اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
زمينهها و عوامل صلح امام حسن (ع)
به گزارش پايگاه اطلاع رساني دفتر حضرت آيت الله علوي بروجردي دامت بركاته، معظم له در جمع اعضاي اين پايگاه و كاركنان دفتر فرمودند:نيمه ماه مبارك رمضان مصادف با ولادت با سعادت حضرت امام حسن مجتبي ـعليهالسلامـ است. دربارة زندگي مبارك آن حضرت، بحثهاي بسياري انجام شده و كتابهاي زيادي نوشته شده است. يکي از فرازهاي مهم زندگاني آن حضرت، مسئلة صلح ايشان با معاويه است که متأسفانه تاکنون كمتر برداشت درستي از اين مسئله صورت گرفته است.
براي بحث و ارزيابي و ارزشگذاري دربارة هر رويدادي ـ از جمله صلح امام حسن عليهالسلامـ ابتدا بايد زمينهها و عوامل آن را بررسي کرد. در اين گفتار، به عنوان پيشدرآمدي بر مسئلة صلح، به بررسي زمينة به قدرت رسيدن امام حسن ـعليهالسلامـ ميپردازيم. زمينة خلافت آن حضرت، نصب از جانب امام پيشين، حضرت علي ـعليهالسلامـ و بيعت مردم با ايشان پس از شهادت پدر بزرگوارشان بود. در اينجا بحث را به خلافت اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ به عنوان يکي از اين زمينههاي به حكومت رسيدن امام مجتبي –عليه السلام- منتقل ميکنيم و آن اينکه پايههاي خلافت اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ چگونه بود؛ لرزان يا قوي و مستحکم؟
زمينههاي خلافت اميرالمؤمنين (ع)
هنگامي كه مردم براي بيعت با اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ و انتخاب ايشان به خلافت، به سوي ايشان هجمه آوردند، حضرت فرمودند: شما 25 سال دير به سراغ من آمديد. فرمايش ايشان ناظر به اين بود كه 25 سال، عمر يك نسل است که تحت تربيت غيراسلامي قرار گرفته بود. جامعة اسلامي اين مدت را در ميان ارزشهاي غيراسلامي گذراند. حال كه اين تربيت انحرافي در جامعه شكل گرفته است، به علي ـعليهالسلامـ روي آوردند. ازاينرو حضرت خلافت را نميپذيرفت و پس از پافشاري و اصرار مردم بود که تن به خلافت دادند. ايشان در آن بيان معروفشان در نهج البلاغه دراينباره ميفرمايند: لَوْلا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، لاَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا[1]؛ اگر نبود كه مردم با اين هجمه و آماده نشان دادن خودشان حجت را بر من تمام كردند، من اين ريسمان خلافت را به گردن همان كساني ميانداختم كه از اول غارتش كردند؛ يعني اين خلافت به درد من نميخورد.
هنگامي كه اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ خلافت را پذيرفت، صعصعةبنصوحان در مسجد خطاب به آن حضرت عرض كرد: يا اميرالمؤمنين لقد زیّنت الخلافة ومازانتک[2]؛ تو به خلافت زينت دادي و خلافت به تو زينت نداد. خلافتي كه در روزگار عثمان به فساد كشيده شده بود، امروز از جانب تو آبرو يافته است. بنابراين، خلافت چيزي نبود که براي اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ نفعي داشته باشد؛ بلکه فقط به دليل حجتي كه بر ايشان قائم شد، خلافت را پذيرفت و آن عبارت بود از وجود ياور (قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ). اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ از ابتدا ميدانستند همان كساني كه براي بيعت با او اصرار ميكنند، بيعت ميشكنند. ازاينرو هنگام بيعت طلحه و زبير، حضرت با ايشان بر سر ايستادگي بر بيعتشان اتمام حجت کردند. ايشان فرمودند من همان هستم که در شوراي خلافت گفتم حاضر نيستم به سنت پيامبر ـصلياللهعليهوآلهـ و روش شيخين عمل کنم؛ بلکه به سنت پيامبر و روش خودم عمل خواهم کرد. و به همين علت، عثمان در آن شورا به خلافت برگزيده شد. ازاينرو حضرت با يادآوري آن روز، با ايشان اتمام حجت کرد که تا آخر با او ميمانند يا نه، که همه گفتند ميمانيم[3].
بنابراين، با حضور مردم، حجت بر اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ تمام شد و براي آنکه بعدها مردم نگويند که ما ميخواستيم ارزشهاي اسلامي را دوباره احيا كنيم، ولي عليبنابيطالب ـعليهالسلامـ حاضر نشد. ازاينرو حضرت علي ـعليهالسلامـ چنين خلافتي را پذيرفت تا بهانه را از بهانهجويان بگيرد.
نماز تراويح
با توجه به چنين شرايطي ميتوان درک کرد که حضرت در دوران خلافتش هم مبسوطاليد نبودند. يك نمونه، داستان نماز تراويح است. نماز تراويح نمازي مستحبي است که اهل سنت در ماه رمضان و به صورت جماعت ميخوانند. اين نماز در زمان پيامبر ـصلياللهعليهوآلهـ نبود و خليفة دوم آن را بدعت کرد. در دوران خلافت اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ در کوفه مردم در ماه رمضان به اقامة نماز تراويح پرداختند.
حضرت به يارانش دستور دادند که اعلام کنند نماز تراويح بدعت است و رسولالله ـصلياللهعليهوآلهـ از اقامة نماز مستحب به صورت جماعت نهي كرده است؛ اما مردم گفتند که ما اين نماز را از شيخين شنيدهايم و بر همان قرار هستيم. اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ فرزدند امام حسن ـعليهالسلامـ را به عنوان نمايندة خاص خود فرستاد. ايشان به مردم فرمودند: بايد از خليفة مسلمين يعني كسي كه رأي او براي شما حجت است، اطاعت كنيد؛ أطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامرمنکم[4]. اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ ولي امري است كه شما به دست خودتان انتخاب كرديد؛ پس از او اطاعت كنيد. او به شما امر ميكند كه نماز تراويح را به جماعت نخوانيد. اما مردم نهتنها اطاعت نکردند، بلکه فرياد به راه انداختند و بر ضد امام شعار دادند.
ايشان، يا همان دوستاني بودند كه همراه اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ به كوفه آمدند يا اهل كوفه بودند كه خود را جزو فداييان آن حضرت ميدانستند. اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ وقتي چنين ديدند، فرمود: رهايشان کنيد تا نمازشان را بخوانند[5]؛ ما به وظيفة خود عمل کرديم. چنين نمونههايي در دوران خلافت ايشان فراوان روي داد؛ بهگونهاي که آن حضرت فرمودند: لا رأي لمن لا يطاع...[6] . اين خلافتي بود كه اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ داشتند. اين خلافت با اين زمينهها و شرايط، به امام مجتبي ـعليهالسلامـ رسيد.
فراهم نبودن شرايط براي امامان
دوران پنجسالة خلافت اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ و چند ماهة امام حسن مجتبي ـعليهالسلامـ دوران حاکميت ائمه است که برخي به اشتباه آن را دوران حضور امامان ميدانند. دوران حضور، يعني دورهاي که امام حاضر است، هرچند حاکم نباشد. پس از رحلت پيامبر ـصلياللهعليهوآلهـ حضرت صديقة زهرا ـسلاماللهعليهاـ در پايان خطبهاي که در مسجد پيامبر ارائه کردند، فرمودند: وانتظروا إنا منتظرون...[7] منظور از انتظار چيست؟ يعني شرايط فراهم نيست؛ ما منتظر ميشويم تا زماني كه شرايط براي اقامة عدل فراهم شود.
حال آيا اين انتظار با پذيرفتن خلافت به وسيلة اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ به پايان رسيد؟ خير؛ خود آن حضرت هم منتظر بود تا شرايط فراهم شود؛ امام مجتبي ـعليهالسلامـ هم چنين انتظاري داشت. بنابراين اگر قرار است به کنار کشيدن امام مجتبي ـعليهالسلامـ از خلافت انتقاد وارد کرد، بايد به امام صادق ـعليهالسلامـ هم اعتراض کرد. وقتي ابومسلم خراساني قصد قيام داشت، توسط ابوسلمه نامهاي را به امام صادق ـعليهالسلامـ فرستاد و از آن حضرت درخواست کرد رهبري قيام را به دست گيرد و آنها با او بيعت کنند؛ اما امام صادق ـعليهالسلامـ نپذيرفت. پاسخ حضرت به او اين بود که نامة ابومسلم را روي آتش چراغ قرارداد و سوزاند[8].
اگر قرار باشد به صلح امام مجتبي ـعليهالسلامـ اشکال وارد کنيم، بايد به همة امامان، مثلاً امام رضا ـعليهالسلامـ هم اشکال وارد کنيم. چون در ظاهر امر، تمام شرايط براي اينکه حق به حقدار برسد، فراهم شده بود و مأمون، به هر دليل، خلافت را به آن حضرت تعارف ميکند، چرا آن حضرت نميپذيرند؟ همان اشكالي كه به صلح امام حسن[9] ـعليهالسلامـ وارد ميکنند، به اين موارد هم وارد ميشود.
پاسخ همة آنها يكي است و آن اينکه يكي از پايههاي عمدهاي كه اين صلح بر آن قرار گرفته بود، ضعف نيروهاي ايشان بود. اين مردم همان مردمي بودند که اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ از آنها گله ميكنند و آرزو ميکردند كه كاش ده نفر از شما ميدادم و يكي از اصحاب معاويه را ميگرفتم. زماني که نيروهاي معاويه به مرزهاي حكومت اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ حمله کردند و خلخال از پاي زن يهوديه بيرون آوردند، حضرت خطبة عجيبي ايراد کردند و فرمودند: وقتي در تابستان شما را به جنگ فراميخوانم، ميگوييد هوا گرم است؛ وقتي در زمستان فراميخوانم ميگوييد هوا گرم است[10]. اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ از مردم تحت حکومت خودش چنين گله ميكند. اين مردم کار را به جايي رساندند كه حضرت محاسنش را به دست ميگرفت و در همين شبهاي ماه مبارك رمضان به درگاه خدا ناله ميزد كه خدايا علي را از اين مردم بگير و مردمي بهتر از اينها به من بده و من را از دست ايشان بگير و كسي را از سنخ خودشان بر آنها مسلط كن كه به ايشان رحم نكند. اينکه ميفرمايند همسنخ خودشان باشد، بدين معناست که اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ همسنخ آنها نيست[11].
ريشههاي مشترک حکميت و صلح
امام مجتبي ـعليهالسلامـ وارث خلافتي است. اين خلافت و اين قدرت با اين مردم به ايشان رسيده است. ازاينرو اگر به صلح و به تعبير بهتر عقبنشيني امام مجتبي ـعليهالسلامـ اشکالي وارد است، در داستان حكميت نيز همان اشکال به اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ وارد است که چرا ايشان حكميت را پذيرفتند. وقتي سپاه معاويه در معرض شکست قرار گرفت، سربازان معاويه از باب اينکه «الغرِيقُ يتشبَّثُ بكُلّ حَشيش»، قرآنها را بر سر نيزه كردند، به اين معنا که ما اهل قرآنيم؛ در حالي که قرآن را علي ـعليهالسلامـ و شمشير او بهپا داشته بودند، نه شمشير ابوسفيان و معاويه. اما اصحاب اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ آن حضرت را مجبور به حکميت ميکنند. اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ به مالک پيغام ميدهد که برگردد؛ مالک ميگويد فقط چند دقيقه مهلت بدهيد تا بساط معاويه را برچينيم. پيغام ميآورند که حضرت ميفرمايد: مالك اگر برنگردي، معلوم نيست مرا زنده ببيني! يعني حضرت از جانب اصحاب خودش تهديد به قتل شده بود. پذيرش حكميت براي اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ درد و رنجي بود كه تا آخر همراه ايشان ماند. حضرت فرمودند: حال كه کار به حكميت كشيده شد، من ابنعباس را تعيين ميكنم؛ اما يارانش قبول نكردند و به اصرار آنها ابوموسي حکم شد[12] تا جايي که به تكفير عليبنابيطالب ـعليهالسلامـ ظهور خوارج و جنگ نهروان انجاميد و چه ضربههايي که از اين ناحيه به اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ وارد شد.
حال، چرا اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ حكميت را پذيرفت؟ اگر ميگوييم ناچار بود، دربارة صلح امام حسن ـعليهالسلامـ بايد گفت که ايشان هم ناچار بود. هيچ تفاوتي در ميان نيست. با کنار هم گذاشتن اين شباهتها در تاريخ و ريشهيابي آنها درمييابيم همان کساني که حكميت را به اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ تحميل کردند، صلح را هم به امام مجتبي ـعليهالسلامـ تحميل کردند.
برخي ديگر از ياران آن حضرت، از پذيرش صلح توسط امام ناراحت شدند و به ايشان توهين کردند و آن حضرت را مذلالمؤمنين خواندند. در اينجا قصد نداريم به ايشان بدگويي كنيم؛ چون در ميان آنها افراد خوبي بودند که البته اينجا اشتباه کردند. افراد خوب هم اشتباه ميكنند و برخي از ايشان بعدها مبارزه کردند و به شهادت هم رسيدند. آيا اميرالمؤمنين هم به دليل پذيرش حکميت مذلالمؤمنين بود؟ آثاري كه بر صلح امام مجتبي ـعليهالسلامـ مترتب بود، چهبسا از آثار پذيرش حكميت توسط اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ بيشتر باشد. اما متأسفانه افراد نتواستند تشخيص بدهند.
سستعنصري ياران امام حسن (ع)
پايههاي مردمي حکومت امام مجتبي ـعليهالسلامـ بسيار سست بود. در روز بيعت با امام مجتبي ـعليهالسلامـ چهل هزار مرد شمشيرزن با ايشان بيعت کردند و تا نخيله هم آمدند. اما اينها چه كساني بودند؟ کساني بودند که وقتي هنگام نماز اجتماع کردند، ديدند خبري از فرماندة لشكر که منصوب امام معصوم است، نيست. ميبينند که فرماندة لشكر، به دليل دريافت پول هنگفت، شبانه تسليم معاويه شده است. اين قضيه سه بار در سه روز تكرار ميشود. اينها کساني بودند كه با امام مجتبي ـعليهالسلامـ بيعت كرده بودند و چنان به امام عليه السلام نزديك بودند كه امام آنها را به فرماندهي لشکر برگزيده بود. يکي از ايشان عبيداللهبنعباس، پسر عموي امام است که به معاويه ميپيوندد[13].
بايد اين شرايط را در نظر گرفت. امام مجتبي ـعليهالسلامـ در شرايطي قرار گرفتند که بايد صلح را ميپذيرفتند. اگر نميپذيرفتند و جنگ ادامه مييافت، از کجا شمشيرزن فدايي پيدا ميکردند که ايشان را ياري کنند؟ در ميان اين مردم، کسي پيدا نميشد. معاويه با پول افراد سرشناس سپاه امام را جمع كرده بود و اينها هم به پول معاويه دل بسته بودند. امام مجتبي ـعليهالسلامـ اين شرايط را درك ميكرد.
عدالتگريزي مردم
نکتة ديگر اين بود كه اين مردم از عدالت علي ـعليهالسلامـ خسته شده بودند. دوران بيست و پنج سالة خانهنشيني عليبنابيطالب ـعليهالسلامـ چنان انحرافي در جامعة اسلامي ايجاد و مردم را از دوران پيامبر ـصلياللهعليهوآلهـ دور کرده بود که عدالت علي ـعليهالسلامـ براي آنان تحملناپذير شده بود. امام مجتبي ـعليهالسلامـ نيز ادامهدهندة راه اميرالمؤمنين ـعليهالسلامـ است. به همين دليل مردم آن را تنها ميگذارند و حضرت نيز خلافت را واگذار ميكنند. بنا نيست كه چيزي به مردم تحميل بشود. ولايت الله به هر صورتي وجود دارد، ولي مردم هم بايد بپذيرند. وقتي خداوند طالوت را براي مبارزه با جالوت انتخاب ميکند، مردم را مكلف ميكند كه برويد از او بخواهيد فرمانده شما بشود و با جالوت بجنگيد. اگر مردم نخواهند، وضعيت به همان اصل اوليه برميگردد که حضرت صديقة طاهره ـسلاماللهعليهاـ در مسجد فرمودند: وانتظروا انا منتظرین... . منتظر ميمانيم تا شرايط فراهم شود.
والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته
[1] . نهجالبلاغه ( الشيخ محمد عبده)، خطبه 3( معروف به الشقشقية)، ص 36.
[2] .يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 179؛ محمدبنسليمان الكوفي، مناقب الامام أمير المومنين، ص 415، شماره 329.
[3] .يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 178 و 179.
[4] . سورة النساء، آيه 59.
[5] . علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 31، ص 7 به بعد
[6] . نهجالبلاغه ( الشيخ محمد عبده)، خطبه 27، ص 67.
[7] . شيخ طبرسي ، الاحتجاج، ج 1، ص 141، خطبه حضرت زهرا سلام الله عليها در مسجد مدينه
[8] . مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 254 و 255؛ حاج حسين شاكري، موسوعة المصطفي والعترة، ج 10، ص 174 و 175.
[9] . گفتني است که صلح امام حسن ـعليهالسلامـ در واقع صلح نبود؛ بلکه نوعي عقبنشيني بود.
[10] . نهجالبلاغه ( الشيخ محمد عبده)، خطبه 27، ص68 و 69.
[11] . نهجالبلاغه ( الشيخ محمد عبده)، خطبه 27، ص 63 – 66.
[12] . ابن قيبية الدينوري، الامامة والسياسة، ج 1، 135 و 136.
[13] . علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 44، ص 51 و 52.