقط همان چیزی را میبیند که به آن نیازمند است و چیزی فراتر از آن را نمیبیند. کسی که دنبال معرفت و شناخت واقعی است، به همان نسبتی که در کسب علم رشد میکند، باید دلبستگیهایش را به دنیا محدود کند و راه زهد در پیش گیرد.
زهد، یعنی زدودن دل از دلبستگیها
زهد به معنای نداشتن نعمتهای خدادادی و مواهب زندگی یا استفاده نکردن از آنها نیست؛ بلکه به معنای دل نبستن به مظاهر دنیاست؛ یعنی انسان باید فارغ از دلبستگیها باشد و روحش را از بند اسارت دنیا آزاد سازد؛ به گونهای که اگر روزی بین خدا و ثروت، خدا و پست و مقام، یا خدا و زن و فرزندان مخیر شد، خدا را انتخاب کند. معنای زهد، همین است.
گاهی دلبستگیها چنان زیاد است که راه رشد به سوی خدا و معرفت را میبندد. عبداللهبنسعد وقاص، یکی از این افراد است. پدرش، سعد وقاص، جزو اصحاب پیامبر و از اصحاب شورای ششنفره بوده است. این فرد به وسیله فرزندانش و برای رسیدن به مقام، جهنمی شد.
نمونه دیگر، زبیر، پسرعموی پیامبر و امیرالمؤمنین ـصلواتاللهعلیهماـ است؛ چنانکه امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ فرمودند: «زبیر خوب بود تا آنکه فرزند شومش، عبدالله، به بلوغ رسید»[3]. زبیر کسی بود که دوشادوش امیرالمؤمنین شمشیر زده بود؛ حتی وقتی که پس از رحلت پیامبر ـصلیاللهعلیهوآلهـ به خانه حضرت فاطمه ـسلاماللهعلیهاـ حمله کردند، زبیر در دفاع از ایشان شمشیر کشید؛ همینطور در شورای خلافتی که خلیفة دوم تعیین کرده بود، به نفع علی ـعلیهالسلامـ کنار رفت؛ اما در فاصله کوتاهی، به مجرد اینکه آن حضرت به خلافت رسید، در برابر ایشان ایستاد. هنگامی که شمشیرش را نزد امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ آوردند، حضرت گریستند و فرمودند: این شمشیر چه غمهایی را از چهره پیامبر زدوده و چه خدماتی برای اسلام انجام داده بود. چنین شخصیتی با چنین سابقهای، به واسطه فرزندش جهنمی میشود؛ چون دلبسته دنیا و پست و مقام بود.
اگر دلبستگی به قوم و خویش، پست و مقام، و هر چیزی که انسان را جهنمی میکند، نداشته باشیم، و در حقیقت وجودمان جز خدا و دلبستگی به او چیزی نباشد، و باور داشته باشیم که بقا برای اوست و تمام وابستگیهای دیگر موقتی است، و در مسیر الهی گام برداریم، آنگاه چشمههای معرفت از دل ما میجوشد و جاری میشود. این، همان علمی است که فرمودهاند: « العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء من عباده»[4].
دلبستگی عالمان، عامل دوری از خدا
دلبستگیها مانع از توحید واقعی است. عبارت «ولم یزدد هدی» در کلام امیرالمؤمنین ـعلیهالسلامـ به همین معنا اشاره دارد. هدایت واقعی، قرار گرفتن در مسیر الهی و کنار زدن هر چیز دیگری است. در صورتی که این زهد و وارستگی در مقام علم نباشد، جز دوری از خدا چیزی بر انسان نخواهد افزود: «لم یزدد من الله الّا بعداً».
علم انسان، اگر این ویژگی را نداشته باشد، نهتنها هدایتگر نخواهد بود، بلکه باعث میشود انسان با بصیرت بیشتر، حرمات الهی را بشکند و با ابزار قرار دادن علم، در برابر خدا بایستد.
چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا
هر کس که بیشتر دارای علم و معرفت است، باید بیشتر مراقب باشد؛ چراکه یک انسان عادی با عالمی که سالها در حال تحصیل و تحقیق بوده است، فرق دارد و به همین دلیل، گناه هر فرد عادی، یک گناه به حساب میآید؛ اما گناه یک عالم، چندین برابر است؛ زیرا دانسته و عمل نکرده است.
والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته
[1] . علامه مجلسی، بحار الأنوار ، ج2، ص37، ح47.
[2] . علامه مجلسی، بحار الأنوار ، ج2، ص37، ح50.
.[3] قال علي عليه السلام: ما زال الزبير رجلا منا أهل البيت حتى نشأ ابنه المشئوم عبد الله. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج20، ص102، حكمت461.
.[4] شهيد الثاني، منية المريد، ص167.