English | فارسی
دوشنبه 20 مرداد 1393
تعداد بازدید: 2125
تعداد نظرات: 0

آيت‌الله بروجردي و كودتاي 28 مرداد 1332

آيت‌الله بروجردي و كودتاي 28 مرداد 1332

آيت‌الله بروجردي و كودتاي 28 مرداد 1332

نگارش: رحيم روحبخش

مقدمه

  غالباً تكاپوهاي سياسي دهه بيست و سي تاريخ ايران را در قالب سه نحله فكري كمونيسم، ناسيوناليسم و مذهبي تقسيم مي‌كنند. حزب‌توده كه بعد از دوره رضاشاه و در آغاز دهه‌ بيست تشكيل گرديد، مشي كمونيستي داشت. جبهه‌ملي كه در سال‌هاي پاياني همين دهه و در حمايت از نهضت ملي‌شدن نفت شكل گرفت، بينش ملي‌گرايي را سرلوحه خود قرار داد، اما جريان مذهبي نيز علي‌رغم برخي چالش‌هاي دروني با تأكيد بر اصل حضور مذهب در عرصه سياست و اجتماع، گام در صحنه مبارزه نهاد.

  در بررسي عملكرد جريان مذهبي در اين دوره، سه خط‌مشي فكري قابل تشخيص است. جناح فداييان اسلام به رهبري مجتبي نواب صفوي، داعيه برقراري حكومت اسلامي داشت. جناح سياسي آيت‌الله كاشاني در ائتلاف با جبهه‌ملي و در راستاي تعامل با آن گام نهاد و سرانجام جناح سنتي مرجعيت در حوزه علميه قم بود كه نقش خود را فارغ از تكاپوها و رويكرد سياسي تعريف مي‌كرد. در رأس اين جناح آيت‌الله‌العظمي سيدمحمدحسين طباطبايي بروجردي، مرجع شيعيان قرار داشت. وي كه بعد از قريب يك دهه فترت حوزه از اواخر سال 1325 شمسي رياست حوزه علميه قم و زعامت شيعيان را به عهده گرفته بود، رفتار سياسي خاصي درقبال تحولات آن دوره اتخاذ كرد و بالطبع، توده‌هاي عظيم مؤمنين مذهبي و مقلدين ايشان نيز از اين رويكرد پيروي كردند.

  براساس اين پيش‌فرض‌ها، سؤال بنيادين اين مقاله اين است كه بينش و نگرش سياسي آيت‌الله بروجردي بر چه اصولي استوار بود؟ آن مرحوم درقبال ملي‌شدن صنعت‌نفت و كودتاي 28 مرداد چه موضعي در پيش گرفت؟ ريشه‌ها، علل و پيامدهاي آن موضع‌گيري چه بود؟ جريان سنتي ـ مذهبي براي اتخاذ اين موضع چه تاواني پرداخت؟ اما پيش از پاسخ گفتن به اين پرسش‌ها لازم است كه ابتدا خاستگاه و تاريخ مرجعيت و همچنين مباني اقتدار آن، مورد بازكاوي قرار گيرد و سپس مواضع سياسي آيت‌الله بروجردي ـ مرجع وقت ـ تبيين گردد.

خاستگاه و سير تاريخي مرجعيت

  از نظر شيعه و براساس برخي روايات از پيامبر و ائمه، با آغاز غيبت كبراي حضرت مهدي(عج)، رهبري شيعيان به عهده علماي واجد شرايط عصر مي‌باشد. يكي از مهم‌ترين آن روايات در بخشي از يك نامه آن حضرت به آخرين نايب خاصش علي‌بن محمّد‌سمري آمده است: «و اما الحوادث الواقعه، فَارجعوا اِلي رَواه اَحاديثنا فَاِنَّهُم حُجَّتي عَلَيكُم وَ اَنَا حُجَّه‌الله عَلَيهم.» در حوادثي كه روي مي‌دهد براي كسب راهنمايي به راويان حديث‌هاي ما مراجعه كنيد، زيرا آنها حجت من بر شما هستند، همان‌طور كه من حجت خدا بر آنان مي‌باشم.

  از اين‌رو از همان دوره در ميان علماي شيعه، سلسله مجتهداني پا به عرصه ظهور نهادند كه اين تكليف را برعهده داشتند. در قرون نخستين اسلامي علماي پرآوازه‌اي چون شيخ كليني، شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيدرضي، سيدمرتضي، شيخ‌طوسي و... از اين دسته‌اند.

  اما برخي از پژوهشگران معتقدند كه نمي‌توان زمان خاصي را براي ظهور نيابت عامه در نظر گرفت و احتمال داده‌اند كه: «نيابت عامه در زمان صفويان در اثر مجادله ميان اخباريان و اصوليان پديد آمده باشد. آنچه مسلم است اين است كه با آغاز دوران قاجار، اين انديشه قبول عام يافته است.»(1) در هر حال نهاد مرجعيت شيعه يك نهاد هزارساله است. ويژگي‌هاي اصلي اين نهاد يكي پذيرفتن اجتهاد است كه شيعه در برابر اهل سنت باب اجتهاد را باز گذاشتند و دوم استقلال از حكومت‌ها. حكومتي نبودن مرجعيت سبب شده بود كه در طول تاريخ هزارساله خود در مقاطعي و در موارد ضروري به‌عنوان پناهگاه و تكيه‌گاه مردم عمل كند.(2) تا اين‌كه مهم‌ترين تحول در عصر صفويه و به‌دنبال به قدرت رسيدن يك حكومت شيعي به‌وجود آمد. زيرا بعد از يك دوره طولاني مبارزه با سلاطين و حكام سني مذهب، آنان شاهد حكومتي شيعه شدند كه خود پيشگام مبارزه با دولت سني مذهب عثماني گرديد. از اين‌رو يك گرايش همسو بين اين دو نهاد ـ مرجعيت و سلطنت ـ حاصل شد. هر چند در اين دوره تكاپوهاي سازمان‌يافته‌اي براي ساماندهي نظري و عملي اين نهاد صورت گرفت، ولي گرايش‌هاي متشرعانه بر محتوا و جهت‌گيري آن قوت گرفت و منجر به ظهور و اقتدار اخباريگري در اين دوره گرديد، اما اين جريان چندي بيش دوام نياورد، زيرا با پيروزي اصوليان در اواخر زنديه، بار ديگر مبناي عقلاني در تميز احكام شريعت غلبه يافت.

  به‌تدريج از همين دوره‌ها علماي اصولي در تحليل اجتماعي و سياسي رخدادها، پا در عرصه سياست نهادند. اوج اين رويكرد در دوره‌ مشروطه حاصل شد. پيشگامي اوليه علما در رهبري مشروطه، آموزه‌هاي نويني از نقش سياسي تشيع و علما ارائه داد. تعارض ميان مرجعيت و سلطنت منجر به تضعيف نهاد سلطنت گرديد، اما اين اقتدار نيز چندي بيش دوام نياورد و به‌دنبال به‌قدرت رسيدن رضاخان و عصر سلطنت پهلوي اول، بار ديگر اين نهاد سلطنت بود كه بر نهاد مرجعيت سلطه يافت. در فراز و نشيب همين منازعات، نهاد مرجعيت در هر يك از اين ادوار به تقويت و تحكيم پايه‌هاي نظري و قدرت خود مي‌افزود. به‌طوركلي ادوار مرجعيت تقليد را مي‌توان به دو دوره قبل و بعد از تمركز تقسيم كرد. مرجعيت در دوره قبل از تمركز از غيبت كبري شروع شده و ساختاري محلي و بومي يافت. هركس در هر نقطه‌اي كه مي‌زيست به عالم و فقيه همان منطقه رجوع مي‌كرد و پرداخت‌هاي شرعي نيز در همان محل به مصرف مي‌رسيد، اما به‌تدريج و در قرون اخير و به‌دنبال ورود دستاوردهاي ارتباطي تمدن غرب به كشورهاي مسلمان، مرجعيت به‌سوي تمركز گام نهاد.(3)

  توسعه ارتباطات و سهولت رفت‌وآمدها، تأسيس چاپخانه در ايران و امكان انتشار رساله‌هاي عمليه، تأسيس پست و از آن مهم‌تر ايجاد تلگراف، به روحانيت شيعه اين امكان را داد كه ارتباطات محلي را به ارتباطات منطقه‌اي تبديل كرده و درجهت تمركزگرايي در مرجعيت گام نهد.(4) همچنين اين عوامل موجب شد كه شكل مرجعيت و مناسبات مردمي آن دگرگون گردد و در اين اقتدار مراجع بزرگ سخن از جهان تشيع به ميان آيد.

  درخصوص اولين فردي كه با تمركز مرجعيت در وي، رهبري متمركز روحانيت شيعه حاصل شد، سه نظريه وجود دارد.

   اول: دكتر عبدالهادي حائري كه مركزيت عام يافتن مرجعيت را در شيخ محمدحسن نجفي (فوت 1266ق) صاحب جواهرالكلام مي‌داند.(5)

  دوم: حميد عنايت كه معتقد است از اواسط قرن 19 ميلادي شيخ مرتضي انصاري (فوت 1281ق) يكي از برجسته‌ترين نوابغ فقهي شيعه، رهبري متمركز را ميان علما و روحانيت شيعه كه تا آن زمان به‌صورت دسته‌جمعي هدايت مي‌شد، به‌عهده گرفت. عنايت تصريح مي‌كند كه از همين دوره  اين فكر مقبوليت يافت كه مجتهد «اعلم» سزاوار آن است كه مورد تقليد همه شيعيان قرار گيرد، به‌گونه‌اي كه برتري شيخ مرتضي انصاري نه‌تنها در ايران،‌ بلكه در عثماني، جهان عرب، هندوستان و ديگر كشورهاي اسلامي نيز مورد شناسايي قرار گرفت.(6)

  نظريه سوم از آنِ استاد مرتضي مطهري است كه مقطع تمركز مرجعيت را يك گام متأخر دانسته و معتقد است شخصيتي كه براي نخستين‌بار در قرن اخير رياست و زعامت كل پيدا كرد و وسايل ارتباطي جديد كمك بزرگي براي توسعه دامنه رياست و زعامت وي شد، مجتهد بزرگ حاج ميرزا محمدحسن شيرازي (فوت 1312ق) بود. نماد اصلي اين قدرت و رياست، فتواي ايشان در ماجراي قرارداد تنباكو بود.(7)

  از ماحصل سه نظريه ‌فوق چنين مي‌توان نتيجه گرفت كه رأي دكترحائري بر رويكرد جامع فقهي، صاحب جواهرالكلام نباشد و نظريه استاد مطهري نيز بر بازتاب و موج سياسي تحريم تنباكو شيرازي در ايران استوار گرديده، درحالي‌كه اجماع پژوهشگران بر تأييد نظر عنايت درخصوص اولويت تمركز مرجعيت بر شيخ انصاري قرار دارد.(8) در هر صورت، هركدام از مقاطع و مراجع مذكور را كه قبول كنيم، يك امر مسلم است و آن اين‌كه بعد از نامبردگان، مرجعيت شيعه به ترتيب در آيات عظام: آخوند ملامحمدكاظم خراساني(فوت 1329ق)، سيدمحمدكاظم طباطبايي يزدي(فوت 1337ق)، محمدتقي حائري شيرازي(فوت 1339ق)، شيخ‌فتح‌الله شريعت اصفهاني (فوت 1330ق)، سيدابوالحسن موسوي اصفهاني(فوت 1367ق) و سيدمحمدحسين طباطبايي بروجردي(فوت 1380ق، برابر با 1340ش) تمركز يافت. اين نكته نيز ناگفته نماند كه در اين فاصله زماني برخي ديگر از مراجع نظير ميرزا محمدحسين نائيني (فوت 1355ق)، حسين قمي(1367ق)، شيخ عبدالكريم حائري (1355ق، برابر با 1315ش) و... نيز شايستگي‌هاي لازم براي مرجعيت كل داشتند ولي چون آنان همزمان با مراجع پيش‌گفته ديگر مي‌زيستند، فرصتي براي احراز مرجعيت كل نيافتند.(9) حال با اين مقدمه تاريخي، لازم است مباني نظري بحث نيز مورد بازكاوي قرارگيرد تا با بهره‌گيري از دو سطح تحليلي مذكور، تبيين و درك رويكرد سياسي آيت‌الله بروجردي درقبال كودتا امكان‌پذير گردد.

مباني اقتدار مرجعيت

  حال بعد از تبيين تشكيل و سير تاريخي مرجعيت و همچنين عوامل تمركز آن، اين سؤال پيش مي‌آيد كه اين مراجع، قدرت بسيج و تحريك توده‌هاي مؤمنين مذهبي و به‌خصوص مقلدين خويش را چگونه به‌دست مي‌آورند؟ به تعبير ديگر، مشروعيت و اقتدار مرجعيت بر چه اصولي استوار است. پرواضح است كه تبيين اين امر، ما را در بررسي اهميت موضع آيت‌الله بروجردي درقبال كودتا و عكس‌العمل توده‌هاي مؤمنين مذهبي درقبال آن موضع ياري مي‌دهد. در تحليل و بررسي‌هاي پژوهشگران(10)، سه عامل در اقتدار مراجع، مورد تأكيد قرار گرفته است. هريك از اين عوامل به‌عنوان منشأ و خاستگاه اقتدار مذكور به شرح زير مي‌باشند:

  1ـ خاستگاه معرفتي: اين خاستگاه مبتني بر اين اصل است كه فقيه در زمان غيبت امام به نيابت از او، مرجع امور مي‌باشد. همچنين بايد اصل اجتهاد را نيز به آن افزود. مجتهد، فردي است كه ‌توان فهم و استنباط احكام شرعي فرعي را به‌دست مي‌آورد. مكلفين و مقلدين موظف‌اند براساس عقل و شرع به تقليد  از مجتهد روي آورند. نقطه عزيمت افتراق ميان اصوليون و اخباريون بر همين اصل استوار بود. زيرا اخباريگري معتقد است كه هر فرد لازم است بدون واسطه از امام معصوم تقليد كند و عقل از توان استنباط احكام شرع قاصر است. درحالي‌كه اصوليون با تأكيد بر نقش عقل، به‌ احياي نظريه اجتهاد همت گماشته و براي مجتهدان نقشي به‌عنوان واسطه بين معصومين و توده‌هاي مؤمنين قائل شدند.

  2ـ خاستگاه روان‌شناختي: به‌طوركلي اين نكته مسلم است كه هرگاه در يك جامعه،‌ صبغه ديني بر صبغه‌هاي ديگر برتري داشته باشد. چهره‌هاي ديني و عالمان از موقعيت ممتاز و برجسته‌اي برخوردار خواهند بود. اما اين امر نزد جوامع شيعي به‌گونه‌اي فراتر از اين مي‌نمايد. «شيعه از آن نظر كه شيعه است ـ نه اين‌كه ايراني است يا در حال حاضر [در ايران] زندگي مي‌كند ـ  به الزام ديني رهبري‌پذير است و حتي رهبرساز»(11) از ديدگاه شيعه، عالم مذهبي فراتر از يك مؤمن مختصص است. او پناهگاه و حافظ مردم بود و به همين جهت، مردم در هر زمينه‌اي كه باشد به پيروي از الزام ديني و روحي به مجتهد رجوع مي‌نمايند. يك عالم شيعي در مقام تفسير احكام شرعي مي‌تواند نظر خود را نيز اعلام كند اين عرصه در بيان فتوا، هم در شخصيت‌ روحي و رواني بيان‌كننده احكام شرعي و هم در ساختمان روحي و رواني مقلدان، تأثير دوگانه مي‌نهد.

  3ـ خاستگاه اجتماعي: همان‌طور كه در بحث تمركز مرجعيت اشاره شد، پيشرفت زندگي و توسعه و سهولت ارتباطات، اختراع تلفن و تلگراف مشكل مناسبات و ارتباطات مردمي مرجعيت را دگرگون نموده و زمينه تمركز و گسترش روزافزون اقتدار جغرافيايي مرجعيت را فراهم كرد. اين تمركز و اقتدار معنوي، تمركز مالي را نيز در پي داشته است. اين دو به‌نوبه خود دست مراجع را در اقدام سياسي گشود و به نهاد مرجعيت، اقتدار خاصي بخشيد. به‌گونه‌اي كه به حاج ميرزامحمدحسن شيرازي امكان داد كه نخستين جنبش مردمي تاريخ ايران عليه تعديات اروپاييان را در قضيه تنباكو در سال‌هاي 1307ـ 1309ق، سامان دهد و برخي همين امر را طليعه اقتدار سياسي نهاد مرجعيت در ايران به‌شمار مي‌آورند.

  حال با تبيين مباني و خاستگاه اقتدار مرجعيت، در بخش بعدي مقاله در آغاز، ضمن بررسي مختصر زندگاني آيت‌الله بروجردي، چگونگي نيل ايشان به مقام مرجعيت را مورد بازكاوي قرار داده تا از اين رهگذر اهميت و گستره نفوذ مواضع و عملكرد ايشان از منظر توده‌هاي مؤمنين مذهبي نمايان گردد و سپس پيشينه رفتار سياسي آن مرحوم را از دوره رضاشاه طرح كرده و در ادامه تا دهه نخست سلطنت محمدرضا شاه و همچنين رويكرد ايشان به مسئله ملي‌شدن نفت و دولت مصدق مورد بررسي قرار مي‌گيرد. كودتاي 28 مرداد از منظر ايشان، بحث پاياني اين مقاله را تشكيل مي‌دهد.

مرجعيت آيت‌الله بروجردي

  وي در ماه صفر 1292ق در بروجرد به‌دنيا آمد. از لحاظ نسب به خاندان معروف طباطبايي تعلق داشت كه به امام‌حسن‌(ع) نسبت مي‌برند. اين خاندان از خاندان‌هاي معروف و متنفذ شيعي در غرب ايران محسوب مي‌شدند. سيدمحمّدحسين از هفت سالگي به تحصيل علوم پرداخت و بعد از كسب مقدمات علوم ديني در بروجرد، عازم اصفهان شد. در آن شهر از محضر علماي برجسته‌اي چون سيدمحمدباقر دُرچه‌اي، ابوالمعالي كلباسي، ملامحمد كاشي و جهانگيرخان قشقايي بهره جست، سپس بعد از نه‌سال اقامت در اصفهان عازم نجف شد. در اين شهر مورد توجه ويژه آخوند خراساني قرار گرفت و همچنين ضمن بهره‌گيري از اساتيد برجسته وقت شيخ‌الشريعه اصفهاني و سيدمحمدكاظم يزدي به تدريس نيز روي آورد. پس از هشت سال تحصيل در نجف، بار ديگر به بروجرد مراجعت كرد كه اين بار به همراه خود اجازه‌نامه اجتهادي آخوند خراساني را به همراه داشت.(12) در اين اجازه‌نامه آخوند براي آيت‌الله بروجردي القابي به‌كار برده بود كه بر «علميت» ايشان صحه مي‌گذاشت.(13) سپس مدت سي‌وسه‌سال نيز در اين شهر به تربيت شاگردان همت گماشت و در طول همين سال‌ها، مسافرت‌هاي متعددي به مشهد، قم و مكه براي فريضه حج انجام د‌اد. در سفر اخير بعد از ديدار با اساتيد خود، چون نائيني و اصفهاني عازم ايران شد كه در مرز قصرشيرين ازسوي يگان مرزي بازداشت و به تهران منتقل گرديد. بعد از مدت كوتاهي به توصيه رضاشاه آزاد و بعد از چند ماه اقامت در مشهد مجدداً در سال 1307ش عازم بروجرد گرديد. از اين‌ دوره به‌تدريج مرجعيت وي بر سر زبان‌ها افتاد. صرف‌نظر از احراز شرايط مرجعيت، رحلت دوتن از مراجع غرب كشور (آيت‌الله شيخ‌محمدرضا دزفولي در 1312 ش و شيخ حسين نجفي بروجردي در 1313ش) باعث شد كه مرجعيت ديني آن منطقه به‌عهده ايشان قرار گيرد، ولي مرجعيت تامه شيعيان به عهده آيت‌الله سيدابوالحسن اصفهاني بود.

  در اين دوران به‌تدريج شهرت و آوازه آيت‌الله بروجردي گسترش يافت، به‌گونه‌اي كه برخي از بزرگان حوزه علميه قم نيز براي ديدار ايشان به بروجرد عزيمت نمودند تا اين‌كه بعد از رحلت آيت‌الله شيخ‌عبدالكريم حائري ـ مؤسس حوزه علميه قم ـ بزرگان حوزه جلسه‌اي تشكيل و درصدد دعوت ايشان به قم برآمدند كه بنابر موقعيت زماني، مورد اجابت وي قرار نگرفت. (14)

  از خاطرات پراكنده چنين برمي‌آيد كه اين دعوت به كرّات طي قريب يك‌دهه 1315ـ1323 به انحاي مختلف تكرار شده است و هربار گويا به‌علت جلوگيري اهالي و عشاير منطقه و يا برخي ملاحظات سياسي ديگر با ناكامي مواجه شده است. دكترمهدي حائري يزدي ـ فرزند مؤسس حوزه علميه‌ قم ـ در خاطراتش به يكي از اين سفرها به نمايندگي از طرف عده‌اي از علماي قم اشاره كرده است كه مورد اجابت آيت‌الله بروجردي قرار نگرفته است.(15) آيت‌الله منتظري نيز در خاطراتش به برخي از اين‌گونه تكاپوهاي حوزويان قم اشاره كرده و حتي نقل نمود، كه وي در يك تابستاني به همراه استاد مطهري به بروجرد عزيمت نمود و از محضر علمي آيت‌الله بروجردي استفاده نمودند.(16)

  به هرحال اداره حوزه علميه قم در دوره فترت به‌‌عهده سه‌تن از علماي برجسته عصر و مراجع ثلاث؛ آيات عظام صدرالدين صدر، سيدمحمدتقي خوانساري و سيدمحمد حجت قرار گرفت. پرواضح است كه صرف‌نظر از افزايش تضييقات و فشارهاي حكومتي اواخر دوره‌ رضاشاه، پراكندگي اداره امور حوزه از وحدت و انسجام قدرت مرجعيت و روحانيت كاسته بود، لذا تكاپوهاي علماي دلسوز و دورانديشي همچون امام‌خميني براي حل اين معضل هرگز متوقف نشد تا اين‌كه آيت‌الله بروجردي دچار بيماري سخن شد كه امكان معالجه آن فقط در تهران ميسر بود. علماي مذكور از اين فرصت بهره جسته و براي اقامت آيت‌الله بروجردي در قم دست به فعاليت‌هاي مختلفي زدند. به‌دنبال جديت‌يافتن  اين پيشنهاد و فراخوان، مراجع ثلاث نيز درمقابل عمل انجام‌شده قرار گرفته و به آن تن دادند. برخي از فضلاي حوزه به ملاقات آيت‌الله بروجردي در بيمارستان فيروزآبادي تهران شتافتند و درخواست خود را مطرح كردند.(17) بنابر قولي از احمدخميني، امام در چنين شب‌هايي گاهي تا پنجاه نامه براي علماي شهرستان‌ها مي‌نوشت كه آنان از آيت‌الله بروجردي بخواند تا در قم رحل اقامت افكند.(18)

  درنهايت، اين فعاليت‌ها به نتيجه رسيد. ايشان با استقبال باشكوهي وارد قم شد و اداره حوزه‌ علميه قم را به‌دست گرفت. با آغاز مديريت ايشان (آيت‌الله بروجردي)، حوزه قوامي تازه يافت. فضاي نسبتاً باز سياسي بعد از دوره رضاشاه، زمينه جنبش جديد مذهبي را براي احياي حوزه علميه و نهادها و مراكز مذهبي فراهم آورد. رحلت آيت‌‌الله‌العظمي سيدابوالحسن اصفهاني در 9 آذر 1325 و آيت‌الله‌العظمي حسين قمي در فاصله سه ماه بعد از آن، گامي ديگر در تثبيت و تحكيم مرجعيت آيت‌الله بروجردي ايجاد كرد.(19) از اين دوره به مدت يك دهه‌ونيم مرجعيت بلامنازع ايشان، اقتدار مرجعيت بار ديگر در جهان تشيع و به‌خصوص در ايران رقم خورد.

   آيت‌الله بروجردي و رضاشاه: همان‌طور كه اشاره شد، آيت‌الله بروجردي از اقامت در قم و مديريت حوزه علميه نيز از مقام و موقعيت درخوري برخوردار بود. نفوذ فو‌ق‌العاده درميان عشاير لُر منطقه بروجرد و خرم‌آباد باعث شد كه حتي رضاشاه نيز با آن همه قدرت و ديكتاتوري‌اش از او حساب ببرد. از اين‌رو در اين بحث به برخي از رفتار و عملكردهاي سياسي ايشان در قبال هيئت‌حاكمه در آن دوره مي‌پردازيم. ناگفته پيداست كه تبيين سوابق رفتار سياسي وي مي‌تواند محقق را در تحليل رويكرد و مواضع سياسي آتي او ياري دهد، از اين‌رو براساس خاطرات و اسناد و به‌طور گذرا چند نمونه از موضع‌گيري‌هاي وي، درقبال هيئت‌حاكمه مورد بررسي قرار مي‌گيرد.

  شايد  يكي از مهم‌ترين تجارب سياسي وي كه بعدها در اتخاذ نوع مواضع او درقبال حكومت تعيين‌كننده بود، شركت وي در جلسات مراجع برجسته نجف در جريان انقلاب مشروطه ايران بود. ماجراي تقابل انديشه و عملكرد آخوند خراساني با شيخ‌فضل‌الله نوري دوتن از مراجع در آن نهضت و به دار كشيدن شيخ‌فضل‌الله نوري ازسوي مشروطه‌خواهان در تاريخ معاصر معروف است. علي دواني در خاطراتش به نقل از آيت‌الله بروجردي نقل مي‌كند كه آخوند خراساني بعد از شهادت شيخ‌فضل‌الله خيلي ناراحت بود. همين نكته ايشان را واداشت تا در اتخاذ موضع درقبال يك مسئله سياسي، راه احتياط در پيش بگيرد و دغدغه داشت كه نكند دچار اشتباه شود.(20)

  آيت‌الله بروجردي همچنين در دوران اقامت در بروجرد، هنگامي‌كه از نفوذ بهائيان در نهادهاي دولتي مطلع شد، فعاليت‌هايي براي قلع‌وقمع آنان به انجام رسانيد كه همين تكاپوها قدرت آنان را در بروجرد از بين برد.(21) شايد بتوان اين اقدام ايشان را مقدمه و زمينه‌ساز فعاليت‌هاي شديد سياسي در يكي دو دهه بعد عليه بهائيان در كل كشور، بنا به توصيه وي و سخنراني‌هاي معروف واعظ معروف، فلسفي قلمداد كرد.

  يك واقعه سياسي ديگر در اين دوره: همان‌طور كه اشاره شد، بازداشت و زنداني‌شدن آيت‌‌الله بروجردي در جريان مراجعت از سفر حج در مرز قصرشيرين بود. ماجرا از اين قرار بود كه ايشان در اوايل سال 1306ش به قصد انجام فريضه حج عازم مكه شدند. پس از انجام حج به قصد ديدار اساتيد خود از مكه به عراق عزيمت كرد و چند ماهي در نجف رحل اقامت افكند تا اين‌كه در فروردين 1307 قصد عزيمت به ايران كرد، سرانجام در مرز دستگير و در تهران اعزام گرديد و مدتي زنداني شدند. درخصوص علت اين بازداشت، منابع متفق‌القول نيستند، برخي معتقدند كه علت آن رايزني‌‌هاي آيت‌الله بروجردي با آيات عظام نائيني و اصفهاني درخصوص ماجراي مهاجرت علماي اصفهان به قم در اعتراض به سربازگيري رضاخان بوده كه براساس آن وي به نمايندگي ازسوي آن مراجع، حامل پيامي براي علماي ايران بود.(22) كه اين نظر ازسوي برخي از پژوهشگران رد شده است.(23)

  اما براساس يك رأي ديگر، آيت‌الله بروجردي ازسوي مراجع نجف مأموريت يافته بود عشاير و اهالي منطقه لرستان و خوزستان را عليه رضاخان تحريك كند و سلطنت رضاخان را براندازد؛ كه اين تصميم ازسوي سفارت ايران در بغداد گزارش شده و ايشان را در مرز دستگير مي‌كنند.(24)

  به‌هرحال، علت دستگيري هر چه كه باشد، ماجراي آزادشدن وي نيز جاي تأمل دارد. جريان از اين قرار بود كه رضاشاه در همان ايام براي شركت در مجلس ختم عبدالله‌خان طهماسبي يكي از امراي لشكر خود كه در منطقه بروجرد به قتل رسيده بود، به آن شهر عزيمت مي‌كند. در جريان اين مجلس يكي از بزرگان خاندان طباطبايي به‌نام حاج‌سيدعبدالحسين درصدد برمي‌آيد كه از وي آزادي آيت‌الله بروجردي را طلب كند. رضاشاه كه از موقعيت و نفوذ آن خاندان در منطقه اطلاع داشت، در همان مجلس دستور آزادي وي را صادر مي‌كند. شاه همچنين بعد از عزيمت به تهران، ديداري با آيت‌الله بروجردي داشته است. آيت‌الله در اين ديدار به شاه در مورد وضعيت بد غذايي نظاميان تذكراتي مي‌دهد، همچنين از وي‌ مي‌خواهد كه اجازه دهد مدتي به مشهد رفته و سپس از آنجا عازم بروجرد گردد كه رضاشاه موافقت مي‌كند. برخي از دوره 13ماهه اقامت وي در مشهد به‌عنوان دوره تبعيد ياد كرده‌اند.(25) گويا يك تقاضاي ديگر آيت‌الله بروجردي از شاه اين بود كه فاصله خود را با روحانيت بيشتر نكند.(26)

  تمام شواهد و قرائن حاكي از اين است كه رضاشاه از قدرت آيت‌الله بروجردي حساب مي‌برد. چه‌بسا وي پس از ديدار با بروجردي و اطلاع از اقامت سه‌ماهه ايشان در تهران كه منجر به ديدارهاي طبقات مختلف مردم تهران با آيت‌الله گرديد. گزارش‌هاي لحظه به لحظه‌اي دريافت مي‌كرد. منابع خاطرنشان مي‌سازند كه حتي آيت‌الله مدرس نيز در همين دوره با ايشان ديداري داشته است. دكترمهدي حائري يزدي در خاطراتش نقل مي‌كند كه علت اصلي هراس شاه از بروجردي به‌خاطر محبوبيت و نفوذ وي در ميان عشاير و اهالي لُر در غرب كشور بود.(27) شايد بتوان ادعا كرد كه به‌خاطر همين قدرت، تا زماني‌كه رضاشاه در ايران بود، مانع عزيمت آيت‌الله بروجردي به قم و به‌دست گرفتن اداره حوزه و امور شيعيان (مرجعيت) ازسوي ايشان گرديد. در يكي از خاطرات به نكته ظريفي اشاره شده است و آن اين‌كه وقتي عده‌اي از علما و فضلاي حوزه علميه قم در دوران بستري‌شدن بروجردي در بيمارستان فيروزآبادي تهران در زمستان 1323 درصدد برآمدند كه رسماً به حضور وي شتافته و ايشان را براي سرپرستي حوزه دعوت كنند، ابتدا از طريق صدرالاشرف نظر هيئت‌حاكمه را در اين خصوص جويا شدند و چون دولت در اين زمان قصد داشت از طريق نيروهاي مذهبي عليه فعاليت‌هاي سياسي حزب‌توده اقدام كند، اين اجازه را داد.(28)

  با توجه به اين اصل، بي‌ترديد چنانچه آيت‌الله بروجردي در دوره رضاشاه و بعد از رحلت آيت‌الله شيخ عبدالكريم حائري در سال 1315، مي‌خواست به درخواست‌هاي علما پاسخ مثبت دهد و به قم عزيمت نمايد، با مخالفت شديد رضاشاه روبه‌رو مي‌شد؛ زيرا پراكندگي و عدم‌انسجام و قدرت حوزه علميه قم براي هيئت‌حاكمه وقت كه درصدد قلع‌وقمع نهادها و اقتدار مذهبي علما برآمده بود، بسيار غنيمت شمرده مي‌شد! از اين‌رو شايد بتوان چنين تحليل كرد كه آيت‌الله بروجردي به‌ناچار اجابت اين درخواست عمومي را به‌سال‌هاي بعد ـ پادشاهي محمدرضاشاه كه از قدرت چنداني برخوردار نبود ـ محول كرد. درخصوص هراس و دخالت هيئت‌حاكمه آن دوره در امور حوزه قم، بنا به نقل از خاطرات آيت‌الله حسين بُدَلا همين بس كه كارگزاران نظام قصد داشتند جنازه آيت‌الله شيخ عبدالكريم را در همان شب رحلت، دفن كنند تا فرصتي براي حضور انبوه مردم و برگزاري مراسم باشكوه تشييع جنازه باقي نماند. هرچند در اين امر ناكام ماندند و جنازه در ظهر روز بعد تشييع شد، ولي از برگزاري مجالس ترحيم جلوگيري كردند و وقتي از قصد برگزاري يك مراسم فاتحه در يكي از مساجد قم مطلع شدند، مأموران امنيتي قبل از مراسم به مسجد آمده و بساط فرش و سماور و... را جمع‌آوري كردند.(29)

   آيت‌الله بروجردي و محمدرضا شاه: تبيين اين تعامل از آغاز دهه‌ بيست از اين جهت حائز اهميت است كه مي‌تواند راهگشاي رفتار سياسي آيت‌الله بروجردي درقبال كودتا باشد. در سه‌سال و نيم اول پادشاهي محمدرضاشاه، ايشان همچنان در بروجرد اقامت داشت. در منابع از اين دوره به برخورد سياسي آيت‌الله بروجردي با هيئت‌حاكمه وقت اشاره شده است. اين واقعه مربوط به اعلام حمايت ايشان از نظريات آيت‌الله‌العظمي حسين قمي مي‌باشد. ماجرا از اين قرار بود كه آيت‌الله قمي يكي از علما و مراجع متنفذ، چند روزي پيش از واقعه مسجد گوهرشاد در اواسط تيرماه 1314ش به‌منظور مذاكره با رضاشاه و جلوگيري از اجراي جريان متحدالشكل كردن لباس از مشهد عازم تهران شد و در باغ سراج‌الملك تهران جهت ديدار با شاه اقامت گزيد. رضاشاه نه‌تنها از اين ديدار خودداري و استنكاف ورزيد، بلكه چون با تشديد پيام‌هاي تهديدآميز قمي روبه‌رو شد، دستور داد شبانه او را دستگير و به كربلا تبعيد كنند. آيت‌الله قمي در تبعيد به‌سر مي‌برد تا اين‌كه با سقوط رضاشاه و فراهم‌آمدن زمينه‌هاي لازم، در سال 1342 و در آغاز سلطنت محمدرضاشاه عازم ايران شد و در تهران اقامت گزيد و درخواست‌هاي متعدد خود را به شرح زير به هيئت‌حاكمه پيشنهاد نمود:

   1ـ آزادگذاردن زنان در حجاب و رفع ممانعت از حجاب آنان 2ـ  لغو اجبار متحدالشكل كردن لباس 3ـ عمل به موقوفات 4ـ منع فروش مشروبات الكلي 5ـ عدم اختلاط دختران و پسران در مدارس 6ـ برنامه‌ريزي تدريس دروس ديني در مدارس 7ـ رسيدگي به معيشت و مشكلات اقتصادي مردم 8ـ آزادگذاشتن حوزه‌هاي علميه و مواردي مشابه آن. اما كارگزاران نظام به اين درخواست‌ها وقعي ننهادند، تا اين‌كه عده‌اي از علماي قم تصميم گرفتند به حضور آيت‌الله بروجردي در بروجرد شتافته و وي را براي اعلام حمايت از آيت‌الله قمي ترغيب كنند. ايشان در مشورت با علما تصميم گرفت تلگرافي در اين زمينه به دولت مخابره كند. اين تقاضا مورد قبول دولت قرار گرفته و آيت‌الله قمي به خواست‌هاي خود نايل شد.(30) اين اقدام، نخستين پيروزي آيت‌الله بروجردي تلقي مي‌شود و جالب اين‌كه با آن‌كه آيات عظام ابوالحسن اصفهاني و حسين قمي در اين دوره از مراجع اعلم محسوب مي‌شدند ولي هيئت‌حاكمه به‌خاطر ترس از اقتدار آيت‌الله بروجردي، تن به خواسته‌هاي آيت‌الله قمي داد. در برخي از خاطرات آمده است كه امام خميني جزو يكي از اعضاي هيئت‌ اعزامي از قم به بروجرد جهت مذاكره و ارسال پيام مذكور بود.(31)

  اما ماجراي عزيمت آ‌يت‌الله بروجردي به تهران و از آنجا به قم و احياي حوزه و مديريت امور شيعيان، نقطه‌عطف ديگري در اين دوره تلقي مي‌شود كه در اينجا مورد بررسي قرار مي‌گيرد. همان‌طور كه در مباحث پيشين اشاره شد، ايشان در پي يك كسالت، ناچار براي درمان عازم تهران شدند. آيت‌الله سيدجعفر احمدي خواهرزاده و داماد بزرگ آيت‌الله بروجردي در اين سفر از همراهان ايشان بود. در خاطراتي كه از وي به‌جاي مانده است، نامبرده بيماري و اقامت آيت‌الله بروجردي در قم را به‌مثابه يك «لطف الهي» دانسته است؛ زيرا اصولاً وقتي ايشان با درخواست‌هاي مكرر علما و فضلاي قم مواجه شدند، اقامت در قم را موقتي تلقي كردند و اعلام نمودند قصد دارند بعد از بهبودي عازم مشهد شوند، ولي شرايط قم نظرات ايشان را تغيير داد.(32)

  در اينجا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه چرا طيفي از علما و روحانيون قم و شهرستان‌ها به تدابير و تكاپوهاي چندساله براي كشاندن آيت‌الله بروجردي به حوزه علميه قم دست زدند؟ شايد در يك نگاه پسيني و ملاحظه دستاوردهاي مرجعيتي ايشان در طول بيش از يك دهه و نيم اقامت در قم، بتوان پاسخ اين پرسش را دريافت. اما در يك بررسي كلي شايد بتوان چنين تحليل كرد كه حوزه علميه قم و نجف طي چنددهه احيا و فعاليت‌هاي پرفرازونشيب خود از يك رقابت منحني بهره‌ مي‌بردند. عناصر و نيروهاي دورانديشي چون امام خميني به نيكي دريافته بودند كه قريب دودهه قدرت و سلطه رضاشاه در ايران، حوزه قم و نهادهاي مذهبي را از توان انداخته است. احيا و بهره‌برداري از آن نياز به تمهيداتي دارد كه نخستين و مهم‌ترين آن مديريت حوزه و امور شيعيان ايران تحت يك انديشه و دست واحد ميسر است. عامل مهم براي نيل به اين مقصود استقرار مرجعيت واحد در دست يك فرد بود. نتيجه آني اين تدابير، جاري‌شدن سيل وجوهات شرعيه به قم به‌جاي نجف بود. پرواضح است كه در اينجا سخن فقط از احياي حوزه علميه قم نيست، بلكه بازسازي و ايجاد نهادها و مراكز حوزوي در سراسر كشور است. لازمه نيل به اين مقصد، فعاليت‌هاي تدريجي و بنيادي در ابعاد و حوزه‌هاي مختلف مي‌باشد. نگارنده تكاپوهاي مختلف آيت‌الله بروجردي را در آن سال‌ها درچارچوب سه محور 1ـ اقتدار مرجعيت 2ـ ايجاد سيستم وكالت: تعيين نمايندگاني در شهرهاي مختلف كشور براي اخذ وجوه شرعيه از توده‌هاي مؤمنين مذهبي و ارسال آن براي آيت‌الله بروجردي و 3ـ سازماندهي روحانيت، مورد بازكاوي قرار داده است.(33) البته يك دستاورد عمده ديگر كه آن نيز حائز اهميت است اعزام نمايندگاني به شهرهاي مختلف براي احيا و يا ايجاد حوزه علميه مي‌باشد؛ كه اين مورد درچارچوب بحث گستره نفوذ و اقتدار روحانيت در يكي دودهه بعد از آن نياز به پژوهش بيشتري دارد.

  حاصل سخن اين‌كه ‌آيت‌الله بروجردي در اين دوره به فراست دريافته بود كه مهم‌ترين وظيفه آني وي احياي مجدد حوزه قم است و براي اين منظور ناگزير از مصلت‌انديشي و دوري‌گزيدن از سياست و منازعه با هيئت‌حاكمه است. به تعبير ديگر، ايشان رسالت خود را در يك موضوع تشخيص داده بود و مراجع ديگر و ازجمله امام در موضوعات ديگر. از اين‌رو در رفتار سياسي ايشان در فاصله زماني اين دوره، نوعي مصلحت‌گرايي عامدانه به‌چشم مي‌خورد. او خود را موظف مي‌دانست كه از دخالت حكومت و دولت در حوزه شرع ممانعت كند و متقابلاً خود نيز از دخالت در حوزه حكومت و سياست خودداري مي‌ورزيد.

  ديدارها و مذاكرات پراكنده ايشان با شاه و يا ساير مقامات بلندپايه در دوره مورد بحث نيز اين استنباط را تأييد مي‌كند. در خاطرات مختلف به كرات از ديدارهاي شاه با آيت‌الله بروجردي در جريان عزيمت او به قم و زيارت حرم حضرت معصومه(س) اشاره شده است. به تناسب شرايط و گرمي و سردي روابط، در اين ديدارها معمولاً آيت‌الله، به شاه در ارتباط با برخي از مسائل تذكراتي مي‌داد. يكي از شاهدان، يك مورد از اين ديدارها در خاطراتش نقل مي‌كند كه ايشان به شاه فرمود: «تظاهر به اسلام كنيد. چرا در مساجد مسلمين نمي‌آييد. تظاهر به اسلام كن.... نمي‌خواهم بگويم كه مسلمان نيستي.»(34) همچنين در يك مورد ديگر، يكي از شاهدان خاطرنشان ساخته است كه آيت‌الله بروجردي به شاه فرمود: «به اسلام تشبّه داشته باشيد.»(35) البته اين ديدارها نيز در سال‌هاي پاياني عمر آيت‌الله بروجردي قطع شد. در برخي از خاطرات درخصوص علل آن آمده است: «رد تقاضاي شاه ازسوي آيت‌الله بروجردي مبني بر ملاقات خصوصي كه احتمال توطئه و سوء‌استفاده هيئت‌حاكمه از آن بود و بروجردي ناچار قم را موقتاً به‌سوي يكي از روستاهاي اطراف ترك كرد.(36) برخي نيز معتقدند كه چون شاه به خواسته‌هاي آيت‌الله بروجردي ترتيب اثر نمي‌داد،‌ به‌تدريج ايشان از شاه نااميد گشته و ديگر تمايلي به ديدار با شاه نشان نداد.(37) در خاطرات يكي ديگر از روحانيون در اين ارتباط به واقعه ديگري اشاره شده كه قابل تأمل است. به‌دنبال وقوع حوادثي ازسوي بهائيان عليه مردم در برخي از شهرها و به‌خصوص نفوذ روزافزون آنها در اركان كشور، اعتراضات عمومي عليه اين شرايط برانگيخته شد. به‌گونه‌اي كه شاه به آيت‌الله بروجردي وعده داد كه ريشه بهائيان را از بين ببرد. بر اين اساس تدابيري اتخاذ گرديد و به فلسفي اجازه داده شد كه در مجالس خود در مسجد شاه عليه بهائيان سخنراني كند. در پي اين تحركات، مردم با حمايت دولت، حظيره‌القدس، مركز بهائيان در تهران را تسخير و تخريب كردند. تا اين‌كه برخي از مشاوران شاه به وي هشدار دادند كه در صورت پيروزي روحانيت در اين مبارزه، آنان بعدها براي سلطنت خودِ شاه نيز تهديدي جدي خواهند بود، لذا شاه از موضع قبلي خود عقب نشست و مانع ادامه‌ سخنراني‌هاي فلسفي و پخش آن از راديو شد. همين اقدام، نارضايتي شديد آيت‌الله بروجردي از شاه را به‌دنبال آورد و باعث بي‌اعتمادي و كاهش ارتباط آن دو شد.(38)

  اما اين جوّ مانع از آن نشد كه آيت‌الله بروجردي در رفع رجوع مسائل و مشكلات مربوط به امور شريعت خاموش بماند. اين تكاپوها بعضاً به حوزه‌هاي عمومي‌تري از اموراجتماعي نيز كشيده مي‌شد. برخي از اسناد مندرج در كتاب «مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست» به شرح زير نشان مي‌دهد كه وي در اين موارد اهتمام داشته است: «تعمير و تكميل مريضخانه بروجرد از بودجه وزارت بهداري»، «تعمير راه قم»«، «صدور گذرنامه... براي عده‌اي از اهالي كرمانشاهان و اهواز به‌منظور تشرّف به عتبات عاليات»، «از طرف دولت راجع به روابط دولتين ايران و سعودي توجه مخصوص معطوف گردد»، «تعليمات ديني در مدارس به‌صورت بهتري عمل شود»، «واگذاري مسجد مادر شاه در جنب دادگستري تهران به تجّار براي تعمير»، «در ايستگاه‌هايي كه ترن [قطار] توقف ممتد مي‌نمايد، اجازه داده شود مسافرين مسلمان نماز به‌جاي آورند»، «از تبليغات مضره فرقه‌ بهايي كه برخلاف دين مبين اسلام است جلوگيري شود»، «در محافل و مراكز تبليغاتي آنها در هر نقطه مملكت كه مفتوح شده است موقوف گردد»، «مستخدمين كه اقرار برخلاف ادياني كه در قانون‌اساسي مصرح است بنمايند، پس از رسيدگي طبق قانون استخدام كشوري اخراج شدند و بالملازمه آنها [بهائيان] هم مشمول اين دستور خواهند بود» و تعـدادي از اسناد ديگـر درباره جمعيـت‌فدائيان‌اسلام، اقدامات بهائيان و انتخابات مجلس شوراي ملي.(39)

  اين چند نمونه از تذكرات آيت‌الله بروجردي به هيئت‌حاكمه نشان مي‌دهد كه ايشان درقبال مسائل مبتلا به مذهبي جامعه حساسيت نشان مي‌داد و بعضاً به صراحت در اين موارد به دولت‌ها دستور مي‌داد. از اين‌رو به‌نوعي همراهي و سازش با حكومت روي آورده بود، كه اين تعامل و روابط «نه از هم‌‌گسيخته گردد و نه طوري كه [مرجعيت] تحت‌الشعاع [حكومت] قرار گيرد.»(40) علاوه بر اسناد يادشده، در برخي از خاطرات نيز به چند مورد از اقدامات آيت‌الله بروجردي در حفظ حريم و شأن حوزه و روحانيت اشاره شده است كه ازجمله مورد زير مي‌باشد.

  حجت‌الاسلام مجتبي عراقي در خاطرات خود به مأموريتي ازسوي آيت‌الله بروجردي در دي‌ماه 1331 به كرمان اشاره كرده كه ماجراي مربوط به آن از لحاظ روابط دربار با ايشان حائز اهميت است. جريان از اين قرار بود كه ازهاري ـ فرمانده لشكر كرمان ـ به شاه گزارش داده بود كه يكي از طلاب حوزه علميه به‌نام شيخ‌ابوالقاسم خزعلي در جريان يكي از سخنراني‌هاي خود در رفسنجان اظهار نموده: «شاه در ملاقاتش با آيت‌الله بروجردي، دست آقا را بوسيده و حال آن‌كه بايد پاي ايشان را ببوسد.» بعد از اين گزارش، شاه  از آيت‌الله بروجردي گله كرده بود و ايشان براي صحت و سقم اين سخن و سرنوشت خزعلي كه در پي اين سخنراني دستگير و به گناباد تبعيد شده بود، نماينده‌اي ـ عراقي ـ به همراه نماينده شاه (هيراد، رئيس‌ دفتر دربار) به كرمان و رفسنجان اعزام نمود كه در جريان تحقيقات معلوم گرديد اين مسئله يك توطئه ازسوي ازهاري بوده و خزعلي چنين سخني بر زبان نرانده است و وي مدت كوتاهي بعد از آن آزاد شد.(41)

  آيت‌الله خزعلي كه به‌تازگي خاطرات خود را منتشر كرده است، در بحث مربوط به اين واقعه به تفصيل سخن رانده و عزيمتش به رفسنجان را براي وعظ و سخنراني درخصوص تأسيس سينمايي در آن شهر ازسوي چندتن از متمكنين آنجا ذكر كرده و خاطرنشان نموده؛ با توجه به فيلم‌هاي زيان‌بخش آن زمان درجهت انحراف اخلاقي جوانان،‌ در منابر خود به شدت درمقابل آنان ايستادم و از اين‌رو آنان درصدد توطئه‌اي عليه من برآمدند تا اين‌كه در يكي از مجالس خود كه راجع به اهميت فقاهت و مقام بالاي آيت‌الله بروجردي چنين ‌گفتم كه شاه مانند حلقه و انگشتري است در دست آيت‌الله بروجردي كه مدام در دست ايشان مي‌گردد.

  خزعلي در ادامه خاطراتش اضافه مي‌كند كه برخي افراد و ازجمله همان صاحبان سينما كه حرف‌‌هاي مرا خلاف مصلحت خود مي‌دانستند، سخنان مرا به اين مضمون به ساواك گزارش دادند كه خزعلي گفته: آقاي بروجردي هر وقت اراده كند شاه را از سلطنت خلع مي‌كند. در پي اين گزارش يك روز شهرباني رفسنجان مرا دستگير و همراه دو مأمور به گناباد تبعيد كرد.

  در ادامه خزعلي درباره چگونگي اطلاع آيت‌الله بروجردي از تبعيدش مي‌افزايد: گناباد يكي از مقرهاي زندگي صوفيان ايران است. آنان در دوره تبعيد من رئيسي به‌نام سلطان حسين تابنده داشتند كه به انحاي مختلف با من بحث و مناظره مي‌كردند، به‌گونه‌اي كه از اين شرايط افسرده شده و نامه‌اي خطاب به آيت‌الله بروجردي نوشتم و از ناراحتي‌ام درخصوص مصاحبت و همسايگي با صوفي‌ها سخن راندم و از او درخواست تغيير محل تبعيد ـ حتي به مكاني بدآب و هوا ـ را نمودم.

  ايشان به محض دريافت نامه، دست به كار شده و ضمن سفارش من به نماينده خود در گناباد، شيخ مجتبي اراكي [عراقي] را به‌عنوان نماينده خود به همراه نماينده شاه «جلاد» جهت رسيدگي به مسئله به رفسنجان گسيل نمود كه نتيجه بررسي اين هيئت به نفع من تمام شد و سه ماه تبعيد من به يك ماه كاهش يافت.(42) اين نكته بيانگر اهتمام آيت‌الله بروجردي به طلاب و فضلاي روحاني مي‌باشد. ناگفته نماند كه در برخي ديگر از خاطرات و ازجمله يادمانده‌هاي آيت‌الله محمدعلي گرامي ـ يكي ديگر از طلاب آن دوره ـ مضامين جملات خزعلي مورد تأييد قرار گرفته است.(43) از اين‌رو بايد در مضمون گفته‌هاي عراقي درباره‌ محتواي سخنان خزعلي ترديد روا داشت.

  در خاطرات آمده است هنگامي‌كه آيت‌الله بروجردي از نفوذ و فعاليت‌هاي بهائيان در كشور اطلاع يافت [آيت‌الله] خميني را براي دادن تذكري در اين مورد نزد محمدرضا شاه فرستاد. وي در اين ديدار به شاه گفت: «پدر تاجدار شما اين گروه ضالّه (بهائيان) را به طويله بستند. مردم ايران هم از شما همين انتظار را دارند.» شاه آهي كشيد و گفت:‌ «الآن را با آن‌موقع مقايسه نكنيد، آن‌وقت همه وزرا از پدرم حرف‌شنوي داشتند، ولي الآن حتي وزير دربار هم از من حرف‌شنوي ندارد.»(44) اين دو مورد بيانگر اهتمام بروجردي به امور مسلمين مي‌باشد.

  آيت‌الله خزعلي كه به‌تازگي خاطرات خود را منتشر كرده است، در بحث مربوط به اين واقعه به تفصيل سخن رانده و عزيمتش به رفسنجان را براي وعظ و سخنراني درخصوص تأسيس سينمايي در آن شهر ازسوي چندتن از متمكنين آنجا ذكر كرده و خاطرنشان نموده؛ با توجه به فيلم‌هاي زيان‌بخش آن زمان درجهت انحراف اخلاقي جوانان، در منابر خود به‌شدت درمقابل آنان ايستادم و از اين‌رو آنان درصدد توطئه‌اي عليه من برآمدند. تا اين‌كه در يكي از مجالس خود كه راجع به اهميت فقاهت و مقام بالاي آيت‌الله بروجردي سخن مي‌گفتم، جمله‌اي به اين مضمون بر زبان راندم كه شاه مانند حلقه انگشتري است در دست آيت‌الله بروجردي كه مدام در دست ايشان مي‌گردد.

  خزعلي در ادامه خاطراتش اضافه مي‌كند برخي افراد و ازجمله صاحبان سينما كه حرف‌هاي مرا خلاف مصلحت خود مي‌دانستند سخنان مرا به اين مضمون به ساواك گزارش دادند كه خزعلي گفته: آقاي بروجردي هر وقت اراده كند شاه را از سلطنت خلع مي‌كند. در پي اين گزارش يك روز شهرباني رفسنجان مرا دستگير و همراه دو مأمور به گناباد تبعيد كرد.

  در ادامه خزعلي راجع به چگونگي اطلاع آيت‌الله بروجردي از تبعيدش مي‌افزايد: گناباد يكي از مقرهاي زندگي صوفيان ايران است. آنان در دوره تبعيد من رئيسي به‌نام سلطان حسين نماينده داشتند كه به انحاي مختلف با من بحث و مناظره مي‌‌كردند به‌‌گونه‌اي كه از اين شرايط افسرده شده و نامه‌اي خطاب به آيت‌الله بروجردي نوشتم و از ناراحتي‌ام درخصوص مصاحبت و همسايگي با صوفي‌ها سخن راندم و از او درخواست تغيير محل تبعيد من به مكاني بدآب‌وهوا را نمودم.

  ايشان به محض دريافت نامه، دست به‌كار شده و ضمن سفارش من به نماينده خود در گناباد، شيخ مجتبي عراقي را به‌عنوان نماينده خود به همراه نماينده شاه جهت رسيدگي به مسئله رفسنجان گسيل نمود. كه نتيجه بررسي اين هيئت به نفع من تمام شد و سه‌ماه تبعيد من به يك ماه كاهش يافت. اين نكته بيانگر اهتمام آيت‌الله بروجردي به طلاب و فضلاي روحاني مي‌باشد.(45) ناگفته نماند كه در برخي ديگر از خاطرات و ازجمله يادمانده‌هاي آيت‌الله محمدعلي گواهي ـ يكي ديگر از طلاب آن دوره ـ مضامين جملات خزعلي مورد تأييد قرار گرفته است.(46) از اين‌رو بايد در مضمون گفته‌هاي عراقي درباره محتواي سخنان خزعلي گرديد رواداشت.

آيت‌الله بروجردي و دولت دكترمحمد مصدق

  دكترمصدق در ارديبهشت 1320 جهت اجراي قانون ملي‌شدن صنعت نفت و خلع يد از شركت نفت انگليس و ايران، نخست‌وزيري را قبول كرد. مجلس شوراي‌ملي با اكثريت قاطع به كابينه وي رأي اعتماد داد. اين دور از نخست‌وزيري وي تا 25 تيرماه 1331 طول كشيد. در اين دوره به سبب رد تقاضاي واگذاري اختيارات ويژه پست وزارت جنگ ازسوي شاه  و قوام‌السلطنه به اين سمت برگزيده شد. ولي دولت قوام با قيام عمومي در 30 تير سقوط كرد و بار ديگر مصدق مأمور تشكيل كابينه گرديد. دوره دوم نخست‌وزيري وي تا كودتاي 28 مرداد 1336 دوام آورد.

  مصدق در آن دوره به خاطر نقش منحصر به فردش در ملي‌كردن نفت و تشكيل رهبري جبهه‌ملي محبوبيت فراواني درميان اقشار مختلف  ازجمله طيفي از روحانيون داشت. هر چند طيف عظيمي از روحانيون نوگرا در پي حضور و نقش آيت‌الله كاشاني در ملي‌كردن صنعت نفت در اين مبارزه ايفاي نقش كردند. ولي طيف سنتي و به تعبير ديگر همفكر و همراهان آيت‌الله بروجردي در اين نهضت سكوت پيشه كردند مگر افراد انگشت‌شماري از اين جريان كه با صدور اعلاميه، مخابره تلگراف و راه‌هاي ديگر به تأييد جنبش پرداخته(42) از اين‌رو مي‌توان رويكرد اصلي اين طيف فكري را يك نقش بي‌طرفي تلقي كرد. ولي از اين نكته نبايد غفلت كرد كه بروجردي به‌عنوان پيشقراولي اين جريان و با اتخاذ خط‌مشي احتياط‌آميز سياسي خاص خود و با اتخاذ تدابيري به‌طور ضمني به تأييد آن پرداخت. آيت‌الله سيدمحمدباقر سلطاني طباطبايي در خاطراتش از زبان ايشان با صراحت از اين رويكرد آيت‌الله چنين ياد مي‌كند: «من [آيت‌الله بروجردي] در قضايايي كه دارد و آغاز و پايان آن را ندانم و نتوانم پيش‌بيني كنم وارد نمي‌شوم. قضيه ملي‌شدن نفت را نمي‌دانم چيست، چه خواهد شد و آينده در دست چه كسي خواهد بود. البته روحانيت به هيچ‌وجه نبايد با اين حركت مخالفت كند كه اگر با اين حركت مردمي مخالفت كند و اين حركت ناكام بماند در تاريخ ايران ضبط مي‌شود كه: روحانيت سبب اين كار شد. لذا به آقاي بهبهاني و علماي تهران نوشتم كه مخالفت نكنند.»(43) به نقل از سفير وقت امريكا در اين مورد آيت‌الله بروجردي نماينده‌اي نزد شاه فرستاده و به او پيام داده بود: «همه بايد در برابر تهديد انگليس [عليه ملي‌شدن صنعت نفت] متحد گردند و جبهه‌ واحدي درمقابل هجوم اجنبي تشكيل شود.(؟؟) اين موضع جديد و جدي ايشان مخالفان داخلي و خارجي ملي‌شدن صنعت نفت را به انداخت. با اين احوال مهندس بازرگان نقل مي‌كند كه بروجردي به تكاپوهاي پدرش براي جلب موافقت همكاري ايشان در ملي‌كردن نفت بسان آيات صدر و خوانساري روي خوش نشان نداد.»(45)

  با اين حال ناگفته پيداست كه آ‌يت‌الله بروجردي از آن اندازه كياست و تدبير برخورار بود كه تكاپوهاي سياسي دولت ملي مصدق را قدر نهد، چنانچه اين رويكرد در غائله سيدعلي‌اكبر برقعي پيش آمد. ماجرا از اين قرار بود كه وي به همراه يك روحاني ديگر به‌نام شيخ محمدباقر كمره‌اي در زمستان سال 1331 از طرف حزب‌توده به‌عنوان نماينده در كنگره جهاني صلح به همراه هيئتي در وين شركت كرد. هنگام بازگشت، استقبال عظيمي از آنان در قم به‌عمل آمد. مستقبلين به همراه هيئت وارد حرم شدند و به‌صورت تظاهرات در ميدان آستانه حركت كردند. در مراجعت از حرم بين آنان و طلاب درگيري ايجاد شد و نيروهاي انتظامي دخالت كرده و با گاز اشك‌آور مردم را متفرق كردند. اما در اين هنگام يكي از طلاب، اسلحه يكي از سربازان را گرفت و با او درگير شد.(45) شيخ‌جعفر شجوني يكي از طلاب به ايراد سخنراني و تحريك مردم پرداخت. وي در خاطراتش نقل مي‌كند كه تا پانزده روز ميتينگ و سخنراني در قم عليه توده‌اي‌ها ادامه داشت.(46) در اوج اين ماجرا نه‌تنها عده‌اي از طلاب در منزل بروجردي اجتماع كردند(47) بلكه تعدادي از علماي درباري نزد آيت‌الله بروجردي آمده و تأكيد داشتند كه ايشان دولت مصدق را به‌خاطر اين وقايع محكوم كند. اما ايشان با كياستي كه داشت متوجه توطئه دربار در اين غائله شد كه اين ماجرا براي تضعيف دولت مصدق است، از اين‌رو به پيشنهاد آنها توجهي نكرد و در يكي از كلاس‌‌هاي درسش به اين مسئله اشاره كرد و چنين گفت: «رئيس دولت [مصدق] با اين گرفتاري‌هاي زيادي كه داشت، شخصاً با من تلفني تماس گرفت. ايشان تمام تقاضاهاي مرا انجام داده است. من از ايشان هيچ شكايتي ندارم. رئيس دولت براي مملكت خدمت مي‌كند، طلاب پي درسشان باشند و قضيه را دنبال نكنند.»(48) ناگفته نماند كه مصدق در پي اين وقايع يك هيئت سه‌نفره مركب از سرتيپ مدبر، ملك اسماعيلي (معاون نخست‌وزير و يك‌نفر از قضات را به قم اعزام كرد و آنان براي فعاليت حزب‌توده در قم محدوديت‌هايي ايجاد كردند.(49)

  به هرحال با اتخاذ اين تدابير، برقعي را به شيراز ـ در برخي از منابع به يزد ـ تبعيد كردند و غائله خوابيد. بدون ترديد رفتار منطقي بروجردي بهانه را از دست مخالفان مصدق گرفت و بار ديگر حسن نظر آيت‌الله بروجردي به مصدق و دولت او را نشان داد. ناگفته نماند كه متقابلاً مصدق نيز براي بروجردي احترام خاصي قائل بود. چنانچه واقعه زير اين نكته را تأييد مي‌كند. دكترمهدي حائري يزدي كه با معرفي آيت‌الله بروجردي و ازسوي دكترمصدق به‌عنوان مجتهد جامع‌الشرايط در شوراي عالي فرهنگ به‌منظور حل‌وفصل مسائل شرعي و ارزشيابي مدارك اجتهاد ازسوي دولت و مسائلي از اين قبيل انتصاب شده بود، در خاطراتش به‌طور تفصيلي از ارتباط توأم با حسن نظر آن دو ياد مي‌كند، ازجمله اين موارد، وي از طرف بروجردي مأموريت مي‌يابد كه بعد از انتصاب سيدمحمد مشكوه ـ بنا به توصيه آيت‌الله كاشاني ـ براي توليت آستانه حضرت معصومه به‌جاي مصباح التوليه (ابوالفضل توليت) به حضور مصدق رفته و به او عدم ضرورت تغيير توليت را گوشزد كند كه مصدق نيز مي‌پذيرد. همچنين در يك مورد ديگر، هنگامي‌كه برخي از روزنامه‌هاي وقت به مرجع تقليد اهانت روا داشتند، مصدق از اختياراتش استفاده كرد و قانوني تصويب كرد كه اين چنين روزنامه‌هايي بدون محاكمه تعطيل گرديده(50) و مدير روزنامه و ‌نويسنده آن هريك به سه ماه تا يك‌سال زندان محكوم خواهند شد.(51) از سه برگ اسناد موجود درخصوص اين واقعه نيز چنين برمي‌آيد كه يكي از روزنامه‌هاي آن دوره به‌نام «بانگ مردم» در شماره 39 چنين جسارتي به‌عمل آورده بود كه باعث شد در ملاير «در صبح روز چهارشنبه 1332/2/9 عده كثيري از اهالي و طبقات مختلفه و آقايان علما به‌منظور ابراز تنفر و اظهار انزجار از صدور اعلاميه توهين‌آميز... در تلگرافخانه [ملاير] متحصن... از دولت جداً تقاضاي تعقيب و مجازات ناشرين و مسببين را خواستار [گرديدند]» در سند بعدي اضافه گرديده متحصنين «از اقدامات دولت [مصدق] در تدوين قانون جلوگيري از اهانت به حجج اسلام مراتب قدرداني و تشكر خود را تقديم [نمودند]». در سند سومي كه نامه‌اي به امضاي ده‌ها تن از اهالي بروجرد به مصدق مي‌باشد با لحن تندتري آمده است: «از جسارتي كه دشمنان دين و وطن و مزدوران لامذهب با اشاعه ورق‌پاره‌ها نسبت به مقام شامخ شخص اول روحانيت پيشواي عالم اسلام و [حجت؟] بالغه الهي، حضرت آيت‌الله‌العظمي بروجردي مُدّظله نموده‌اند، به اقصا غايه منزجر و متنفر و در اين موقع كه كشور احتياج به آرامش دارد از تعطيل عمومي صرف‌نظر و با اظهار تشكر از تصويب طرح مخصوص آن‌جناب [قانون جلوگيري از اهانت به مراجع] جداً تمنا داريم در اجراي شديد آن، ريشه خائنين و جاسوسان بي‌دين كنده شود كه بعدها قدرت آغاز اين‌گونه نغمه‌هاي شوم را پيدا ننمايند.»(51) برخي از پژوهشگران تصويب اين قانون را به‌عنوان نوعي ارج‌نهادن به موضع بي‌طرفي آيت‌الله بروجردي تلقي كرده‌اند.(52)

  با عنايت به روش احتياط‌آميز آيت‌الله بروجردي، موارد مذكور نشان مي‌دهد كه روابط آن دو از مبنا و استحكام قوي برخوردار بود و هر دو سعي داشتند از نقش و تأثير عوامل تنش‌زا در تحكيم اين روابط بكاهند.

آيت‌الله بروجردي و اعراض از عرصه سياست

  همان‌طور كه اشاره شد، هدف اصلي آيت‌الله بروجردي حفظ و احياي حوزه‌هاي علميه بود. رفتارهاي سياسي و موضع‌گيري‌هاي او درقبال مسائل حكومتي نشان مي‌دهد كه به‌ندرت و در شرايط لازم در چنين مواردي دخالت مي‌كرد و چنانچه موضعي نيز اتخاذ مي‌كرد، بسيار با احتياط عمل مي‌نمود. تجارب قبلي از عملكرد مراجع در امور سياسي به وي آموخته بود كه علما معمولاً در اين عرصه‌ها دستاويز سياستمداران قرار مي‌گيرند و بعضاً تصميمات درست يا غلط آنها به شأن روحانيت خدشه وارد مي‌كند. تصميمات شديد وي درقبال فعاليت‌ها و مبارزات سياسي فدائيان اسلام نشان داد كه حاضر به كمترين گذشت از مواضع خود نيست. بنابر خاطرات يكي از روحانيون، رفتار وي در قبال تندروي‌هاي طلاب طرفدار فدائيان در حوزه علميه قم به اين شرح بود: برخي از آنان را از حوزه علميه اخراج كرده، برخي ديگر را به‌طور موقت اخراج كرد. شهريه عده ديگري از آنان را قطع كرد و شهريه برخي را نيز با واسطه، دوباره برقرار كرد.(53)

  در همين راستا يك واقعه ديگر كه بر رويكرد غيرسياسي آيت‌الله بروجردي و اصولاً جريان سنت‌گراي منتسب به وي و حوزه‌هاي علميه تأكيد مي‌كند ماجراي ترور شاه مي‌باشد. بعد از ترور ناموفق شاه در 15بهمن 1327 كه در جريان بازديد ايشان از دانشگاه تهران توسط ناصرفخرآرايي صورت گرفت، تدابير شديدي عليه احزاب و عناصر سياسي اتخاذ گرديد، ازجمله فعاليت حزب‌توده، غيرقانوني اعلام  شد و آيت‌الله كاشاني از كشور تبعيد گرديد. در همين اثنا طيف جريان سنت‌گراي مرجعيت و روحانيت براي نشان‌دادن حسن‌نيت خود در خودداري از رويكرد سياسي تصميم گرفتند ضمن مخابره تلگرافاتي به شاه جهت تبريك سلامتي جان وي، جلسه‌اي به اين منظور تشكيل و تصميماتي اتخاذ كنند. اين نشست با حضور قريب بيست‌تن از علماي برجسته حوزه‌ها از جمله آيات عظام: «بروجردي، حجت، صدر، خوانساري، فيض و... تشكيل گرديد و درپايان مذاكرات تصميم گرفته شد كه از عضويت روحانيون در احزاب و اصولاً شركت آنان در فعاليت‌هاي سياسي ممانعت به‌عمل آيد و در صورت تخطي فردي از اين تصميم به مجازات خلع لباس برسد.(54)

  اين واقعه و تصميم مذكور در برخي از منابع ديگر نيز به نقل از روزنامه‌هاي وقت مورد اشاره قرار گرفته و تصريح شده در آن جلسات كه در مدرسه فيضيه قم و با شركت دوهزارنفر از علماي شهرستان‌ها تشكيل گرديد، تصميم گرفته شد: «اشخاصي كه به لباس روحانيت ملبس مي‌باشند، چه در حوزه علميه قم و چه در حوزه‌هاي علميه ديگر، نبايد به امور سياسيون و احزاب مداخلاتي نموده يا آلت اجراي مقاصد آنها بشوند و حوزه علميه قم به‌هيچ‌وجه آنها را به رسميت نمي‌شناسد و از آنان سلب مصونيت مي‌نمايد، زيرا اين حوزه از بدو تأسيس در زمان آيت‌الله حائري تاكنون عملاً نشان داد، منزه از كليه امورسياسي بوده و دامن خود را با مشاجرات و مداخلات سياسي آلوده نساخته است.»(55)

  بدون ترديد تصميمات اين جلسه در راستاي خط‌مشي آيت‌الله بروجردي قرار داشت. در راستاي تصميمات همين جلسه نيز مي‌توان بي‌تفاوتي ايشان را درقبال كودتا مورد ارزيابي قرار داد. صرف‌نظر از مطالب پيش‌گفته درباره رفتار و منش سياسي آيت‌الله بروجردي، ايشان در اين جلسه متعهد مي‌شود كه حوزويان را از هرگونه فعاليت سياسي منع كند، از اين‌رو ادعاي برخي از پژوهشگران را كه نقش وي را در جريان كودتا «بي‌تفاوت» قلمداد كرده‌اند(56) مي‌توان مورد تأييد قرار داد. زيرا وقتي كه حسين علا در فروردين 1332 طي ديداري با ايشان خواستار مشخص‌شدن موضع او درقبال زاهدي شد، او از اعلام نظر خاص خودداري كرد،(57) كه اين امر نشان مي‌دهد دربار از مدت‌ها پيش در حال زمينه‌سازي براي كودتا بوده است. دكترحائري يزدي به ماجرايي در روز بعد از كودتاي اول در 25 مرداد اشاره كرده كه از جهاتي حائز اهميت است. نامبرده نقل مي‌كند بعد از شكست كودتا و فرار شاه، آيت‌الله سيدمحمد بهبهاني از من (حائري يزدي) خواست كه پيامي براي آيت‌الله بروجردي ببرم. متن پيام از اين قرار بود كه در خلأ حضور شاه، مردم شعار جمهوري مي‌دهند و ممكن است كشور كمونيستي شود و حزب‌توده قدرت را در اختيار بگيرد كه در آن صورت خبري از دين نخواهد بود. لذا به بروجردي بگو كه تا حكمي صادر كند تا مردم آگاه شوند و جلوي توده‌اي‌ها را بگيرند و نگذارند كشور كمونيستي شود. حائري در ادامه خاطراتش تصريح مي‌كند من به بهبهاني خاطرنشان ساختم كه اولاً شعار جمهوري‌ ملازم كمونيستي نيست و ثانياً فردا اگر دكترفاطمي سخنراني كند و اعلام نمايد پايگاه استعمار انگلستان در قم چنين حكمي صادر كرده بهتر است؟ از اين‌رو صلاح در اين است كه شما و بروجردي در اين قضيه دخالت نكنيد.(58)

  ذكر اين واقعه از اين جهت حائز اهميت است كه دغدغه طيفي از روحانيون متنفذ از جريان خزنده قدرت‌طلبي حزب‌توده را نشان مي‌دهد. از اين‌رو آنان ترجيح مي‌دادند در انتخاب ميان دولت دكترمصدق با احتمال به قدرت رسيدن حزب‌توده و سلطنت محمدرضاشاه، اين مورد اخير را بپذيرند. زيرا حداقل براساس قانون‌اساسي مشروطه،‌ رسميت مذهب شيعه پذيرفته شده بود. فلسفي درخصوص اين نوع موضع‌گيري در خاطرات خود از تعبير «خيرالشّرين» ياد كرده و درباره مفهوم آن توضيح داده است: «درواقع روحانيت بر سر دوراهي قرار داشت: يا بايد تصميم مي‌گرفت كه عزّ اسلام و مسلمين و بقاي مذهب جعفري را مورد توجه قرار دهد كه در اين صورت لازم بود از نظر اجتماعي از قانون‌اساسي مبتني بر رسميت مذهب جعفري دفاع نمايد و اين كار خواه‌ناخواه با حمايت از سلطنت مشروطه محقق مي‌شد، يا اين‌كه مي‌بايست سكوت كند و ميدان را براي فعاليت حزب‌توده و به‌قدرت رسيدن احتمالي آن باز بگذارد و شاهد نابودي اسلام در مملكت باشد. واضح است در چنين شرايطي روحانيون وظيفه داشتند بي‌طرف نمانند و از سلطنت مشروطه در مقابل فعاليت توده‌اي‌ها حمايت كنند.»(59)

  در برخي از خاطرات و ازجمله در يادمانده‌هاي آيت‌الله منتظري زواياي ديگري از اين موضوع برملا گرديده است. ايشان نقل مي‌كند كه كارگزاران دربار با طرح نقشه‌اي، عده‌اي از «توده‌اي‌هاي نفتي» را به قم گسيل نمودند تا عليه روحانيت شعار دهند. آيت‌الله بروجردي نيز با مقامات مربوطه تماس مي‌گرفت و از چنين جوّي گله مي‌كرد، بدون اين‌كه از كنه قضيه و مسائل پشت‌پرده و توطئه‌آميز آن اطلاع داشته باشد. نامبرده اضافه مي‌كند كه حتي اين تظاهركنندگان در طول تابستان‌ها نيز كه آيت‌الله بروجردي در «وشنو» ـ يكي از روستاهاي قم اقامت مي‌گزيد ـ به آنجا آمده و تظاهرات راه مي‌انداختند. ايشان همچنين در همين ارتباط ماجرايي را به نقل از حاج‌آقاحسن رضويان نجف‌آبادي ـ يكي از اهالي متنفذ نجف‌آباد ـ ذكر مي‌كند كه از جهاتي قابل تأمل است. واقعه از اين قرار بود كه شخص اخير كه به دفتر كار ابوالقاسم پاينده صاحب امتياز مجله صبا رفت‌وآمد داشت، در يكي از روزنامه‌هاي قبل از كودتا مشاهده نمود كه پاينده ليستي از اسامي علما و روحانيون متنفذ را به منشي‌اش داد و از او خواست كه متني را به آدرس آنان ارسال نمايد. نامبرده اضافه مي‌كند كه بعد از سقوط مصدق، وقتي از محتواي آن متن‌ها از پاينده سؤال كردم، گفت كه موضوع آنها تهديد علما بود. به اين ترتيب معلوم شد كه پاينده وابسته به دربار بود و چون با علما ارتباطاتي داشت، براي اين‌ مأموريت انتخاب شده بود.(؟؟)

  ايجاد چنين جوّ مصنوعي عليه مذهب و روحانيت به‌تدريج نه‌تنها افكار عمومي متدينين، بلكه ذهن آيت‌الله بروجردي را نيز نسبت به مصدق مشوش ساخت و ترس از قدرت گرفتن حزب‌توده، آنها را نسبت به دولت ملي به انفعال كشاند. آيت‌الله احمد آذري قمي نيز ضمن انتساب اين فعاليت‌ها به «سياست كلي امريكا و سازمان سيا» معتقد است هدف آنها اين بود كه: «دولت مصدق را درمقابل اسلام قرار دهند و بگويند آقاي بروجردي و متدينين با اين دولت مخالف‌اند.»(61)

آيت‌الله بروجردي بعد از كودتا

  اسناد موجود درخصوص نخستين ارتباطات كودتاگران با آيت‌الله بروجردي بيانگر مخابره چند تلگراف ميان طرفين است. نخستين تلگراف ازسوي نخست‌وزير دولت كودتا خطاب به آيت‌الله بروجردي به شرح زير مخابره گرديد:

حضور محترم حضرت آيت‌الله العظمي آقاي بروجردي دام ظله

  به عرض عالي مي‌رساند به‌مناسبت حلول عيدسعيد غديرخم ـ كه بزرگ‌ترين اعياد مذهبي مي‌باشد ـ تبريكات خالصانه خود را تقديم و در انجام خدمتي كه به مبادي مقدس دين حنيف اسلام و حفظ ميهن و رفاه مردم برحسب امر مطاع شاهانه برعهده‌ دارد از انفاس قدسيه آن پيشواي روحاني بزرگ ياري مي‌طلبد. ارادتمند سپهبد فضل‌الله زاهدي نخست‌وزير(62) ششم شهريور ماه 1332.

آيت‌الله بروجردي در پاسخ زاهدي، تلگراف زير را مخابره نمود:

   بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. جناب آقاي سپهبدفضل‌الله زاهدي نخست‌وزير دام اجلاله. به عرض مي‌رساند مرقوم محترم كه متضمن تبريك عيدغديرخم كه اعظم اعياد مذهبيه است بوده واصل گرديد. مرجو آن‌كه خداوند عز شأنه جنابعالي را در انجام وظايف دينيه كه در اين موقع خطير به عهده گرفته‌ايد اعانت فرموده و عامه مسلمين را از بركات عيدسعيد بهره‌مند فرمايد. والسلام عليكم و رحمه‌الله و بركاته. (63) 19 ذيحجه 1372 حسين الطباطبايي البروجردي.

  علاوه بر موارد يادشده،‌ خبري از روزنامه معروف لوموند نيز حاكي از ارسال نامه‌اي ازسوي شاه به آيت‌الله بروجردي مي‌باشد كه در منابع، متن چنين نامه‌اي نيامده اما در خبر آمده است:

  «... روزنامه آتش، شماره 1340 (به مديريت ميراشرافي): ادوارد سابليه مفسر معروف روزنامه لوموند مي‌نويسد اعليحضرت همايوني قبل از حركت از ايران [در جريان شكست كودتاي اول در 25 مرداد] نامه‌اي به آيت‌الله بروجردي نوشته و اوضاع خطرناك ايران و تصميم بركناري مصدق را به اطلاع ايشان رسانيدند.»(64)

  صرف‌نظر از اين اسناد، برخي از خاطرات نيز مؤيد  اين رويكرد آيت‌الله بروجردي مي‌باشد. اردشير زاهدي در خاطرات خود نقل مي‌كند كه در آستانه كودتا، برخي از شخصيت‌هاي برجسته مذهبي ازجمله آيت‌الله بروجردي، حكيم، كاشاني و شهرستاني با مصدق مخالف شده بودند و از شاه مي‌خواستند كه او را عزل كند.(65) كه بدون ترديد چنين اظهاراتي را نمي‌توان به صراحت مورد قضاوت قرار داد. البته در منابع از ديدار آيت‌الله هبه‌الدين شهرستاني با شاه در دوره كوتاه اقامت وي در بغداد ـ بعد از شكست كودتاي 25 مرداد ـ سخن به ميان آمده است.(66) همچنين در يك مورد ديگر، شاه بعد از خروج از عراق و عزيمت به رم، تلگرافي به آيت‌الله بروجردي مخابره كرده بود كه در منابع اشاره‌اي به متن آن نشده است، ولي پاسخ آيت‌الله بروجردي كه در روزنامه‌هاي وقت منتشر گرديد بدين شرح است:

حضور مبارك اعليحضرت همايون خلدالله تعالي ملكه ـ تهران

  تلگراف مبارك كه از رم مخابره فرموده بوديد و مبشر سلامت اعليحضرت همايوني بود موجب مسرّت گرديد. نظر به آن‌كه تصميم مراجعت (شاه از رم به ايران) فوري بود، جواب تأخير شد. اميد است ورود مسعود اعليحضرت به ايران مبارك و موجب اصلاح مقاصد دينيه و عظمت اسلام و‌ آسايش مسلمين باشد. (67) حسين طباطبايي البروجردي

  نكته قابل تأمل اين‌كه در منابع و به‌خصوص روزنامه‌هاي بعد از ايام كودتا، متن تلگرافات آيت‌الله بروجردي به شاه و زاهدي با تبليغات گسترده آمده است، ولي از متن تلگرافات شاه ـ در جريان كودتا و بعد از آن ـ خبري نيست. از آنجا كه منبع اين خبر و دارنده متن‌هاي مذكور دربار شاهنشاهي بود، مي‌توان از انتخاب و انتشار گزينشي تلگرافات مذكور، به اين نتيجه رسيد كه كودتاگران براي كسب مشروعيت عمل خود و جلب نظر توده‌هاي مؤمنين مذهبي درصدد برآمدند به اين اقدام دست يازند و به‌طور صريح كودتا را در راستاي پاسخ به مطالبات مذهبي علما و مؤمنين نشان دهند. پاسخ‌هاي آيت‌الله بروجردي نيز اين ظن را در اذهان و افكار ايجاد مي‌كرد و از همين روي مي‌توان ادعا كرد كه كودتاگران در اين خصوص به مقصد خود نائل آمدند.

  طرفه آن‌كه از ديدگاه غيرسياسي آيت‌الله بروجردي نيز همين حد از كاركرد يك حكومت درخصوص دين و دينداران كفايت مي‌كرد. به‌خصوص آن‌كه كودتاگران در اندك مدتي بعد با قلع‌وقمع حزب‌توده راه‌هاي تعامل و ارتباط با آيت‌الله را هموار كرده و بيش از پيش توده‌هاي مؤمنين مذهبي و علما را مفتخر و مديون خود ساختند. حائري يزدي در خاطراتش ماجرايي را نقل مي‌كند كه از اين جهت حائز اهميت است. براساس آن بعد از كودتا آيت‌الله كاشاني به همراه مظفر بقايي ـ دو تن از ياران و همراهان اوليه دكترمصدق ـ عليه زاهدي ـ نخست‌وزير كودتا ـ متحد شده و عده‌اي را به قم جهت بست نشستن در منزل آيت‌الله بروجردي اعزام كردند تا همكاري ايشان را براي مخالفت با زاهدي جلب كنند. آيت‌الله بروجردي كه نمي‌خواست در اين مسائل دخالت كند، دستور داد شهرباني متحصنين را از منزلش بيرون كند و حتي هنگامي‌كه آيات خميني و مرتضي حائري براي جلوگيري از اين اقدام به حضور وي شتافته و تصريح كردند اين عمل براي حوزه علميه و شخص شما [بروجردي] مناسب نيست كه آنها را بيرون كنيد، ايشان سخت عصباني شد و به نصايح آنان وقعي ننهاد.(68)

  شايد همين سوابق و مواضع سياسي بودكه طراحان كودتا را بر آن داشت كه در طراحي نقشه كودتا كه قرار بود بعد از پيروزي كودتا به اجرا درآيد، براي آيت‌الله بروجردي مقام مشاور مذهبي شاه را در نظر بگيرند. درحالي‌كه از اين نكته غافل بودند كه ايشان اصولاً از دخالت در امورسياسي ـ نفياً و اثباتاً ـ خودداري مي‌ورزند و تمام تدابير و اقدامات وي در همين راستا قابل ارزيابي مي‌باشد. متن مورد نظر در اين مورد در طرح مقدماتي عمليات آژاكس به‌منظور كودتا به اين شرح است: «بايد سخنان رهبران مذهبي در مخالفت با مصدق انتشار يابد و در صورت لزوم،‌ تظاهرات سياسي زير لواي مذهب سازماندهي شود تا موقعيت شاه تقويت گردد و بعد از اجراي كودتا از طريق راديو و مساجد اطمينان داده شود كه دولت جديد به اصول مذهبي پاي‌بند خواهد بود. در اين چارچوب به روحاني برجسته، بروجردي پست وزير مشاور در امورمذهبي پيشنهاد مي‌شود و يا مأمور اجراي اصول اجرانشده قانون‌اساسي درباره تطبيق مصوبات مجلس با دين توسط پنج ملا خواهد شد. همچنين وي بايد تشويق شود تا نمايندگان طرفدار مصدق را به اجراي عمل مستقيم تهديد نمايد.»(69) ناگفته نماند كه اين خواسته كودتاگران تحقق نيافت و آيت‌الله بروجردي با اتخاذ همان خط‌مشي خاص خود كه كناره‌گيري از سياست بود، با كودتاگران رفتار كرد. چنانچه وقتي اردشير زاهدي و سرتيپ امان‌‌الله جهانباني نيز يك ماه بعد از كودتا نيز ازجانب دولت با ايشان ديدار كردند، آيت‌الله به آنان خاطرنشان كرد كه بايستي دولت، هرچه زودتر، فرهنگ را از وجود اخلالگران [توده‌اي‌ها؟] تصفيه نمايد و دست عمّال اجنبي را از اين محيط كوتاه سازد و به‌گونه‌اي عمل نمايد كه فرهنگ مفهوم حقيقي خود را پيدا كند.(70)

نتيجه‌گيري

  مواضع سياسي آيت‌الله بروجردي در فرايند نيل به مرجعيت تامه شيعيان و اقتدار مذهبي، نشان مي‌دهد كه وي از شجاعت و جرأت خاصي برخوردار بود. گفت‌وگوي كوتاه وي با رضاشاه و حمايت از مطالبات آيت‌الله قمي، مصاديقي از اين رفتار مي‌باشد. چنين به نظر مي‌رسد كه همين رويكرد به‌علاوه برخي مؤلفه‌هاي ديگر، طيفي از علماي نوانديش را بر آن داشت كه براي نجات حوزه از پراكندگي و تثبيت مرجعيت واحد، از ايشان دعوت به‌عمل آورندكه زعامت حوزه علميه قم را به عهده بگيرد. چندي از مهاجرت تاريخي و اقامت وي در قم نگذشته بود كه شخصيت علمي و رويكردهاي نوين وي در مباحث فقهي، برجستگي وي را نسبت به سايرين نمايان ساخت. در اثناي همين سال‌ها، رحلت آيات عظام و مراجع تقليد در نجف خلأ بزرگي درمرجعيت شيعيان پديد آورد. اين عامل باعث روي‌آوردن توده‌هاي وسيعي از مؤمنين شيعه ايران به مرجعيت ايشان گرديد. به‌گونه‌اي كه سخن از انتقال مرجعيت از نجف به قم به ميان آمد. به نظر مي‌رسد كه در وقايع تاريخي برخي از مسائل را نمي‌توان صرفاً درچارچوب استدلال منطقي و علت و معلول مترتب بر آن ارزيابي كرد. مراحل نيل به مرجعيت، مهاجرت به قم و به‌دست گرفتن امور تامه‌ شيعيان ازسوي آيت‌الله بروجردي يكي از اين موارد است.

  به هرحال ايشان در اين دوره تمام اهتمام خود را بر احياي حوزه و نهادهاي مذهبي صرف كرد. پرواضح است كه موفقيت در اين عرصه با همكاري و همياري طيف عظيمي از اقشار مؤمنين مذهبي ازجمله روحانيون و بازاريان فراهم گرديد. پرداخت مبالغ هنگفت وجوه شرعيه ازسوي بازاريان، ايشان را قادر ساخت كه نه‌تنها شهريه طلاب قم، بلكه عتبات عاليات را نيز بپردازد. توان مالي نقش عمده‌اي در اقتدار وي ايجاد كرد. قدرت مالي، قدرت مذهبي را نيز به‌دنبال آورد. از اين‌رو ايشان به سرعت دست به كار ساخت و احياي برخي از حوزه‌هاي علميه شهرستان‌ها، مساجد و مراكز مذهبي و خيريه گرديد. انتخاب بعضي از روحانيون و علماي شهرستان‌ها به‌عنوان نمايندگان خود در جمع‌آوري وجوه شرعيه و اداره امور حوزه‌هاي شهرستان‌ها، شبكه سراسري از نيروهاي مذهبي مرتبط با مرجعيت تحت رياست واحد ايشان را پديد آورد. در فاصله كمي بعد از آن، ‌آيت‌الله به اعزام نمايندگاني به برخي از كشورهاي اروپايي و حتي امريكا اقدام نمود. اينك مرجعيت شيعه مي‌توانست در فضاي جهاني نفس بكشد و از حالت انفعال به فعال‌مايشاء گام نهد. ايشان همچنين در اقدامي ابتكاري به ارتباط و تعامل با جامعه‌الازهر قاهره و با مفتيان مصر همچون شيخ شلتوت و شيخ سليم به مكاتبه پرداخت. اين مناسبات منجر به پذيرش شيعه به‌عنوان يكي از فرق اسلامي ازسوي آنان گرديد.

  آنچه كه گفته شد، هرچند بيانگر تكاپوهاي جدّي ايشان در حوزه مذهب بود، ولي پرواضح است كه پيامد آني و آتي وحدت و اقتدار مرجعيت، زمينه‌هاي فعاليت نيروهاي مذهبي در عرصه‌هاي مختلف سياسي، اجتماعي و فرهنگي را فراهم ساخت. حوزه سياست سؤال‌انگيزترين مسئله نقش و عملكرد مرجعيت در اين دوره مي‌باشد. آيت‌الله بروجردي به‌خاطر اتخاذ خط‌مشي خاص خود بارها و بارها ازسوي جريان‌هاي مختلف سياسي مورد نقد و ملامت قرار گرفت. حتي در اين راه از تيررس اتهامات نيروهاي مذهبي ـ افراطي و متعادل ـ در امان نماند. فدائيان اسلام اقدامات و تبليغات چندي را عليه او به راه انداختند. آيت‌الله كاشاني و جريان وابسته به او، از ايشان به‌دليل عدم ايفاي نقش سياسي جدي در عرصه منازعات و وقايع روز گله مي‌كردند.

  واقعيت امر اين‌كه ايشان نه‌تنها رسالت ويژه‌اي براي خود در اين عرصه قائل بود، بلكه محذورات خاص خود را داشت. وي از تجارب سياسي خود آموخته بود كه دخالت در سياست باعث بازيچه قرارگرفتن روحانيت مي‌شود. مواضع وي در مسائل سياسي حاكي از اتخاذ روشي احتياط‌آميز مي‌باشد. وي به‌شدت مواظب بود كه روحانيون و نهادهاي تحت كنترل او از ورود به اين عرصه‌ها خودداري كنند. هدف اوليه و مهم او حفظ حوزه بود. ايشان معتقد بود كه پرورش‌يافتگان حوزوي و مردم به آن حد از آگاهي و بلوغ سياسي دست نيافته‌اند كه بتوان با اتكا به آنها به مقابله با نظام حاكم رفت. البته اين نظرات خود را پوشيده نگه‌مي‌داشت، ولي خود به‌طور پنهان و آشكار از دادن تذكرات لازم به هيئت حاكمه و ديگران خودداري نمي‌كرد. خود را موظف مي‌دانست كه در آن مواردي از امور كه در حوزه‌ شريعت قرار مي‌گيرد دخالت نمايد و آن را حل‌وفصل كند. به نظر مي‌رسد در اين رويكرد كاميابي‌هايي نيز به‌دست آورد. به‌‌عنوان نمونه درحالي‌كه آيت‌الله بهبهاني با شركت در رفراندوم مورد نظر دكترمصدق با توسل به قانون‌اساسي مشروطه مخالفت ورزيد و حتي آيت‌الله كاشاني آن را تحريم نمود، ايشان از موضع سكوت با آن برخورد نمود و حتي سعي داشت ديگران را نيز از اتخاذ مواضع تند بر حذر دارد؛ او هرگونه ماجرايي را كه بوي سياسي از آن به مشام مي‌رسيد بلافاصله مي‌خواباند.

 از اين‌رو رفتار سياسي او را در قبال كودتا نيز در همين راستا بايد تحليل كرد. كمي و محدوديت گزارش‌هاي موجود اعم از خاطرات و اسناد درباره‌ نقش وي در كودتا، بيانگر عدم دسترسي يا وجود آنها نيست، بلكه نشانگر بي‌تفاوتي او درقبال كودتاست، رويكردي كه در ظاهر مي‌توان از آن به‌عنوان تأييد نسبي كودتا نام برد. ولي در واقع موضع‌گيري آيت‌الله بروجردي در اين مورد را نيز مي‌بايست در راستاي همان رفتارهاي سياسي، قبل و بعد از كودتاي وي مبتني بر عدم دخالت در حوزه سياست ارزيابي كرد. اما همان‌طور كه گفته شد اين نكته نيز قابل تأمل است كه برخي از اشخاص اتخاذ چنين موضعي ازسوي آيت‌الله بروجردي را به خاطر شرايط و جو سياسي خاص آن روز جامعه ايران دانسته و در اين راستا از توطئه امريكا در تحريك طيفي تحت عنوان «توده‌اي‌هاي نفتي» سخن به ميان آورده‌اند كه آنان مأموريت داشتند اذهان مراجع و علما و متدينين را به خطر امكان به قدرت رسيدن كمونيست‌ها در ايران، در صورت تداوم قدرت و آزادي‌هاي سياسي دولت مصدق جلب كند كه اين مؤلّفه را مي‌توان در مجالي ديگر مورد بازكاوي قرار داد.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع و مأخذ:

1ـ حامد الگار، دين و دولت در ايران؛ نقش عالمان در دوره‌ قاجار، تهران، انتشارات توس، 1369، ص 27.

2ـ حسن يوسفي اشكوري، حوزه و حكومت: بيست‌سال پس از ادغام، (مصاحبه)، روزنامه نشاط، شماره 47، 12 ارديبهشت 1378، ص 6.

3ـ رحيم روحبخش، ميراث آيت‌الله بروجردي، فصلنامه گفت‌وگو، شماره 32، تابستان 1380، ص 8.

4ـ محمدحسين منظورالاجداد، مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست: اسناد و گزارش‌هايي از آيات عظام نائيني، اصفهاني، قمي، حائري و بروجردي، 1339ـ 1292ش، تهران، شيراز، 1379، ص 2.

5ـ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران، اميركبير، 1364، ص 82.

6ـ حميد عنايت، انديشه‌هاي سياسي در اسلام معاصر، ترجمه بهاء‌الدين خرمشاهي، تهران، خوارزمي، 1372، ص 279.

7ـ مرتضي مطهري، مشكل اساسي در سازمان روحانيت (مقاله)، از كتاب: بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، تهران، شركت سهامي انتشار،‌ بي‌تا، ص 181.

8ـ حامد الگار، دين و دولت در ايران، نقش عالمان در دوره قاجار، تهران، انتشارات توس، 1369، ص 42.

9ـ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران، اميركبير، 1364، صص84 ـ 83.

10ـ رك: سيدهدايت جليلي، نهاد مرجعيت و قدرت سياسي، روزنامه ايران، شماره 1100، 1 آذر 1377.

11ـ همان، به نقل از: زمينه‌هاي تفكر سياسي در قلمرو تشيع و تسنن، صص 22ـ21.

12ـ محمدحسين منظورالاجداد، مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، پيشين، صص 404ـ403.

13ـ مجتبي احمدي و ديگران، چشم و چراغ مرجعيت: مصاحبه‌هاي ويژه مجله حوزه با شاگردان آيت‌الله بروجردي، قم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379، سخن آيت‌الله سيدمحمدباقر سلطاني طباطبايي، ص 33.

14ـ چشم و چراغ مرجعيت... ، سخن آيت‌الله سيدجعفر احمدي، ص 85.

15ـ مهدي حائري يزدي، خاطرات دكترمهدي حائري يزدي، به كوشش حبيب لاجوردي، تهران، كتاب نادر، 1380، ص 62ـ61، همچنين براي يك مورد ديگر از اين خاطرات رك: چشم و چراغ مرجعيت... ص 60.

16ـ خاطرات آيت‌الله منتظري، به كوشش چندتن از شاگردان معظم‌له، قم، بي‌تا، 1379، ج1، ص 107، ج‌2، ص 794.

17ـ حسين بدلا، هفتادسال خاطره از آيت‌الله سيدحسين بدلا، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378، صص 146ـ 144.

18ـ دليل آفتاب، خاطرات يادگار امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام‌خميني، 1375، ص 60.

19ـ رسول جعفريان، مرجعيت سياسي شيعه،‌ زمانه: ماهنامه انديشه و تاريخ سياسي ايران معاصر، شماره 7و8، فروردين و ارديبهشت 1382، ص 14.

20ـ غلامرضا كرباسچي، تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي (تاريخ حوزه علميه قم)، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380، خاطرات حجت‌الاسلام علي دواني، ص 201.

21ـ علي دواني، زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت‌الله بروجردي، تهران، مطهر، 1371، صص 357 ـ 356.

22ـ علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج 1و2، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377، ص 562.

23ـ مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست،... ، صص 408 ـ 407.

24ـ چشم و چراغ مرجعيت،... ، سخن آيت‌الله سيدمحمدباقر سطاني طباطبايي، ص 39.

25ـ خاطرات دكترمهدي حائري يزدي،‌ پيشين، ص 60.

26ـ مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست... ، ص 408. ضمناً در اين منبع اسناد چندي از درخواست اهالي بروجرد از آيت‌الله اصفهاني ـ ‌به‌واسطه دولت ايران ـ براي مراجعت فوري آيت‌الله بروجردي از سفر عتبات آمده است. رك: همان، صص 428 ـ 426.

27ـ خاطرات دكترمهدي حائري يزدي، پيشين، ص 59.

28ـ فصلنامه ياد، سال دوم، شماره 5، زمستان 1365، خاطرات حجت‌الاسلام عبدالمجيد معاديخواه، ص 38.

29ـ هفتاد سال خاطره از آيت‌الله سيدحسين بدلا، پيشين، صص 84 ـ 83.

30ـ چشم و چراغ مرجعيت...، خاطرات آيت‌الله سيدمحمدباقر سلطاني طباطبايي، صص 61ـ 60 و خاطرات آيت‌الله سيدجعفر احمدي، ص 84. ضمناً در اين دو گفتار، اين واقعه را مربوط به دوره‌ رضاشاه دانسته‌اند كه اشتباه است.

31ـ تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي (تاريخ حوزه‌ علميه قم)، پيشين، خاطرات احمد آذري‌قمي، صص 195 ـ 194.

32ـ چشم و چراغ مرجعيت...، خاطرات آيت‌الله سيدجعفر احمدي، ص 86.

33ـ رك: ميراث آيت‌الله بروجردي، فصلنامه گفت‌وگو، شماره 32، تابستان 1380.

34ـ تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي: تاريخ حوزه علميه قم، پيشين، خاطرات آقاي ابطحي، ص 151.

35ـ همان، خاطرات سيدحسين ناصري، ص 154.

36ـ هفتادسال خاطره از آيت‌الله سيدحسين بدلا، پيشين، ص 170.

37ـ نهضت روحانيون ايران: ج1و2، پيشين، صص 565 ـ 564. همچنين: تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، پيشين، خاطرات سعيد اشراقي، ص 155.

38ـ محمدتقي فلسفي، خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفي، به كوشش حميد روحاني، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376، صص 200ـ 185. همچنين رك: تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي (حوزه علميه قم)، پيشين، خاطرات علي حجتي كرماني، ص 160.

39ـ مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، پيشين، بخش اسناد آيت‌الله بروجردي، صص 505 ـ 426.

39ـ خاطرات دكترمهدي حائري يزدي، پيشين، ص 44.

40ـ تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي (حوزه علميه قم)، پيشين، خاطرات مجتبي عراقي، صص 173ـ167.

41ـ خاطرات آيت‌الله ابوالقاسم خزعلي،‌ به‌‌كوشش حميد كرمي‌پور، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382، صص 96ـ90.

42ـ خاطرات آيت‌الله محمدعلي گرامي، به كوشش محمدرضا احمدي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص 143.

43ـ خاطرات دكترمهدي حائري يزدي، پيشين، صص 57ـ56.

44ـ براي ملاحظه متن اعلاميه‌هاي آيات محمدتقي خوانساري، بها‌ءالدين محلاتي، عباسعلي شاهرودي. رك: روحانيت و اسرار فاش‌نشده از نهضت‌ملي‌شدن صنعت نفت، صص 94ـ88.

45ـ چشم و چراغ مرجعيت...، مصاحبه، آيت‌الله سيدمحمدباقر سلطاني طباطبايي، ص 42.

46ـ محمدعلي موحد، خواب آشفته نفت، ج1، تهران، نشر كارنامه، 1378، صص 245 ـ 244.

47ـ شصت سال خدمت و مقاومت، ج1، به كوشش نجاتي، تهران، 1350، ص 277.

48ـ خاطرات آيت‌الله محمدعلي گرامي، پيشين، صص 163ـ 162.

49ـ خاطرات حجت‌الاسلام جعفر شجوني، به‌كوشش عليرضا اسماعيلي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، صص 43ـ42.

50ـ اكبر هاشمي رفسنجاني، دوران مبارزه، زير نظر محسن هاشمي، تهران، دفتر نشر معارف انقلاب، 1376، ص 110.

51ـ چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، خاطرات حجت‌‌الاسلام محمد واعظ‌زاده خراساني، صص 238ـ 237.

52ـ همان، خاطرات آيت‌الله سيدمحمدباقر سلطاني طباطبايي، ص 63.

53ـ خاطرات دكتر مهدي حائري يزدي،‌ پيشين، صص 26 و 47 و 121ـ120.

54ـ خاطرات و مبارزات شهيد محلاتي، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1376، ص 30. ضمناً براي متن لايحه قانوني مذكور، ر.ك: روزنامه كيهان، شماره 2981، مورخ 1332/2/18.

55ـ مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، پيشين، اسناد شماره 56 ـ 54. صص 482ـ 479.

56ـ  سجاد راعي، بخش مقالات از كتاب: ويلبر دونالد نيوتن، عمليات آژاكس: بررسي اسناد سيا درباره كودتاي 28 مرداد، ترجمه ابوالقاسم راه‌چمني، تهران، ابرار معاصر، 1380، ص 165.

57ـ چشم و چراغ مرجعيت، پيشين، خاطرات حجت‌‌الاسلام محمد واعظ‌زاده خراساني، ص 242.

58ـ شاهرخ اخوي، نقش روحانيت در صحنه سياسي ايران 54 ـ 1949، از كتاب: مصدق، نفت و ناسيوناليسم ايراني، به كوشش جيمز بيل و ويليام راجرز لوييس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران، گفتار، 1372، ص 152.

59ـ م. دهنوي، قيام خونين 15خرداد 42 به روايت اسناد، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1360، ص 19. به نقل از روزنامه ستاره. همچنين: محمدعلي موحد، خواب آشفته نفت، ج1، پيشين، ص 95، به نقل از روزنامه اطلاعات مورخ 20، 24 و 30 بهمن 1327.

60ـ رسول جعفريان، جريان‌‌ها و جنبش‌هاي مذهبي ـ سياسي ايران سال‌هاي 1357ـ1320، تهران، مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، 1381، ص 15.

61ـ محمدعلي موحد،‌ خواب آشفته نفت، ج2، پيشين، ص 720.

62ـ خاطرات دكترمهدي حائري يزدي، پيشين، صص 49 ـ 48.

63ـ خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفي، پيشين، ص 112.

64ـ خاطرات آيت‌الله منتظري به كوشش چندتن از شاگردان معظم‌له، قم، بي‌تا، 1379، صص 161ـ 160.

65ـ تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي (تاريخ حوزه علميه قم)، پيشين، خاطرات احمد آذري قمي، صص 400ـ 396.

66ـ حسين مكّي، كودتاي 28 مرداد 1332 و رويدادهاي متعاقب آن، تهران، علمي، 1378، ص 263، به نقل از خواندني‌ها، شماره 97.

67ـ همان. همچنين: مرجعيت در عرصه اجتماع و سياست، پيشين، سند شماره 57، ص 482.

68ـ همان، سند شماره 58، ص 483.

69ـ اردشير زاهدي، رازهاي ناگفته: خاطرات اردشير زاهدي با مقدمه و ويرايش محمود طلوعي، تهران، علم، 1381، ص 82.

70ـ حسين مكي، كودتاي 28 مرداد...، پيشين، ص 256.

71ـ همان، ص 261.

72ـ خاطرات دكترمهدي حائري يزدي، پيشين، ص 89.

73ـ ويلبر دونالد نيوتن، عمليات آژاكس، پيشين، بخش اسناد، ص 14. ضمناً از اين كتاب دو ترجمه ديگر به شرح زير انجام گرفته است:

الف: غلامرضا وطن‌دوست، اسناد سازمان سيا درباره كودتاي 28 مرداد و براندازي دكترمصدق، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1379.

ب‌: حميد احمدي، اسرار كودتا: اسناد محرمانه CIA   درباره عمليات سرنگوني دكترمصدق، تهران، نشر ني، 1379.

74ـ عمليات آژاكس، پيشين، بخش مقالات، ص 167.


تصاویر
  • آيت‌الله بروجردي و كودتاي 28 مرداد 1332
ارسال نظر جدید

نام

ایمیل

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

کلیه حقوق این سایت متعلق به دفتر حضرت آیت الله علوی بروجردی می باشد. (1403)
دی ان ان