بسم الله الرحمن الرحیم
وجود مقدس امام كاظم صلوات الله و سلامه عليه در ضمن وصيت به هشام بن الحكم ميفرمايد: « ... يا هشام إن كل الناس يبصر النجوم ولكن لا يهتدي بها إلا من يعرف مجاريها ومنازلها. وكذلك أنتم تدرسون الحكمة ولكن لا يهتدي بها منكم إلا من عمل بها...[1]» اي هشام! به راستي همه مردم ستارهها را ميبينند ولي به آنها رهبري و هدايت نميشوند، مگر افرادي كه به واسطه دانش و علم نجوم [ در بيابان و در وسط دريا] راه را بيابند و خود را نجات دهند و همچنين شما كه علم و حكمت را ميخوانيد، ولي بدان رهبري و هدايت نشويد مگر افرادي كه به آنچه آموخته عمل كند و آن را به كار ببندد.
قبل از توضيح اين فراز از كلام حضرت بايد به اين نكته توجه كرد، يكي از جهات بلاغت اين است كه انسان در وقت صحبت با واضحات و چيزهاي متعارف و معمولي كه همه مردم با آنها سروكار و آشنا هستند، صحبت كند، از اينرو امام عليه السلام در وصيت خود به هشام بن الحكم در باره يكي از واضحترين و روشنترين چيزها يعني ستارگان سخن ميگويد و ميفرمايد: يا هشام! ان كل الناس يبصر النجوم همه مردم اگر در شب سرشان را بلند و به آسمان نگاه كنند، ستارهها را ميبينند «ولكن لايهتدي بها الا من يعرف مجاريها و منازلها» اما از اين ستارهها چيزي ياد نميگيرند- سابقا وقتي افراد به مسافرت زميني و يا دريايي ميرفتند جاده به اين شكل امروز داراي علائم راهنمايي نبود و همچنين ناخداها و ملوانان قطبنما و ساير وسايل جهتيابي نبود تا مسيرها و شهرها را تشخيص بدهند؛ ازاينرو كساني كه قافله ميبردند و شب در سفر بودند از طريق ستارهها شمال و جنوب را تشخيص و مسير را مشخص ميكردند، بخصوص در دريا نوردي اين يك كار مهمي بوده است- تنها نگاه من به ستارگان از اين جهت است كه كدام يك روشنتر و يا كدام يك تاريك است، كداميك جلوهاش بيشتر و يا كداميك زيباتر است حدي و محدودهاي كه من نگاه و توجه به ستارگان ميكنم بيشتر از اين نيست.
درین دریای پر در الهی *** مگر میکرد درویشی نگاهی
که شب از نور ایشان بود چون روز *** کواکب دید چون در شب افروز
زبان با خاکیان بگشاده اندی *** تو گفتی اختران استاده اندی
برین درگه شبی بیدار باشید *** که هان ای غافلان هشیار باشید
در ادامه شاعر در وصف درويش[2] ميگويد:
که يا رب بام زندانت[3] چنين است *** که گويي خود نگارستان چين است
ندانم بام ايوانت چه سان است *** که زندان بام تو چون بوستان است[4]
خدايا اين زنداني كه درون آن هستيم سقفش به اين زيبايي است، پس سقف آن قصر و ايوانت چگونه است. همه ما به آسمان نگاه ميكنيم و قشنگي و زيبايي آن را ميبينيم، اما تنها افرادي كه آشناي راه هستند؛ مانند ملوانان، و رئيس قافله و كاروان از اين ستارهها، راه را از بيراهه تشخيص ميدهند.
در ادامه امام عليه السلام ميفرمايد: «وكذلك انتم تدرسون الحكمة»، ظاهراً خطاب امام عليه السلام مثل ماها است كه دنبال يادگيري علم هستيم. امام عليه السلام ميفرمايند: معمولا تمام افرادي كه سراغ علم و آموختن هستند، مثل همان كساني هستند كه نگاه به ستارهها ميكنند و فقط قشنگي و زيبايي آن را ميبينند؛ علم و حكمت را ياد ميگيرند، « ولكن لا يهتدي بها منكم إلا من عمل بها» لكن آن هدايتي كه از اين علم بايد اخذ و گرفته شود براي كسي است كه فقط به دنبال دانستن و آموختن علم نباشد؛ اگر اينطور باشد بايد گفت: گاهي از اوقات اين كامپيوترها از امثال ما ملاتر هستند. بعضي از آقايان خدمت مرحوم آقاي شيخ كاظم تبريزي رسيدند آدم ملايي بود، من خودم خيلي خدمت ايشان تلمذ كرده بودم. ايشان فروعات فقهي را به گونهاي ميدانست كه هر فرعي از ايشان ميپرسيديم، نه تنها جواب ميداد بلكه اقوال آن را هم ميگفت: معروف بود ايشان كامپيوتر است. واقعاً گاهي اگر انسان فقط به دنبال فراگيري علم و حكمت باشد كامپيوتر از او ملاتر ميشود؛ زيرا هر چه به كامپيوتر بيشتر اطلاعات بدهند بيشتر ميتوان از آن بهرهمند شد. ممكن است اطلاعات و دادههاي ده هزار نفر انسان دانشمند و ملا يا يك ميليون نفر را به يك كامپيوتر داده شود؛ و لذا كامپيوتر ميتواند از انسانها باسوادتر باشد؛ يعني من به جاي كامپيوتر اين مطالب را در مغز و ذهن خودم جا دادم. امام عليه السلام در اين فراز از وصيت خود به هشام ميفرمايد: اين شخص مثل كسي است كه به آسمان نگاه ميكند و تنها زيبايي و قشنگي ستارهها را ميبيند، اما هركسي نميتواند راه تشخيص بدهد ، كسي هم كه حكمت و علم را ياد ميگيرد و در ذهن خودش انبار ميكند به واسطه آن دانستههاي خود هدايت نميشود مگر آنكه جان و روانش با اين دانستهها آغشته شود و زماني دانستهها با روح و روان او به خو ب ميگيرد كه انعكاس آن علم و دانستن در عمل و در رفتار او نمود داشته باشد.
مقصود امام عليه السلام اين است: مادامي كه علم و دانستن در جان من رسوخ نكند و در رفتار خارجي و عمل من نمود پيدا نكند، اهتدايي صورت نگرفته و هدايتي از اين علم نصيب من نشده است، اين علم و حكمت صرف لقلقه لسان بوده و فقط چيزي آموختم و مطلبي را حفظ كردم. اگر علم در جان ما رسوخ نكند، تنها فايده آن علم و يادگيري اين است كه من بگويم شما بشنويد و شما بفرماييد من بشنوم. زماني علم تاثير دارد كه از ظاهر كلام و لقلقه لسان به جان انسان و روان انسان رسوخ كند و نور علم وجود انسان را روشن كند. حضرت ميفرمايد: فقط افرادي از علم بهره ميگيرند كه به آنچه آموختن عمل كنند؛ چون خارج محل ظهور و نمود علم است يعني اين علم بايد در رفتار، كردار و عملكرد من خودش را نشان بدهد و لذا آن توقعي كه از عالم است از جاهل نيست. فضيلت و ثوابي كه به نماز عالم ميدهند هيچ وقت آن ثواب را به نماز جاهل نميدهند، چون ظرف جاهل بيشتر از اين كشش ندارد. وقتي عالم ميگويد: «اياك نعبد و اياك نستعين» ميفهمد كجا ايستاده و چه ميگويد ولي جاهل توجه به معنا و مفهوم آن ندارد؛ و لذا همين مقدار كه جلو آمده و بالاخره مطيع است و در برابر خداوند عصيان نميكند به او پاداش ميدهند.
اين جريان را براي عزيزان گفتم: مرحوم آقاي شيخ محمد كاشي رضوان الله عليه از بزرگان علما بوده - كه مرحوم آقاي بروجردي در مدرسه صدر اصفهان نزد ايشان و مرحوم جهانگير خان قشقايي درس خوانده بودند ايشان به واسطه فقر بيش از حد در مدرسه ساكن بود - معروف است: مرحوم آخوند ملا محمد كاشي لب حوض مدرسه وضو ميگرفت كه پيرمردي از طايفه قشقاييها وبختياريهاي اصفهان در مدرسه آمده بود و كنار حوض وضو ميگرفت. مرحوم آخوند كاشي متوجه شد وضوي اين پيرمرد خيلي اشكال دارد از اينرو نتوانست تحمل كند، با نرمي گفت: پدر جان نگاه كن من چه طور وضو ميگيرم شما هم همانطور وضو بگير، سپس مرحوم آخوند كاشي به پيرمرد فرمود: حالا شما مثل من وضو بگير، پيرمرد آب را برداشت و وضو گرفت، اما هنوز وضو او همان مشكلات را داشت. چند بار مرحوم آخوند كاشي اين عمل را تكرار كرد، اما هيچ فايدهاي نداشت، ايشان فرمود: پدرجان چرا توجه نميكني وضو صحيح اين است كه من ميگيرم. پيرمرد به مرحوم آخوند ملا محمد كاشي رو كرد - با وجود آنكه عارف بود آدم فهيم و بزرگي بود- و گفت جناب آخوند، من هشتاد سال از خدا عمر گرفتم و به همين شكل وضو گرفتم و نماز خواندم و بيشتر از اين نميدانم. و علت اينكه در برابر خدا با همين وضو به نماز ميايستم فقط به خاطر اين است كه در پيشگاه خدا بگويم: خدايا من ياقي نيستم[5] يعني خدايا من در مقابل تو تفنگ بر نداشتم و به كوه بزنم، بلكه من مطيع تو هستم. يعني ظرف وجودي من به همين اندازه كشش دارد. نوشتند مرحوم آخوند ملا محمد كاشي تا اين سخن را شنيد غش كرد، مقصود پيرمرد را فهميد و بيهوش شد، وقتي به هوش آمد پيرمردي نبود. شاگردان و طلبههاي مدرسه گفتند: آقا چه شد؟ ايشان فرمود: اين پيرمرد بيسواد به يك مرحله از شناخت و معرفت رسيده كه من آخوند كاشي هنوز به اين مرحله نرسيدم.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
[1]. ابن شعبة الحراني، تحف العقول، ص392.
[2]. مراد از درويش آدم فقير است.
[3].اشاره به حديث رسول گرامي اسلام است كه ميفرمايد: «الدنيا سجن المومن وجنة الكافر» دنيا زندان مومن و بهشت كافراست (شيخ الطوسي، الامالي،ص346 و 529).
[4] .فريد الدين عطار نيشابوري، اسرار نامه، دفتر دوازدهم.
[5]. در اصطلاح بختياري ها، ياقي به شخصي ميگويند كه از وضع موجود ناراضي باشد و تفنگش را برميداشت و به كوه ميزد.