آیت الله بروجردی و سیاست
مقدمه:
نقش مراجع تقلید در کاهش ظلم وستم درباریان در دوره های مختلف تاریخ به خوبی مشهود است و به تدریج با افزایش این نقش، جایگاه روحانیان پررنگ تر می شود و این روند عرصه های مختلفی را طی کرده و فراز و فرودهای گوناگونی را نیز پشت سر گذاشته است تا اینکه در دوره انقلاب اسلامی به بالاترین نقطه اوج خود می رسد.
این مقاله می کوشد تا جایگاه مرجع بزرگ شیعیان، آیت الله بروجردی در این فراز و فرودها را مشخص نموده و رویه سیاسی وی نیز در رابطه با حکومت زمان خویش تبیین کند.
در مورد آیت الله بروجردی به صورت تاریخی، مطالب فراوانی نگاشته شده است ولی در زمینه اندیشه سیاسی و رویه سیاسی وی هنوز پژوهشی جدی ارائه نشده است و ارائه نوشتاری نو و بدیع در این زمینه ضروری می نماید. این مقاله سعی دارد به صورت توصیفی و با مطالعه منابع تاریخی و نظری پاسخ مناسبی را برای سؤالات ذیل بیابد:
- دوره های تقابل وتعامل دین و دولت در اندیشه سیاسی شیعه کدام است و آیت الله بروجردی در کجای این جریان قرار دارد؟
- اندیشه سیاسی آیت الله بروجردی چه بوده و وی چه رویه سیاسی را دنبال می کرده است؟
- آیا اندیشه سیاسی در دوره آیت الله بروجردی دچار فترت و ایستایی شده است؟
- چرا آیت الله بروجردی اندیشه ولایت فقیه را در عمل اجرا نکرده است؟
«روحانیت و حکومت در شیعه و گفتمانهای غالب در اندیشه سیاسی شیعه»
روحانیان همواره نمایندگی دین را به عهده داشته و در طول تاریخ با حکومت های مختلفی که به نوعی جایگاه روحانیت را در حکومت نادیده گرفته اند به مبارزه پرداخته است. قبل از بیان اصل مسأله بهتر است به سه دیدگاه متفاوت که در مورد نسبت دین و حکومت وجود دارد بپردازیم:
دیدگاه اول: دین متولی رسمی ندارد. برداشت دینی آزاد است و حکومت دینی مطلوب، حکومتی است که عالمان دین در آن دخالت و نظارتی نداشته باشند.
در دیدگاه دوم: دین، بدون حکومت دینی تمامیت خود را باز نمی یابد و حکومت دینی مطلوب، حکومتی است که متولی آن عالم دینی است و حاکم برای سوق دادن جامعه به سعادت، اختیارات مطلقه دارد.
و دیدگاه سوم : جامعه دینی بدون عالمان دینی محقّق نمی شود و وظیفه حاکمان دینی در حکومت دینی، تبیین اهداف، ارزشها، ضوابط عام دینی و نظارت عالیه و انتقاد است. اینها می گویند با استقلال نهاد دین از مناصب حکومتی قداست، سلامت، شمول و اقتدار معنوی دین حفظ می شود حال با حفظ این مقدمه میگوییم وضعیت زمانه و نحوه گفتمان هر دوره خاصی، در شیوه تقابل، سکوت و یا تعامل روحانیت با حکومت تأثیرگذار بوده است؛ لذا می توان هفت گفتمان غالب در مورد اندیشه سیاسی شیعه و به تبع آن رابطه نهاد دین و روحانیت با حکومت از عصر غیبت تا جمهوری اسلامی مشاهده کرد:
1) از ابتدای عصر غیبت تا سلطنت صفویان.
گفتمان غالب در این دوره تحت عنوان «سلطان جائر/ سلطان عادل» معنا می یابد. در این دوره توجه چندانی نسبت به مسایل سیاسی و فقه عمومی از سوی علما صورت نمی گیرد و این ناشی از تلقی خاص آنها از غیبت امام زمان ( عج) بود که هرگونه حکومتی را در غیبت، غیر عادلانه و غصبی می دانستند.
2) دوره عصر صفویه:
در این دوره گفتمان غالب «حکومت شاه شیعه/ ولایت فقیه عادل است» هر چند علما حکومت غیر معصوم را نا عادلانه می دانستند اما به علت شیعی بودن حکومت صفوی، معتقد به حمآیت از دولت بودند و امور شرعی از امور عرفی تفکیک شده بود؛ سیاست را حکام به عهده داشتند و شریعت را علما.
3) از سقوط صفویه تا ابتدای قاجار:
این دوره آغاز رقابت و تعارض میان روحانیت و دربار است که در نهآیت منجر به شکل گیری گفتمان«سکوت» از طرف فقها شد.
4) از ابتدای قاجار تا عصر مشروطه:
تحولات این دوره به عنوان مقدمات مشروطه تلقی می شوند. گفتمان غالب این دوره « ولایت عامه/سلطنت قانون» است ملا احمد نراقی در این دوره به ولایت سیاسی فقیه پرداخته و ادله نقلی و عقلی آن را بررسی کرده است.
5) عصر مشروطه:
در این دوره تحولات جدیدی در اندیشه سیاسی شیعه رخ داد و علما به واژه ملت و عدالت معنای کامل تری بخشیدند. گفتمان غالب «سلطنت مشروطه/مشروطه مشروعه» است. در این دوره نائینی به سلطنت مشروطه پرداخت و در کنار آن تقسیم میان عرفیات و شرعیات، با عنوان حکومت مشروعه با هدآیت شیخ فضل الله ادامه یافت. در این دوره هیچ یک از علما خواهان تغییر نظام به حکومت اسلامی نبودند بلکه به دنبال دخالت مردم در حکومت بودند.
6) بعد از مشروطه تا انقلاب:
دوره جدیدی شروع شد که اندیشه سیاسی شیعه در حقیقت با نوعی ایستایی و عقب گرد مواجه شد. این دوران نسبتا طولانی دوره غیر سیاسی شدن دین است در این دوران سیاست گریزی عالمان دین قابل توجه است. در اینجا بعد از دهه 40 گفتمان «مبارزه عملی برای تحقق حکومت اسلامی» شکل گرفت و کمک فراوانی به شکل گیری دوره بعد کرد.
7)دوره انقلاب اسلامی تا کنون:
گفتمان غالب و حاکم « ولایت مطلقه فقیه» است.[1]
«اندیشه سیاسی آیت الله بروجردی»
این هفت دوره گفتمانی تحول اندیشه سیاسی شیعه را می توان در قالب سه دوره کلی به شمار آورد.
1) نظریات صبر و انتظار که معتقد بودند: هیچ گونه حکومت عادلانه ای در دوره غیبت محقق نمی شود و فقط باید منتظر ظهور بود.
2) نظرات اصلاحی که می گفتند: می توان در زمان غیبت، حکومتی مشروع از لحاظ مردمی و نامشروع از لحاظ اسلامی داشته باشیم. اینها استدلال می کنند در این نوع حکومت بر خلاف انواع دیگر فقط ظلم به امام وجود دارد.
3) نظریه ولایت مطلقه فقیه: که حکومت را مربوط به نایب امام زمان و ولی فقیه می داند و ولایت وی را مطلقه می شمارد.[2]
در مورد اندیشه سیاسی آیت الله بروجردی به طور قطعی وی را نمی توان از گروه دوم و یا سوم قلمداد کرد. اما قرائن و شواهد موجود و عملکرد وی در دوره مرجعیت می تواند تا حدودی تبیین کننده اندیشه وی باشد لذا باید به دنبال بررسی دقیق وضعیت زمانی و عملکرد وی باشیم.
در دوره آیت الله بروجردی اندیشه سیاسی با نوعی ایستایی مواجه بود. در این دوره سه گروه نظریات مختلفی در مورد حکومت داشتند:
گروه اول: مبارزه با حکومت را به کلی نفی می کردند.
گروه دوم: مبارزه را نفی نمی کردند؛ اما مبارزه را زیان آور می دانستند گرچه عقیده فقهی شان بر ولایت فقیه بود.
گروه سوم: امام خمینی (ره) و یارانش بودند و نسبت به دو گروه قبل متأخر بودند، معتقد بودند: مبارزه به ضرر نیست و ما می توانیم مملکت را اداره کنیم.[3]
اما با توجه به قرائن و شواهد موجود آیت الله بروجردی عقیده اش این بود که حکومت برای فقیه است ولی فرد و نیروی کافی نداریم تا حکومت را در اختیار فقیه قرار دهیم. فقیه جامع الشرایط که خودش به تنهایی نمی تواند جامعه را اداره کند. باید از رأس تا پایین افراد [در حکومت] سالم باشند. اگر شاه را بیرون کنیم مملکت را به دست چه کسی بدهیم و بعد با اشاره به یکی از روحانیون می گوید این را که می بینی همان دکتر اقبال است به اضافه عمامه و ریش. مملکت را به دست اینها بدهم.[4]
آیت الله بروجردی را می توان جزء اندیشمندان ولایت فقیه قرار داد چرا که وقتی در ساخت مسجد اعظم به جهت تخریب بعضی از اماکن مورد پرسش علما قرار می گیرد می گوید ما فقیه را در قدرت و اختیار در ادامه امام معصوم(ع) می دانیم.[5]
ایشان گرچه بحث ولایت فقیه را به طور مستقل مطرح نکردند، ولی نظر ایشان بر ولایت مطلقه بود[6] و در درس خارج خود در بحث نماز جمعه بعد از اینکه می فرماید دین اسلام، مسلمین را بعد از غیبت رها نکرده؛ بلکه برای اداره امور اجتماعی فردی را مشخص کرده است ... و اضافه می کند:
« و بالجمله کون الفقیه العادل منصوباً من قِبَل الائمه لمثل تلک الامور العامه المهمه التی یبتلی بها العامه مما لا اشکال فیه اجمالاً بعد ما بنیناه و لانحتاج فی اثباته الی مقبوله ابن حنظله»[7]
از آخر عبارت ایشان معلوم می شود که وی ولایت فقیه را از ادله عقلی اثبات می کرده و ادله نقلی آن را ناتمام می دانسته.
به طور کلی می توان آیت الله بروجردی را از فقهای معتقد و مثبت ولایت فقیه و از استوانه های قابل اعتماد در تاریخ فقه حکومتی اسلام دانست.[8]
رویه سیاسی و اقدامات
اگر در مورد اندیشه وی نتوانیم نظری قطعی بدهیم اما اقدامات سیاسی و عملی وی قابل تشکیک نیست. لذا بررسی اقدامات و رویه سیاسی وی و تطبیق آن با نظریه ولایت فقیه می تواند کمک شایانی در روشن شدن افکار و اندیشه سیاسی اشان داشته باشد.
1) آیت الله بروجردی و دکتر مصدق:
آیت الله بروجردی به هیچ عنوان با ملی شدن نفت مخالف نبوده با این که در جریان دقیق امور قرار نداشته است ولی همین نکته را می دانست که این خواسته اکثریت مردم است و در این مورد می گفت:
«من در قضایایی که آگاه نباشم و آغاز و پایان آن را ندانم وارد نمی شوم این قضیه ملی شدن صنعت نفت را نمی دانم چیست؟ چه خواهد شد و اینده در دست چه کسی خواهد بود؟ البته روحانیت به هیچ وجه نباید با این حرکت مخالفت کنند. اگر این حرکت ناکام بماند در تاریخ ایران ضبط می شود که روحانیت سبب این کار شد. لذا به علمای تهران و بهبهانی نوشتم که مخالفت نکنند.[9]»
به طور کلی می توان گفت آیت الله بروجردی از عملکرد مصدق رضآیت نداشته و در موارد مختلفی این مسأله نمود پیدا می کند. مصدق در مقطعی خود را از روحانیت جدا کرد و در جواب کاشانی نیز گفت: من مستظهر به پشتیبانی ملت هستم و با این حرف نفرت روحانیون را نسبت به خود افزود. اصرار مصدق بر رعآیت قانون در مورد تولیت آستانه مقدسه یکی دیگر از مسائل مورد اختلاف بود. تولیت آستانه قم برعهده ابوالفضل تولیت بود و مصدق می خواست وی را بر اثر امتناع از ارسال صورت درآمد عزل کند که موجب نارضایتی آیت الله بروجردی شد. در این قضیه کاشانی نیز با مصدق هماهنگ بود و این اختلاف نظر این دو را با آیت الله بروجردی می رساند.[10]
2) آیت الله بروجردی وکاشانی:
با نظارت آیت الله بروجردی برای جلوگیری از دخالت روحانیان در سیاست همایشی در قم تشکیل داد و علما بزرگی در آن شرکت کردند. در قطعنامه همایش مزبور روحانیان از عضویت در احزاب سیاسی و اصولاً شرکت در سیاست منع شدند و تخطی از این قانون مجازات خلع لباس را به دنبال داشت.[11]
البته این توصیه اهمیت ویژه ای به خود می گرفت ولی می توان گفت صرفاً تعهدی اخلاقی و غیرقابل اجرا بود.[12] در این کنگره کاشانی به عنوان چهره برجسته سیاسی مورد اعتراض قرار گرفت و دعوت به سکوت شد.
درباره دلیل آیت الله بروجردی در عدم دخالت در سیاست گفته اند:
«کل ذلک من اجل الحفاظ علی الاستقلال المرجعیه»
آیت الله بروجردی و شیخ انصاری هر دو مقلدان خود را از دخالت و فعالیت سیاسی برحذر می داشتند تا بدین وسیله استقلال مرجعیت مصون بماند.[13]
با توجه به این فضا می توان گفت علمای قم در جبهه گیری کاشانی برضد مصدق تأثیرگذار بودند و احتمالاً از وی خواسته بودند در مقام ریاست مجلس، علیه مصدق کاری بکند.[14]
این مسائل ناشی از ذهنیت آیت الله بروجردی در آن زمان بود و او اقدامات سیاسی را در آن حد نامناسب می دانست ولی نباید نتیجه گیری کرد که او هیچ حمایتی از کاشانی نکرد. ولی جدی ترین و مؤثرترین تلاش را برای جلوگیری از اعدام احتمالی او انجام داد.
بعد از کودتا حکومت دیکتاتوری به دنبال حذف ریشه ای مسایلی مانند ملی شدن نفت بود، لذا کاشانی را به اتهام «تحریک مردم به مسلح شدن برضد قدرت سلطنت» دستگیر کرد.[15] و کاشانی نیز صریحاً به صدور فتوای قتل رزم آرا اعتراف کرد و گفت: چون وی را مهدور الدم شناختم فتوای قتلش را صادر کردم. لذا در چنین وضعیتی حکم آیت الله اعدام پیش بینی می شد آیت الله بروجردی نگرانی خود را به شاه اعلام داشت ولی فرستاده شاه در قم قول مساعد داد. اما مجدداً آیت الله بروجردی تلگرافی برای شاه فرستاد و در دفعه سوم نیز با ضمیمه کرد فتوای علما تلگرافی دیگر برای شاه فرستاد. در اینجا بود که شاه گفت: هر نوع مساعدتی که مقدور باشد پس از تشریفات دادرسی مبذول خواهد شد.[16]
3) آیت الله بروجردی، مصدق، کاشانی و کودتای 28مرداد 1331
اختلاف بین این سه نفر ادامه پیدا کرد و در کودتا به طور جدی خود را نشان داد. در این مقطع آیت الله بروجردی از بازگشت شاه استقبال می کرد چه اگر شاه برنمی گشت حکومت با یک کودتای کمونیستی سقوط می کرد و این در مقایسه با حکومت شاه که لااقل در چارچوب قانون باید مروج مذهب جعفری می بود، جلوه نامناسبی داشت[17] و نمی شد روی آن حساب کرد و ممکن بود در حکومت کمونیستی اصل و اساس دین زیرپاگذاشته شود.
آیت الله بروجردی با مواضع حزب توده به شدت مخالف بود و بیم آن داشت که اینها مملکت را به دست بگیرند. وقتی سیدعلی اکبر برقعی نماینده حزب توده در کنگره جهانی توده ایها در وین، به قم بازگشت طلاب با او درگیر شدند و بعد به دستور آیت الله آیت الله بروجردی او را به یزد تبعید کردند.[18] حمآیت آیت الله بروجردی از شاه به حدی رسید که در بازگشت شاه تلگرافی با این مضمون برای او فرستاد:
«پیشگاه مبارک اعلی حضرت همایون شاهنشاه خلد الله ملکه، امید است ورود مسعود اعلی حضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح مفاسد ماضیه و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد.»
آیت الله بروجردی در توجیه چنین عملی می گوید در چنین شرایطی نمی توان شاه را تضعیف کرد چراکه فشار اجانب در کار است و من بیش از این مصلحت نمی دانم که دولت [دربار دولت] تضعیف شود زیرا شاه از خودش اختیار ندارد و تحت فشار دولتهای بیگانه است و اگر احساس کند جای پایش در ایران سست است ممکن است به طور کامل تسلیم بیگانه شود.[19]
«سعد الانصاری» در علت اتخاذ چنین تصمیمی از سوی آیت الله بروجردی نظر متفاوتی دارد وی می گوید مخالفت آیت الله بروجردی با مصدق فقط در مسایل زیر خلاصه می شد:
« شیوعیة و الحرکات الانفصالیة التی خلعت علی البلاد»
و اضافه می کند حمآیت آیت الله بروجردی از شاه برای پرهیز از حرکات کمونیستی و جنبش های جدایی طلبانه بود که بر سر شهرها سایه افکنده بود و وحدت و یکپارچگی و میراث دینی، ایران را از بین می برد.(12)
4) آیت الله بروجردی و فدائیان اسلام:
در آن دوره فدائیان اسلام گروه اسلامی افراطی شناخته می شد و مؤسسان آنها اغلب روحانیانی بودند که از وضعیت موجود ناراضی بودند.
فدائیان با آیت الله بروجردی رابطه مناسبی نداشتند و حتی اعلامیه ای با مضمون ذیل در فیضیه پخش کردند:
«آیت الله بروجردی! گمان نمی کنیم غیرت دینی شما از آیت الله قمی کمتر باشد. ایشان وقتی دیدند رضاخان می خواهد کشف حجاب کند اعتراض کردند تا تبعید شدند ... .»
این مسأله موجب درگیری فدائیان با طلاب و ضرب و شتم شدید این گروه شد و بعد از این قضیه نیز آیت الله بروجردی هرگز نواب را به حضور نپذیرفت.[20]
آیت الله بروجردی از شیوه کار فدائیان بسیار ناراضی بود. فدائیان در آن مقطع با تهدید و ارعاب سرمایه دارها، از آنها کمک مالی دریافت می کردند. آیت الله بروجردی می گفت: آخر دعوت به اسلام و مبارزه برای آن، بدین صورت نیست. با تهدید و غصب اموال مردم که نمی شود مبارزه کرد.[21]در مقابل ناملایماتی که فدائیان با آیت الله بروجردی داشتند، وی سکوت کرد و حتی چندین بار برای آزادی اعضای آنها خصوصاً حسین امامی تلاش وافری کرد و خانواده های آنها را نیز از لحاظ مالی تقویت می نمود و در قضیه اعدام آنها نیز جدّ و جهد بسیاری کرد اما به نتیجه نرسید.
5) مبارزه با شاه:
وی چه در طول مرجعیت عامه و چه قبل از آن با شاه به مبارزه پرداخت و بارها تهدید کرد اگر کارهای پشت پرده رژیم عملی شود من از کشور خارج می شوم.[22] و در جایی دیگر گفته بود من در قبال خلاف کاریها و قانون شکنیهای دولت ساکت نمی نشینم.[23]
در بسیاری موارد بدین علت که شاه عملکرد مناسبی نداشت نمایندگان وی را به حضور نمی پذیرفت.[24]
وی با بی بند و باری شاه نیز به شدت مخالفت می کرد و بارها شاه را به حضور نپذیرفت و در جایی کمک یک ملیون تومانی وی را به مسجد اعظم قبول نکرد.[25]
مخالفت او با شاه بر سر مسائل جزیی نبود بلکه اغلب، در مواردی به مخالفت پرداخت که رژیم آن را از اهداف حیاتی خود به شمار می آورد. مبارزات وی علیه شاه در این مقاله نمی گنجد اما سعی کرده ایم تحت عناوین ذیل اشاره ای هر چند مختصر به آنها داشته باشیم.
الف)مخالفت با اصلاحات ارضی 43
در دوره ای که دمکراتها و کندی در آمریکا قدرت را بدست گرفتند، فشارهای زیادی به ایران وارد آمد تا اصلاحات را در قالب لوایح ششگانه انقلاب سفید به اجرا بگذارد.
آیت الله بروجردی در پاسخ به نامه شاه مبنی برضرورت اصلاحات با مشورت علما بخصوص با امام خمینی(ره)، نوشت: «شما می گویید در ممالک دیگر اسلامی اصلاحات شده، آن ممالک اول جمهوری شدند و بعد اصلاحات کردند.»[26] آیت الله بروجردی در مقابله با اصلاحات به شدت مبارزه می کرد وی در جایی در مورد اصلاحات می گوید: «به شاه بگویید کاری نکند [انجام اصلاحات] که عصایم را بر دارم و عمامه ام را بر سر بگذارم و تاج و تختش را ویران کنم.»[27]
و در نامه ای به بهبهانی می کوشد هر سخنی از اصلاحات را با توجه به اینکه اسلام حامی حق مالکیت خصوصی است تحریم کند .[28] وی در ادامه اعتراضات نامه ای به سردار فاخر ریاست مجلس وقت می نویسد و از وی می خواهد جداً با اصلاحات مخالفت کند.
تهدیدهای آیت الله بروجردی شاه را به تکاپو می اندازد و با ترس از تغییر سلطنت، مجبور می شود اصلاحات را تا زمان فوت وی تأخیر بیاندازد. نقش وی در توقف روند اصلاحات به حدی بود که نویسندگان نوشته اند با فوت وی یکی از بزرگ ترین موانع داخلی در راه اصلاحات و نوسازی غرب گرایانه از بین رفت.[29]
ب) مبارزه با آتش پرستی:
ج) جلوگیری از تغییر قانون اساسی و خط :
رژیم تصمیم گرفته بود مثل ترکیه در جهت متمدن شدن، خط را از فارسی به لاتین تغییر دهد که با موضع تند آیت الله بروجردی مواجه شد. وی در سخنرانی خود گفت: هدف اینان از تغییر خط دور کردن جامعه ما از فرهنگ اسلامی است. من تا زنده ام اجازه نخواهم داد این کار را عملی کنند. به هر کجا که می خواهد منتهی بشود.[30]
د) حمآیت از علمای مخالف شاه:
با توجه به موارد مذکور و تبیین میزان تقابل آیت الله بروجردی و محمدرضا شاه می توان گفت، حضور آیت الله بروجردی مانع بزرگی برای پیشبرد اهداف ضد اسلامی و مردمی شاه بود و به همین روی شاه پس از مرگ وی تلاش فراوانی کرد تا مرجعیت عامه را به عراق ببرد و در اختیار آیت الله حکیم قرار دهد و برای این هدف همه دستگاه های تبلیغی و نهادهای رسمی را موظف ساخت در این باره تلاش کنند.[31]
این کوشش شاه نشان می دهد که او از مرجعیت عامه در ایران به شدت می هراسید و می دانست که اگر قرار باشد سلطنت وی تغییر یابد، به دست همین قشر خواهد بود.
اکنون سعی داریم نظریه سوم یعنی نظریه ولایت فقیه را در مورد وی با کمی جرح و تعدیل بپذیریم و ابهامی که در مورد وی وجود دارد، یعنی اینکه چرا اندیشه ولایت فقیه را در عمل پیاده نکرده است، برطرف نمائیم.
رویکرد آیت الله بروجردی به حکومت ناشی از وضعیت زمانه بود. امام(ره) که در آن زمان قائل به ضرورت مبارزه بود، خطاب به شاه نیز می فرمود «اگر این مرد به نصایح ما گوش دهد چه کار به او داریم».[32]
در مورد رویه سیاسی آیت الله بروجردی با جبهه ملی، کاشانی و فدائیان نیز نباید این نکته را از نظر دور که وی با شیوه مبارزه آنها و بعضی عملکردشان مخالف بود ولی به طور کلی چون حکومت را مشروع نمی دانست وجود این گروه ها را نفی نمی کرد و به دنبال تعدیل آنها بود و از این سه گروه تعبیر به مثلث می کرد و می گفت مواظب باشید این مثلث حفظ گردد و هیچکدام از اضلاع آن جدا نگردد. اگر یک ضلع از این مثلث جدا شود نه تنها به خود آنها ضرر می زند بلکه به روحانیت نیز ضرر خواهد زد.[33]
به خوبی روشن است که وی هر کدام از این گروهها و فعالیتهایشان را در جای مناسب و مورد نیاز، می خواست و افراط و تفریط که ممکن بود به ریشه کن شدن نهضت روحانیان بیانجامد مورد تأئید قرار نمی داد.
به طور خلاصه می توان گفت آیت الله بروجردی به دنبال ساقط کردن حکومت نامشروع پهلوی بوده و سعی داشته اندیشه خود را در عمل پیاده کند اما به دلایلی اهداف وی عملی نشد و یا به عبارت دیگر اندیشه او در حد نظر باقی ماندکه عبارت است از:
1) آماده کردن زمینه های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برای انقلاب:
وی به دنبال تثبیت پایه های یک انقلاب قدرتمند بود و سعی داشت راه کارهای بلند مدت ارائه کند تا نهضت حق طلبی روحانیان و مردم و یا بهتر بگوئیم همان انقلاب به طور قطعی موفق شود.
در زمینه فرهنگی سعی کرد میراث دار آیت الله حائری باشد و تلاش او را که با خون دل به ایجاد حوزه علمیه به عنوان یک پایگاه فرهنگی مبارزاتی علیه استبداد، دست یازیده بود، به سرانجام برساند و این پایگاه را که توسط رضاشاه به شدت تضعیف شده بود بیش از پیش تقویت کند. جدیت و اهتمام آیت الله بروجردی در سازماندهی حوزه عامل مهمی بود که روحانیان آسیب دیده از اصلاحات رضاخان با استفاده از تشکیلات و سازمان دینی مستقل، تحرکات وسیعی در زمینه های مختلف داشته باشند.[34] وی در مقابل کسانی که دائماً از او می خواستند که قیام کند می فرمود مایل نیستم اولین کسی باشم که حوزه را به هم زده باشم.[35] لذا نظام مند کردن حوزه و تقویت مادی و معنوی طلاب را می توان در همین راستا قلمداد کرد.
نکته مهم دیگری که باید مورد تأکید قرار گیرد این است که هر تحرک و جنبش سیاسی اعم از انقلاب، اصلاح و ... مردان سیاسی خود را می طلبد و آیت الله بروجردی نیز به کادرسازی مردان سیاسی در این رابطه پرداخت. او در پرتو رشد و تعالی که به حوزه داده بود، افراد مناسبی را برای پیشبرد نهضت و در نهآیت رسیدن به انقلاب، تحویل اجتماع داد. امام خمینی(ره) در پرتو همین رشدشخصیت بود که به ثمر نشست. اگر نبود این هویت و عظمت حوزه که آیت الله بروجردی بدان بخشید مسلماً انقلاب و حرکتی سازنده شکل نمی گرفت.[36]
2) تجربه ناموفق نائینی:
نائینی بعد از دخالت در سیاست پشیمان شد و کتاب خود را که در زمینه مشروطه نوشته شده بود جمع کرد. آیت الله بروجردی تحت تأثیر اتفاقات آن دوره و مسأله ناکامی مشروطیت بیم آن داشت مبادا قضیه مشروطه تکرار شود و مجدداً سر روحانیت کلاه برود. وی می گوید:
از وقتی که در نجف اشرف دیدم مرحوم نائینی در امر مشروطه دخالت کردند و آن طور شد که همه می دانیم، حساسیت خاصی نسبت به این قبیل امور پیدا کرده ام. چون ما درست وارد اوضاع نیستم، میترسم ما را فریب دهند و منظوری که داریم درست انجام نگیرد و باعث پشیمانی بشود و احیاناً لطمه به دین و حیثیت اسلامی وارد شود.[37]
3) نقش اطرافیان :
چاپلوسی های افراد دولتی که به حضور وی می رسیدند در کنار حضور افراد مغرض در بیت وی، در نگرش او نسبت به وضعیت زمانه بی تأثیر نبوده است. این افراد تا حدودی تأثیر داشتند که امام در اعتراض به اینکه چرا مسائل مختلف را به تفصیل خدمت آیت الله بروجردی ارائه نمی کنید تا ایشان در جریان امور قرار گیرند و دستورات لازم را صادر کنند، بگوید: «من چه کنم، کسانی در منزل آیت الله بروجردی هستند که نمی گذارند کاری برای اسلام انجام گیرد.»[38]
4) عدم آمادگی مردم برای انقلاب:
مردم در دوره وی آمادگی کاملی برای قیام نداشتند و چه بسا اگر وی در آن زمان دست به قیام و انقلاب می زد شاه این حرکت را در نطفه خفه می کرد. و ریشه روحانیت را می برید و حسرت حکومت مشروعه ولایت فقیه همه بر دل می ماند. آیت الله بروجردی در این مورد می گوید: قصه ما داستان مشک خالی و پرهیز است [کسی مشک خالی به دست داشت و مردم نمی دانستند که خالی است و او هم مردم را برحذر می داشت که خیس نشوند]. گاهی تشر به دربار می زنیم، اما می دانیم مردم آمادگی ندارند و اگر تهدید و فشاری پیش بیاید شانه خالی خواهند کرد. این گونه نیست که تا پای جان بایستند.[39]
در مجموع دلایلی که در اینجا ذکر کردیم همه به یک اندازه در رویکرد آیت الله بروجردی نقش نداشته اند و به اصطلاح در عرض هم نیستند بلکه به ترتیبی که ذکر شد، در طول هم قرار دارند.
کوتاه سخن اینکه اندیشه و عملکرد آیت الله بروجردی گرچه ابهاماتی داشته اما به تناسب زمانه حرکتی روبه رشد در جهت آماده سازی حکومت ولایت فقیه بوده است و با توجه به کادر سازی سیاسی که وی برای انقلاب انجام داداطلاق دوره «فترت» به زمان زعامت وی در عالم تشیع چندان موجه، جلوه نمی نماید.
سه دیدگاه متفاوت که در مورد نسبت دین و حکومت وجود دارد بپردازیم:
دیدگاه اول: دین متولی رسمی ندارد. برداشت دینی آزاد است و حکومت دینی مطلوب، حکومتی است که عالمان دین در آن دخالت و نظارتی نداشته باشند.
در دیدگاه دوم: دین، بدون حکومت دینی تمامیت خود را باز نمی یابد و حکومت دینی مطلوب، حکومتی است که متولی آن عالم دینی است و حاکم برای سوق دادن جامعه به سعادت، اختیارات مطلقه دارد.
و دیدگاه سوم : جامعه دینی بدون عالمان دینی محقّق نمی شود و وظیفه حاکمان دینی در حکومت دینی، تبیین اهداف، ارزشها، ضوابط عام دینی و نظارت عالیه و انتقاد است
آیت الله بروجردی را می توان جزء اندیشمندان ولایت فقیه قرار داد چرا که وقتی در ساخت مسجد اعظم به جهت تخریب بعضی از اماکن مورد پرسش علما قرار می گیرد می گوید ما فقیه را در قدرت و اختیار در ادامه امام معصوم(ع) می دانیم.
ایشان گرچه بحث ولایت فقیه را به طور مستقل مطرح نکردند، ولی نظر ایشان بر ولایت مطلقه بود و در درس خارج خود در بحث نماز جمعه بعد از اینکه می فرماید دین اسلام، مسلمین را بعد از غیبت رها نکرده؛ بلکه برای اداره امور اجتماعی فردی را مشخص کرده است
آیت الله بروجردی در پاسخ به نامه شاه مبنی برضرورت اصلاحات با مشورت علما بخصوص با امام خمینی(ره)، نوشت: «شما می گویید در ممالک دیگر اسلامی اصلاحات شده، آن ممالک اول جمهوری شدند و بعد اصلاحات کردند.» آیت الله بروجردی در مقابله با اصلاحات به شدت مبارزه می کرد وی در جایی در مورد اصلاحات می گوید: «به شاه بگویید کاری نکند [انجام اصلاحات] که عصایم را بر دارم و عمامه ام را بر سر بگذارم و تاج و تختش را ویران کنم.»
[1] منابع فصل اول.
1) محسن کدیور؛ دغدغه های حکومت دینی؛ تهران؛ نشرنی؛ 79 ؛ صص 7-546.
2) جمیله کدیور؛ تحول گفتمان سیاسی شیعه در ایران؛ تهران؛ طرح نو؛ 1378 ؛ ص 21-15 .
[2] جزوه کلاس تحولات ایران ب ؛ دکتر شفیعی؛ دانشگاه مفید؛1380.
[3] چشم و چراغ مرجعیت؛ پیشین؛ ص 291.
[4] چشم و چراغ مرجعیت؛ پیشین؛ ص288.
[5] محمد علی آبادی؛ الگوی زعامت؛قم؛ عصمت؛ 1378؛ ص78.
[6] چشم و چراغ مرجعیت؛ پیشین؛ ص163
[7] حسینعلی منتظری؛ البدر الزاهر فی الصلاه الجمعه و المسافر؛ تقریر مباحث درس خارج بروجردی؛ قم؛ 1362؛ چاپ دوم؛ص57.
[8] محمد مهدی شمس الدین؛ نظام حکومت و مدیریت در اسلام؛ ترجمه مرتضی آیت الله زاده شیرازی؛ تهران؛ دانشگاه تهران؛ 1375؛ ص399.
[9] چشم و چراغ مرجعیت؛ همان؛ ص423.
[10] جیمز بیل، ویلیام راجر لویس؛ ترجمه، عبدالرضا هوشنگی مهدوی، کاوه بیات؛ مصدق.نفت.ناسیونالیسم ایرانی؛ تهران؛ گفتار؛ 1372؛ ص140. این کتاب حاصل کنفرانسی دو روزه در دانشگاه تگزاس امریکا می باشد [10]
[11] جیمز بیل، ویلیام راجر لویس؛ همان؛ ص150
[12] سعد الانصاری؛ الفقهاه حکام علی الملوک؛ دارالهدی؛ زبان عربی؛ از سال 1979-1500؛ص204.
[13] همان؛ ص205.
[14] جیمز بیل، ویلیام راجر لویس؛ همان؛ ص190.
[15] گزارش محرمانه دادستانی به فرمانداری تهران 30/10/34؛ مرکز اسناد.
[16] جلال الدین مدنی؛ همان؛ ص578.
[17] دوانی؛ زندگانی آیت الله بروجردی؛ همان؛ ص441.
[18] همان؛ ص376.
[19] سعد الانصاری؛ پیشین؛ ص207.
[20] دوانی؛ زندگانی آیت الله بروجردی؛ همان؛ص376.
[21] چشم و چراغ مرجعیت؛ همان؛ص43.
[22] دوانی؛ نهضت روحانیون ایران؛ همان؛ ص25.
[23] جلال الدین مدنی؛ همان؛ ص611.
[24] محمدعلی آبادی؛ همان؛ ص 195.
[25] علی دوانی؛ زندگانی آیت الله بروجردی؛ همان؛ ص410.
[26] مجله حوزه؛ ش44-43؛ ص101.
[27] محمدعلی آبادی؛ همان؛ ص219
[28] یرواند آبراهامیان؛ همان؛ ص422.
[29] تحولات سیاسی اجتماعی ایران (57-20)؛ به کوشش مجتبی مقصودی؛ تهران؛ روند80؛ ص358.
[30] همان؛ ص161.
[31] تحولات سیاسی، اجتماعی ایران؛ همان؛ ص359.
[32] علی دوانی؛ زندگانی آیت الله بروجردی؛ همان؛ ص440
[33] چشم و چراغ مرجعیت؛ همان؛ ص103
[34] تحولات سیاسی-اجتماعی ایران (57-20)؛ همان؛ ص257.
[35] چشم و چراغ مرجعیت؛ همان؛ ص300.
[36] علی دوانی؛ زندگانی آیت الله بروجردی؛ همان؛ ص106.
[37] همان؛ص252.
[38] همان؛ ص386.
[39] چشم و چراغ مرجعیت؛ همان؛ ص59.
----------------------------------------------------------------
منبع: مجله دانش پژوهان پاییز و زمستان 1382، شماره 4