بسم الله الرحمن الرحيم
ظهور اسلام و نابودی حاکمیت زر و زور
در دوران جاهليت عرب، آنچه مورد پرستش مردم بود، بتهای مختلفی همچون هبل،[1] لات و عزی بودند. اربابان زر و زور در دوران جاهليت، اين بتپرستي را تشويق و تبليغ ميكردند؛ براي اينكه بت، يك وجود ساكت است و حرف نميزند. درنتیجه، رضايت و عدم رضايتش در رضايت و عدم رضايت متولي آن است. وقتی کسی نذری برای هبل میآورد، باید كليددار كعبه ميگفت که در چهره هبل رضايت ميبيند. مردم هم نيازهای اعتقادي دارند و اين نياز در وقت ضرورت و گرفتاري، با همين توسل به بتها و استعانت از آنها ارضا ميشود. ازآنجاکه بت نميتواند سخني بگويد، هیچ ضرری به اربابان زر و زور نمیرساند و مشكلي برايشان ايجاد نميكند.
هنگامی که رسول گرامي اسلام ـ صلیاللهعلیهوآله ـ دعوت خودش را در مكه آغاز كرد، با مشرکان مکه مشكل پیدا کرد. اربابان زر و زور همچون ابوسفيان، افراد مخلصی نبودند که به بتها اخلاص داشته باشند و از به خطر افتادن آنها نگران شوند. مشکل آنان این بود که میدیدند الله و خدای واحد، پيامبری فرستاده است که دارای بيان و احكام و تعاليمی است که ممكن است به ضرر آنان باشد و ممكن است به نفعشان باشد؛ یعنی زمام امر مردم و منافع اجتماع در اختيارشان نيست. ازاینرو، مخالفت كردند. ممكن است عوام مردم روي خلوص مخالفت كردند؛ اما بزرگانشان چنین نبودند.
روزگاري كه پيامبر در مكه بود، تحت آزار و اذیت مشرکان قرار داشت. در مكه، دست آنان باز بود؛ شكمبه شتر بر سر پیامبر ميانداختند[2]؛ او را مجنون و ساحر میخواندند و ترور شخصيت میکردند؛ وقتي پيامبر كنار كعبه مینشست و قرآن ميخواند، مردم را با تهمت سحر از او دور میکردند و میگفتند: یا به مسجدالحرام نرويد یا اینکه در گوشهايتان پنبه بگذاريد تا سخنان او را نشنويد و سحر نشوید.
هنگامی هم که پيامبر به مدینه مهاجرت فرمودند، با جنگ میخواستند او را محصور، و دعوتش را محدود به مدینه کنند. مشركان مكه با يهوديان بنيقريضه و بنينظير كه در اطراف مدينه بودند، براي از بين بردن پيامبر متحد شدند؛ اما موفق نشدند. تا اینکه اسلام روزبهروز اوج گرفت و تمام جزيرةالعرب را تحت سيطره خود درآورد. در نتیجه، همه اربابان زر و زوري كه ديروز در برابر پیامبر صفآرايي كرده بودند، بهناچار اسلام آوردند؛ اما هرگز از آن تفكر جاهلي خود دست برنداشتند.
رسول اكرم ـ صلیاللهعلیهوآله ـ در طول مدت حضور خود در مدينه، گاهي با همين افراد که از رؤساي قبایل بودند، مسئله پيدا ميكرد؛ مثلاً وقتی دختر رئيس قبيله مرتكب زنا میشد، رئيس قبيله توقع داشت که حكم درباره دختر او جاري نشود. اين همان تفكر جاهلي است؛ اما پيامبر ميفرمود فرق نميكند که دختر رئيس قبيله باشد يا دختر من؛ كسي كه جرم ميكند، بايد مجازات شود.
تلاش برای احیای جاهلیت در قالب اسلام
پیامبر اسلام عدالت و تساوي در برابر قانون و حكم خدا را بهعنوان دین اسلام آوردند و افرادي كه ديروز بهعنوان برده حق حرف زدن نداشتند، طرف شور و مشورت قرار ميگرفتند و حتي ممكن بود حرفشان بر حرف ديگران مقدم شود. اين امر، خوشايند اربابان ديروز نبود. بنابراین، از همان زمان پيامبر هم شروع كردند به فعاليت تا همان حيثيتي را كه در گذشته داشتند، دوباره به دست آورند؛ یعنی همان تسلطی را كه در گذشته بر افكار و اعتقادات مردم در جهت حفظ و كسب منافع خودشان داشتند، در قالب اسلام پيدا كنند. ازاینرو، اسلام را پذیرفتند تا در آن رخنه کنند و جنبههایی را که به سودشان بود بگیرند و آنچه را که با منافعشان منافات داشت، طرد کنند.
چنانکه شیعه و سنی نقل کردهاند، در نخستین ساعات پس از رحلت پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآله ـ ابوسفيان نزد اميرالمؤمنين ـ علیهالسلام ـ آمد و عرض کرد دستت را دراز كن تا بهعنوان خلیفه با تو بيعت كنم[3]. او با این کار میخواست، خلافت را در کنترل خود داشته باشد تا منافع و مطامع خود را برآورده کند. همين ابوسفيان در آغاز خلافت عثمان، در مجلسی در حضور عثمان، پرده از افکار و نیات خود برداشت. او که نابينا شده بود، پرسید: غريبهای در میان ما نيست؟ ابوذر در آن مجلس حضور داشت. خجالت كشيدند بگويند ابوذر هست؛ چون ابوذر آدم شاخص و محترمي بود. ابوسفيان گفت: «توجه داشته باشيد؛ اين توپ خلافتي را كه به دست بنياميه افتاده است، تا جايي كه ميتوانيد به هم پاس بدهيد و نگذاريد از دست خودتان خارج شود. نه خدایی بوده و نه پيامبري آمده است. اين توپ خلافت را بچسبيد»[4].
معاويه نیز پس از صلح با امام مجتبي ـ علیهالسلام ـ در اولین سخنان خود گفت: «ای مردم! من با علي و حسن ـ علیهماالسلام ـ نجنگیدم که نماز و روزه و قرآن بخوانید؛ شما خودتان این کارها را انجام میدهید؛ بلکه میخواستم بر شما مسلط شوم كه شدم. هر كس با من مخالفت كند، چنين و چنان ميكنم». این نقلهای تاریخی حکایت از وجود حركتي میکنند که میخواهد مسیر جاهليت را حتی در زمان حاکمیت اسلام نیز ادامه دهد.
گردانندگان این حرکت، حتی ملاحظه پیامبر را هم نکردند. واقعه عقبه که گروهی از اصحاب سعی کردند آن حضرت را ترور کنند، نمونهای از آن است. در هيچ تاريخي نام این افراد نيامده و فقط شيعه نام آنها را نقل کرده است. چرا؟ اينها چه كساني بودند؟ چرا برخی وحشت دارند كه نام ایشان مطرح شود؟ آنها كساني بودند كه تصميم گرفتند با رم دادن شتر پیامبر در شب تاریک، آن حضرت را بكشند. در آن هنگام، برقي زد و پيامبر چهره آنها را ديد.
بعدها در جلسهای در شام که مقداد نیز حضور داشت، صحبت از اصحاب عقبه شد. برخی میگفتند دوازده نفر بودند؛ برخی نیز تعداد آنها را سيزده نفر میدانستند. مقداد هم مطالبي گفت. ابوموسي اشعري نیز در آن جلسه نشسته بود. يكی از حاضرين گفت: «از ابوموسي اشعري هم غافل نباشيد». ابنابيالحديد میگوید: بقيه چه كساني بودند و چرا ميخواستند پيامبر را بكشند؟[5]
عترت، عامل پیشگیری از انحراف در اسلام
پيامبر در حجة الوداع، در سخنانی فرمودند: «اني تاركم فيکم الثقلين: كتاب الله وعترتي. ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا من بعدي»[6]. اين حدیث ـ که معروف به حدیث ثقلین است و به هیچ وجه قابل انکار نیست ـ آب پاكي را بر روي دست كساني ریخت كه تصميم داشتند در قالب اسلام همان حيثيات جاهلي را عرضه كنند؛ چون با وجود عترت در کنار قرآن، جلوی تحریف قرآن و انحراف دین گرفته میشد. تورات بعد از حضرت موسي ـ علیهالسلام ـ تحريف شد. انجيل نیز پس از آنکه كليساي مسيح به كليساي رومي و كليساي پولس تبدیل شد، تحریف گردید؛ چون کلیسا از اصالت خودش درآمد و هيچ معياري نبود كه اين كليسا با آن سنجيده شود. خداوند میفرماید: فويل للذين يكتبون الكتاب ثم يقولون هذا من عندالله [7].
اما در حديث ثقلين معياري مشخص شد. در كنار قرآن، عترت قرار داده شد و حجيت و اعتبار آن همانند حجیت و اعتبار قرآن اعلام گردید. «ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا من بعدي»؛ بنابراین، تنها تمسك به قرآن فايده ندارد؛ بلكه باید هم تمسک به قرآن باشد و هم به تمسک به عترت. پس از بیان این حدیث، چنان جوّی در میان مسلمانان به وجود آمد، که پیامبر مجبور به اعلام حكومت نظامي شد و اجتماع بيش از سه نفر را ممنوع اعلام کند؛ چون از اجتماع آنان بیم توطئه براي پيامبر به مشام میرسید.
غدیر صرفاً یک واقعه تاريخی نيست؛ بلکه در واقع يك چراغ راه و اساس مکتب اسلام است. حدیث «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه»، معرفی معياری براي سنجش تعاليم اسلام است. ممکن است آنچه در میان مردم به نام اسلام هست، دچار انحراف شود؛ غدیر و مسئله ولایت، وسيله سنجش درستی احکام و عقاید است. بنابراين، غدیر بزرگترين تيشه را به ريشه نفوذ تفکر جاهلی در اسلام وارد کرد. به همین دلیل، میبینیم که تا جاي ممکن با غدیر مبارزه شد؛ برای اينکه معيت عترت و قرآن از بين برود.
مقابله سران جاهلیت با فرهنگ غدیر
ابتدا علي ـ علیهالسلام ـ را خانهنشين کردند و چنان جوی ایجاد نمودند که مردم جرئت نميكردند به آن حضرت سلام كنند و سلام ایشان را جواب بدهند. آنگاه هم که پس از قتل عثمان مردم با او بیعت کردند، برخی از بزرگان همچون سعدبنابیوقاص و عبداللهبنعمر به بهانه زهد و عبادت و پرهیز از امور سیاسی، از بیعت با آن حضرت سر باز زدند. برخی هم که بیعت کردند، همچون طلحه و زبیر، در برابر آن حضرت شورش کردند و جنگ به راه انداختند.
پس از شهادت آن حضرت نیز هفتاد سال او را بر روی منابر لعن کردند. اين در تاريخ دنيا بينظير است و نمیتوان نمونهاي براي آن پيدا كرد. گیریم علي ـ علیهالسلام ـ داماد پيامبر نبود و پيامبر نیز آن همه درباره او سفارش نکرده بود؛ اما براي اسلام که زحمت کشیده و در جنگها شمشير زده بود. حال کسانی که به برکت رشادتها و اخلاص او شهادتین میگفتند، روي منبري كه علي ـ علیهالسلام ـ بر پا کرده و در محرابی که آن حضرت حفظ کرده بود، او را لعن و نفرین کردند[8].
ابنابيالحديد نقل ميكند، ابنعباس در مجلسی در حضور معاویه نشسته بود. به معاویه گفت: علي ـ علیهالسلام ـ دیگر مرده است؛ چرا او را لعن میکنی؟ اين منبري كه بالاي آن علي را لعن ميكنید و اين محرابي كه امام جمعه در آن نماز ميخواند و اين قرآن و اين نماز، به بركت اين علي باقي مانده است. انصاف نيست که او را چنین لعن کنید. معاويه گفت: «تا روزي كه نام اين علي باقي باشد، من قرار و آرام ندارم». چرا؟ براي اينكه نام و نشان علي ـ علیهالسلام ـ معياری براي سنجش تعاليم اسلام است. غدير نداي بقاي اسلام اصيل در برابر اسلام انحرافي است.
بیداری اسلامی، تنها در سایه غدیر
اسلامي كه تفكر جاهلی را دنبال كرد، اسلامي شد كه امروز مفتياش فتوا ميدهد مبارزه در برابر حسني مبارك حرام است؛ چون حسني مبارك وليامر مسلمين است. تحقق بيداري اسلامي در كشورهاي اسلامي، جز به نام غدير و نام علي ـ علیهالسلام ـ ممكن نيست. تعاليمي كه در اسلام اموی هست، تعاليم جاهلي است و نمیتوان با آن بیداری اسلامی را محقق کرد. بر اساس تعاليم چنین اسلامی، انسان زورگو و ديكتاتور و كسي كه با زور و كشتار مسلط شده است، وليامر مسلین است. او کنار برود، فرد ديگري را جای او میآید. با جابهجایی افراد، تغييري ايجاد نمیشود. بيداري اسلامي جز در پناه اصالتها و در سايه ارزشها امكان ندارد.
ما ديروز اشتباه كرديم که علي ـ علیهالسلام ـ را كنار گذاشتيم. با کنار گذاشتن علي ـ علیهالسلام ـ جامعه اسلامي ضرر كرد و تعاليم جاهلي در قالب اسلام حاکم شد. نماز و حج با ظاهری باشكوه و فريبنده برگزار میشود و تلويزيون هم دائماً مراسم حج و طواف و نماز و قرآن را نشان میدهد؛ اما در واقع، از حقیقت تهی است. آیا دعوت پيامبر براي اين بود كه نفت و ثروت مسلمانان، وسيلهای شود براي طمع قدرتهاي استعماري و زورگوی دنیا و وليامرهاي مسلمانان، نوكر، عامل و مزدور آنان باشند و براي دفاع از آنان، دست به كشتار مسلمانان بزنند؟
غدير دعوت به اصالتها و ارزشهای راستین اسلام است. اگر غدير فراموش و كمارزش بشود، اصالتهای اسلامی كمارزش خواهند شد. غدیر چراغ راه است و ما اسلام را با آن ميسنجيم. ما به امر قرآن و پیامبر، اسلام را با سیدالشهدا و امام صادق و ولایت اهلبیت ـ علیهمالسلام ـ ميسنجيم.
غدير يك مكتب و يك حركت است. غدير رسالت دوم است. رسالت پيامبر، عرضة اسلام بود و رسالت اميرالمؤمنين و عترت طاهره نیز ابقا و پايداري آن چیزی است که رسول اكرم آورده است. اگر امیرالمؤمنین و سیدالشهدا و امام صادق ـ علیهمالسلام ـ نبودند، امروز چيزي به نام ارزشهاي اصيل در اختيار ما نبود. بنابراين باید غدیر را بزرگ بداریم و در پاسداشت آن، نهايت تلاش را داشته باشيم.
[1] . هبل بتي بود از عقيق كه از يمن آورده بودند. یکی از دستهای این بت بين راه شكسته بود و بهجای آن دستي از نقره برای آن ساخته بودند.
[2]. اصول كافي، ج1، ص449؛ بحار الانوار، ج18، ص239؛ وج35، ص137.
[3]. تارخ الطبري، ج2، ص449.
[4]. شرح نهج البلاغه، ج9، خطبه 139، ص53.
[5]. بحار الانوار، ج28، ص97-100.
[6]. اين حديث از روايات متواتر است، و همه منابع حديثی، رجالی، و تفسيری از طرق متعدد آن را نقل کردهاند. ابن حجر در کتاب الصواعق المحرقه مینویسد: «اعلم أنّ لحديث التمسک بذلک طرقاً کثيرة وردت عن نيف و عشرين صحابياً» (صواعق المحرقة، ج2، ص440). نيز علّامه سيد مير حامد حسين هندي، مولف کتاب عبقات الآنوار، ج18، ص7-9 به بعد میفرماید: نزديک به دویست نفر عالم بزرگ از اهل تسنن، از قرن دوم تا سيزدهم هجری قمری، و همچنین بيشتر از بیست صحابي – مرد يا زن – این حدیث را از پيامبر اکرم نقل کردهاند
.[8] علامه مجلسي، بحار الانوار، ج33، ص214؛ ابن حجر فتح الباري، ج7، ص60؛ ترمذي، سنن الترمذي، ج5، ص301، ح3808