بسم الله الرحمن الرحيم
فرازی از دعای مکارم الاخلاق
وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْرِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِي عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِي ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِي بِقَدَرِهَا[1].
در جلسات قبل عرض كردم امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه)، معالي اخلاق را از خداوند مسألت ميفرمايند. معالي اخلاق همان فضائل اخلاقي است.
پرهیز از خودنمایی و شهرت یک فضیلت اخلاقی است
گاهي از اوقات كاري كه انسان بايد انجام بدهد اين طبيعي و عادي است که خودش را معرفي ميكند. معمولا هركسي هركجا كه رفت یا با هركسي كه برخورد دارد، میگوید كه من كي هستم. اما فضيلت اخلاقي اين است كه شخص ولو بزرگ هم هست اما وقتي با يك فرد ناظري برخورد دارد، حاضر نميشود خودش را معرفي كند؛ نكند اگر او اين آقا را بشناسد، بيش از اندازه احترام بگذارد يا محبت بكند، اصلا خودش را معرفي نميكند، قدرت كنترل دارد. اين مسأله است. به قول حافظ:
پريروی تاب مستوري ندارد چو دربندي سر از روزن بَر آرد
مثلا شخصی ملّاست، ملّا هم ميخواهد خودش را بروز و ظهور بدهد، مخصوصا اگر انسان تازه طلبه شده باشد، اگر تازه به مباني آشنا شده باشد. به هرحال كسي كه تازه وارد است، دلش ميخواهد خودش را نشان بدهد، خودش را عرضه بكند اما آن كسي كه پخته شده است، تفاوت ميكند.
نمونهای از حالات بزرگان
ما ميبينيم كساني هستند در عين حال كه تسلط به همه اين جهات دارند اما در مجلس نشسته است، همه دارند بحث ميكنند و حرفهایشان را ميزنند و اظهار نظر ميكنند، در پایان اگر مطالب گفته شد هیچ چیزی نميگوید. اگر نکتهای ناگفته ماند يا لازم هست مطلبي اظهار بشود، آن را خیلی خلاصه اظهار ميكند. ما اينها را در وجود بزرگان خيلي زياد ديديم، برخوردهايي كه خودمان با افراد داشيتم، اينطور نبود كه ميخواستند فقط خودشان را به هر قيمت مطرح بكنند، بلكه ميخواستند به قول معروف تا جاييكه ميشود ناشناخته باقي بمانند.
داستان غلامی که نمیخواست شناخته شود ولی رازش آشکار شد
اين داستان معروف است که در ميان اصحاب امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) غلامي بود.
در مدينه بارندگي نشد، خشكسالي شد، مردم خيلي به زحمت افتادند، به افراد اعلام شد برويد نماز باران بخوانيد. کسی كه نماز را خواند طبعا از خود آنها بود، به اين صورت نبود كه امام سجّاد (صلوات الله و سلام عليه) را جلو بياندازند كه نماز بخواند، امام سجّاد (صلوات الله و سلام عليه) خانه نشين بود. همه جمع شدند و رفتند در بيابان و اقامه نماز كردند، نماز خواندند، استغاثه كردند اما خبري نشد.
سعید بن مسیّب ميگوید: «من ديدم كه اين غلام سياهپوست و زنگی، اين هم آن گوشه و كنار هست، اما يك مقدار فاصله با مردم ميگيرد، ديدم همه رفتند اما اين هنوز نرفته است، خيلي حال منقلبي هم دارد، آرام از پشت سر به او نزديك شدم، ديدم صورتش را روي خاك گذاشته است و همينطور كه اشكهایش ميآید، ميگوید: «خدايا اينها بندگان تو هستند درِ خانهات رو آوردند، به آنها عنايت كن، اينها باران ميخواهند، به آنها باران بده». اين غلام سياه كه داشت دعا ميكرد، من ديدم ابرها آمد و او سرش را زماني از روي خاك برداشت كه باران شروع به باريدن كرد».
سعید تعجب كرد؛ اين همه مردم، علما و صلحا آمدند از خداوند درخواستِ باران ميكنند هيچ خبري نشد، اين غلام سياه اينجوري سر را روي خاك گذاشته، هنوز سر از خاك برنداشته باران رحمت خدا نازل ميشود.
سعید ميگوید: «همينطور كنار كشيدم، وقتي سر از خاك برداشت، تعقيبش كردم كه اين كيست؟! تاحالا او را نشناخته بودیم، ميگوید ديدم سمت خانه امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) رفت، به داخل خانه امام سجّاد (صلوات الله و سلام عليه) رفت».
خانه، خانهاي است كه غلامانشان هم اينجور تربيت ميشوند. بالأخره تاثير ميگذارد. آن معنويتي كه از امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) ساطع ميشود قابليت محل كه هست اينجوري رشد ميكند.
سعید ميگوید: رفتم خدمت امام سجّاد (صلوات الله و سلام عليه) و گفتم: «آقا من يكي از غلامهایتان را خوشم آمده است و او را ميخواهم». امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) ـ كه مظهر لطف و كرم است ـ فرمودند: «باشد هر كدام را كه ميخواهي بَردار». امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) دستور دادند غلاماني كه داشتند بيایند. آنها هم دسته دسته آمدند. آنهايي كه مثلا خدمت هاي مختلفي به عهده داشتند آمدند، همه اينها آمدند و رفتند اما در هيچكدام آن آقا نبود. گفتم: «نه آقا آن غلامی كه من ميخواهم در اينها نيست». حضرت به يكي از اشخاصي كه آنجا بود فرمودند: «كسي مانده است»؟ گفتند: «آقا همه آمدند، يك غلامِ پيرمرد ضعيفي است، اين در اسطبل هست».
به قول معروف كارش هم كار پست و پاييني هست، آن وقت هم اينجور بوده است، فقط همان مانده است.
سعید گفت: «آن را هم ميخواهم ببينم». او را آوردند، ديد هماني هست كه ميخواست، گفت:ر«آقا من اين را ميخواهم، هرچقدر پول بفرماييد بابتش ميدهم».
حضرت فرمودند به قول ما: «ما كه كاسب نيستيم. اگر كه نظرت گرفته بخشيديم، غلام را بَردار بِبَر».
غلام را به او بخشيدند.
غلام خيلي تعجب كرد كه چي شد؟! چه اتفاقی افتاده است؟!
دست غلام را گرفت و از خانه امام سجّاد (صلوات الله و سلام عليه) بیرون آمدند.
اين غلام دست سعید را گرفت و گفت: «چي باعث شد كه تو من را از مولا و امامم جدا بكني؟! و بين من و امامم فاصله بیندازي؟! اينجا بندگي داشتم، من غلام درِ اين خانه بودم».
سعید گفت: «من آمدهام تو را از اينجا ببرم كه بعد از اين تو آقا باشي و من عبد تو باشم، من ميخواهم غلام تو باشم، من اين را ميخواهم، من نميخواهم تو غلام باشي، بلکه من ميخواهم غلام تو باشم».
گفت: «خُب چه اتفاقي افتاده كه چنين تصميمي گرفتي»؟
گفت: «من ديدم كه تو آنجا در بيابان صورت روي خاك گذاشتي و هنوز كلامت تمام نشده بود، سر از خاك بر نداشته بودي كه باران رحمت خدا آمد. اين همه جمعيت رفتند و استغاثه كردند، درخواست كردند اما خبري نشد. تو نزد خدا قدر و قيمتي داري، من ميخواهم خدمتگزار تو باشم، من ميخواهم در خانه تو باشم، تو غلام نيستي، من غلامت هستم و تو آقايي».
اين غلام سياه شغلش کار در اسطبل است، اينجا وقتي اين كلمات را شنيد سرش را رو به آسمان بلند كرد، جوري كه سعید هم شنيد، گفت: «خدايا سرّي بود بين من و تو، من نميخواهم ديگر زنده بمانم».
سعید ناراحت شد گفت: «اگر نميخواهي، من كه نميخواهم اذيتت كنم، برگرد خانه امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه)، من اصلا نميخواهم، پشيمان شدم، من غلام نميخواهم، اذيتت كردم ببخشيد، برگرد، من غلام نميخواهم».
غلام برگشت. سعید ميگوید: «من به خانه خودم نرسيده بودم از خانه امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) يك كسي آمد گفت: «برادرت از دنيا رفته اگر ميخواهي او را تشييع كني بيا». رفتم خانه امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) ديدم اين غلام از دنيا رفته است»[2].
این غلام درِ خانه خدا اينقدر آبرو دارد، اينقدر حيثيت دارد اما نميخواهد شناخته بشود، اينجا پريرويي است كه تاب مستوري دارد، اين فضيلت اخلاقي است. پريروست، فضيلت دارد، اينقدر فضيلت دارد كه معادل مردم يك شهر ميارزد اما اظهار نميكند و از اظهارش ناراحت است، به حدي ناراحت است كه همان درخواست كننده باران از خدا، به خدا میگوید سرّي بود بين من و تو فاش شد، نميخواهم ديگر در اين عالَم بمانم.
دیدن خدا کافی است
پا روي نفس گذاشتن به حدي است كه وقتي خودش را در مرئیٰ و منظر ديگران ميبيند، ناراحت است. اگر دیگران بفهمند كار خيري به دست او جاري ميشود، ناراحت ميشود، زجر ميكشد. نه اينكه ناراحت باشد ما اين همه كار كرديم هيچ كسی از ما تعريف نميكند. ما اين همه خدمت كرديم هیچ کسی نمیگوید. ما اين همه ملّا هستيم هيچ كسی نميفهمد. اگر كار براي خداست، اين طور نيست. اگر براي غير خدا نيست، چرا غير خدا وقتي نميفهمد ناراحت ميشوي؟ آني كه بايد بفهمد كه ميفهمد. اگر براي خدا هستي، اگر بنده او هستي، اگر در خانه او كار ميكني، خُب ميفهمي كه خوشايند ديگران قيمت ندارد. جايي كه قيمت دارد خوشايند اوست، او هم كه گفتن نميخواهد، او كه داد زدن نميخواهد، فرياد زدن نميخواهد.
عزت و ذلت در دست خداست
اگر او خودش مصلحت ديد اوج ميدهد، عزت ميدهد، اگر هم مصلحت نديد با همه كمالاتي كه داري اين عزت را نميدهد در اين دنيا، برعكس ذلت هم ميدهد. شخص فضيلت دارد، بزرگ است، اما بيشتر اذيتش ميكند، بيشتر ناراحتش ميكند. اينها چيزهايي است که دیگر هست و دست ما نيست و لذا گفتند اگر خدا بخواهد كسي را عزيز بكند تمام عالَم جمع بشوند و بخواهند مانع بشوند، نميتوانند جلویش را بگيرند، اگر خدا بخواهد ذليل كند تمام عالَم جمع بشوند، نميتوانند جلویش را بگيرند. اينها واقعيت است.
آقایی واقعی چیست؟
اينهايي كه امام سجّاد (صلوات الله و سلامه عليه) در این دعا به عنوان بندگي تقرير ميفرمايند، باید بدانیم بندگي او، خضوع در مقابل اوست. در مقابل او خاضع باش. اگر تقوا داشتي، اگر نفس را تحت كنترل داشتي اين آقايي واقعي است، آقايي واقعي اين است كه انسان بر نفس خودش مسلط باشد. تصميم كه ميگيرد، بتواند "للّه" تصميم بگيرد. در همان مسیر "حبّ في اللّه" و "بغض في اللّه" باشد، خارج از اين مسير نباشد. تمام اخلاق و فضيلت اخلاقي از اين حالت ناشي ميشود و لذا ملاحظه فرموديد كه امام سجّاد (صلوات الله و سلام عليه) "وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاق" را در كجا ذكر ميكنند؛ ابتدا میفرمایند: " وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكِبْرِ، وَ عَبِّدْنِي لَكَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِي بِالْعُجْبِ" و بعد میفرمایند: "وَ هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْرِ".
[1] . صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق.
[2] . اثبات الوصیة، ص 174.