مراسم شصت و چهارمین سالگرد ارتحال مرجع عظيم الشان جهان تشيع حضرت آيت الله العظمي بروجردي (قدس سره) شامگاه پنجشنبه مصادف چهاردهم اردیبهشت 1402 و 13 شوال 1444 در جوار حرم كريمه اهل بيت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) در شبستان حضرت بقیة الله مسجد اعظم برگزار شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
مراسم شصتوچهارمین سالگرد ارتحال مرجع عظیمالشأن جهان تشیع، حضرت آیتالله العظمی بروجردی (قدس سره)، شامگاه پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت 1402 مصادف با 13 شوال 1444 در جوار حرم كریمۀ اهلبیت فاطمۀ معصومه (سلام الله علیها) در شبستان حضرت بقیة الله الاعظم (عج) مسجد اعظم برگزار شد.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی دفتر حضرت آیتالله علوی بروجردی مدظله العالی، این مراسم با حضور نمایندگان بیوت مراجع عظام تقلید و جمع كثیری از اساتید، شخصیتهای علمی، اندیشمندان، روحانیان و فضلای حوزۀ علمیه، هیئتهای مذهبی و عاشقان مكتب تشیع، مجاوران و زائران كریمۀ اهلبیت حضرت فاطمۀ معصومه سلام الله علیها و نیز اقشار مختلف مردم شریف و متدین برگزار شد. ابتدا قاری ممتاز بینالمللی كشور، آقای حاج سید جواد حسینی، آیاتی از قرآن كریم را تلاوت کردند و سپس با مرثیهسرایی مداح اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، آقای حا ج سید مهدی میرداماد، مجلس ادامه یافت.
سخنران مراسم شصتوچهارمین سالگرد ارتحال مرجع عظیمالشأن جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی بروجردی (قدس سره)، دانشمند معظم استاد حاج شیخ حسین انصاریان بود که ایشان به تبیین جایگاه تربیتی و اخلاقی حضرت آیتالله العظمی بروجردی (قدس سره) پرداختند.
الحمدالله رب العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الانبیاء و المرسلین حبیبنا و طبیبنا ابی القاسم محمد صل الله علیه و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
عشق و گذشت پدر آیتالله بروجردی (قدس سره) در تربیت ایشان
پدر و مادر دو منبع عظیمی هستند که در تربیت فرزند مسئولیت الهی بر عهده دارند. فرزند امانت، نعمت ویژه و احسان و لطف خداوند است. فرزند بنای الهی است. رسول عظیمالشان اسلام میفرمایند: «ملعونٌ من هدن بنیانه»؛ (از رحمت خدا دور است کسی که بنای خدا را خراب و منهدم کند.) پدران و مادرانی که مسئولیتشناس بودند و به فرزندشان مثل امانت خدا نگاه کردند، از عقل و جان و کوششهای درست خود مایه گذاشتند و فرزندانی تربیت کردند که آن فرزندان آبروی تاریخ و صفحۀ روشن روزگاران شدند. پدر مرحوم آیتالله العظمی بروجردی (قدس سره) که در شهر بروجرد مبلغ دین و اهل منبر و اهل گریه بود، پیوند عمیقی با حضرت ابی عبدالله الحسین علیهالسلام داشت و به این خاطر فرزندش را بعد از تولد، «حسین» نامید. این مرد الهی برای فرزندش فقط پدر بدن و پدر خوراک و پدر لباس نبود، بلکه پدر عقل بود، پدر فطرت بود، پدر تربیت بود، پدر دین بود. او با این هویتی که در پدر بودن داشت، با همۀ وجود و با نبودِ امکانات در آن روزگار، فرزند خود را به گونهای تربیت کرد که در همان ایام کودکی و جوانی و نوجوانی، و در حد ظرفیتش، معدن ادب و فکر و توجه به حقایق هستی بار آمد. پدر بهشدت عاشق این فرزند بود و یک ساعت فراغ او را نمیتوانست تحمل کند؛ ولی گذشت مهمی کرد و خود با آن زبان پاک، فرزند را تشویق کرد تا حدود ده سال در اصفهان، در درس بزرگترین عالمان آن زمان شرکت کند. پدر از طریق نامه، همان توجه پدر معنوی را به او داشت و از راه دور او را برای رسیدن به مقامات عالی معنوی رصد میکرد.
نقش طهارت نفس و اقدام پاک مادر آیتالله بروجردی (قدس سره) در رشد شخصیت ایشان
من حدود بیستوسه سالم بود که در همان مناطق منبر دعوت داشتم. پیرمردی سید، موقر و مؤدب، هر شب میآمد و کنار منبر مینشست و بعد از منبر هم به خانۀ آن بزرگواری میآمد که من را دعوت کرده بود. این پیرمرد نودساله برای من چنین نقل کرد: «پدر من با خانوادۀ آیتالله العظمی بروجردی قدس سره رفت و آمد داشت و تقریباً اهل آن خانه شده بود. پدرم برای من تعریف کرد که من ولادت آیتالله العظمی بروجردی (قدس سره) را دیدم و زنان خانودهمان برای من نقل کردند که آیتالله العظمی بروجردی (قدس سره) حولین کاملینی از سینۀ عفت، پاکی، عبادت، درستی و صداقت، شیر خورد. این مادر حتی در زمستانهای سخت بروجرد و در برفهای سنگین در حالی که لولهکشی نبود، در حوضهایی که حتی پنجاه سانت یخ میبست، یخ را میشکست و وضو میگرفت؛ چون نوبت شیر بچهاش بود.»
اینکه رسول خدا میفرمایند: «الجنة تحت اقدام الامهات»، به این معنا نیست که بهشت پروردگار زیر پای زنان است. این معنا درست نیست. معنای درست روایت این است که قدمهایی که مادر در ایام حمل، در ایام شیر دادن، در ایام تحصیل اولیۀ بچه، در مواظبت بچه برمیدارد، برای خودش و برای کودکش بهشتساز است. معنی روایت به این سادگی نیست. این مادر در بروجرد، دو سال برای شیر دادن به او چه قدمهای باطهارتی برداشت و وقت شیر دادن چه دعاهایی خواند. در روضههای بروجرد، این بچه را در آغوش میگرفت و پای منبرها میبرد و هنگام شیر دادن بچه، زیر چادر، بچه را شیر میداد و از دو چشم پاکش برای حضرت ابی عبدالله الحسین اشک میریخت. اشک روی صورت بچه و روی سینۀ مادر میریخت و بچه را با تبرک شدن شیر و سینه و آغوش، با گریه بر ابی عبدالله شیر میداد. این مواظبت قدم است، و آن دغدغۀ تربیت قدم است. این قدمها تا زمانی که فرزند به ثمر برسد، هم برای خودش بهشت را ظهور داد و هم برای فرزندش. مادر وقتی مادر است که قدمبرداریهایش بهشتساز باشد.
پدران و مادران جهنمیساز
در روزگار ما، بسیاری از پدران برای بچههایشان جهنمساز هستند. بسیاری از مادران هم جهنمسازند. پدری که در کنار روحیات و اخلاقش، فرزندش بیدین میشود و لذت هم میبرد که بچه در آغوش ابلیس است، جهنمساز است. مادری که دخترش در آغوشش، از همان دو سهسالگی با بیحجابی اخت میشود و گره میخورد و تشویق هم میشود که بر اساس تبرج جاهلیت قبل از پیغمبر، درحالیکه ازدواج نکرده، آرایش کند و برای خودنمایی در برابر هزاران چشم هرزه و ناپاک قرار بگیرد، این مادر جهنمیساز است. این پدران و مادران همانهایی هستند که پیغمبر اکرم هزاروپانصد سال پیش فرمود مادران و پدران آخرالزمان عقرب به دنیا بیاورند، بهتر از آدمیزاد است.
رشد آیتالله العظمی بروجردی بر اساس ردهبندی هنرمندانۀ کتاب شریف کافی
مسلمانان فرقههای فراوانی دارند. تمام فرقهها هم صاحب کتاب هستند. حنفیها، شافعیها، مالکیها، حنبلیها، اباضیها، علویها، در ترکیه و در سوریه و گروههای مختلفی که مسلماناند، هیچکدام از این فرقههای اسلامی، کتابهایشان مانند کتاب شریف کافی ردهبندی معنوی و الهی و انسانی و تربیتی ندارد؛ چون مایههای آن را ندارند؛ چون کلینی همۀ مایههای کتاب را از اهلبیت و قرآن گرفته است. همچنین خداوند توفیق خاصی به او داده که توانسته جلد اول را ردهبندی هنرمندانه کند. البته در همۀ کتاب که ده جلد، به چاپ زمان ما، است حدود شانزده هزار روایت وجود دارد؛ ولی جلد اول کافی چشم و چراغ کتب شیعه است. یا بهتر بگویم، چشم و چراغ ده جلد کتاب کافی است! اولین باب جلد اول، بابالعقل است؛ چون اگر رابطۀ انسان با عقل بِبُرد یا رابطهاش را با عقل قطع کنند، یقیناً چنین انسانی «كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» میشود. این کتاب باعظمت از قول امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل میکند که انسان دارای دو عقل است: عقل مطبوع، یعنی عقلی که به قول امام صادق علیهالسلام در گفتارشان به هشامبنحکم، همراه با رشد جنین به جنین داده میشود؛ یعنی عقل اولیه و عقل طبیعی. و عقل دیگر عقل مسموع است که از طریق گوش ظهور میکند و از طریق گوش رشد میکند و به کمال مطلوب، به اندازۀ گنجایش هر انسانی میرسد. همین عقل مسموع بود که یک روستایی ایرانی گمنامی را تبدیل به سلمان کرد؛ همین عقل مسموع بود که یک چوپان بیابانگرد روستایی را تبدیل به ابوذر کرد؛ همین عقل مسموع بود که حبشی آفریقایی را تبدیل به بلال کرد؛ همین عقل مسموع بود که شترچران یمن را اویس قرن ساخت؛ همین عقل مسموع بود که رجالی در شیعه به وجود آورد که هیچ مکتبی نظیرشان را ندارد. من نزدیک به سی کشور اروپایی سفر کردهام و با بزرگترین رهبران ادیان مختلف جهان ملاقات داشتهام؛ با پاپ، خاخامها، کاردینالهای مسیحی، کشیشها و سران چهار مذهب غیرشیعه. من در آنها عقل مسموع دیدم، ولی به اندازۀ ذرهای نور داشتند؛ ولی در درون عقل مسموع شیعه، خورشید است.
بهرۀ آیتالله بروجردی از عقل مسموع
این مرد الهی از بروجرد، با همین عقل مسموع به این آیه عمل کرد: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ»(زمر، ۱۷ و ۱۸). ایشان از نوجوانی و جوانی گوشش را وقف کرد. یعنی در کنار آن پدر و مادر، انسان دانا و فهمیدهای شد؛ در کنار آن پدر و مادر ظلمت جهل در وجودش نابود شد. گوش داد، عقل مسموع پخته پیدا کرد و بعد با اجازۀ پدر و مادر و با تحمل فراغ، برای اینکه این عقل را کاملتر کند، هم به حوزۀ اصفهان رفت و هم به حوزۀ نجف. 9 سال در جوار حضرت مولی الموحدین، این عقل مسموع به کمال مطلوب رسید. به بروجرد بازگشت. سی سال آنچه با عقل از دین و معارف و قرآن و روایات ذخیره کرده بود، درب این معدن عقل مسموع را به روی مردم بروجرد گشود، و سی سال کامل تمام سی روز ماه رمضان و ده شب دهۀ عاشورا منبر رفت. یعنی زمانی منبر رفت که فقیه جامعالشرایط بود، زمانی که در بروجرد حاشیهاش بر عروه چاپ شد. یعنی هشتاد سال پیش، بسیاری از علمای ایران او را اعلم شناختند و به او نامه نوشتند که «میخواهید مردم شهرمان را به تقلید شما برگردانیم؟» ایشان نامه نوشت که «این کار ضداخلاق است. چون امروز علمدار شیعه آیتالله العظمی اصفهانی است، راضی نیستم من را به عنوان مرجع علم بکنید.» این حرکت معنای این کلام امام حسن عسکری علیهالسلام است که فرمودهاند: «وَاَمّا مَنْ کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِنا لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً لِهَواهُ مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِّدُوهُ...» است. این مخالفت با هوا است، به این معنا که حالا که من آمادگی دارم محور شوم، وظیفهام در حاشیه بودن است؛ حالا که آمادگی دارم رئیس شوم، وظیفهام مرئوس بودن است. یا الان که من آمادگی دارم به نجف بروم و آنجا علم مرجعیت من را بلند کنند؛ این آمادگی را برای خودم هزینه نمیکنم.
او به جایی رسید که که ندای عقل را شنید: «اَلعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمٰنُ». عقل یک گوهر الهی است که به وسیلۀ آن، انسان در مدار «عبادت الله» قرار میگیرد. یعنی با چشم این عقل، جهان را میبیند، درک میکند، و احساس میکند که جهان مالک دارد. درک میکند که سازندۀ انسان، سازندۀ حکیمی است. درک میکند که سازنده برای این انسان وظایفی را قرار داده است. سپس در دایرۀ عبادت میافتد و آن هم عبادت خالص! آن هم عبادت ناب!
وقتی بچه بودم، شبهای جمعه، آنوقت که ماشینها سرعت نداشتند و حداکثر سرعتشان بیشتر از شصت کیلومتر نبود و جادهها آسفالت نبود، مردم از اصفهان و تهران و از شهرهای دور و نزدیک، اینهمه مسیر را بامشقت طی میکردند که نماز مغرب و عشا را با حضرت آیتالله العظمی بروجردی بخوانند؛ با این یقین که نمازشان قبول میشود. این خلوص است، «وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنان». عقل مایهای است که به وسیلۀ آن بهشت به دست میآید.
آیتالله برجرودی؛ مصداق حدیث «العلماء ورثة الانبیاء»
باب دوم اصول کافی باب علم است. این باب بسیار باعظمت است. او در قدم بعد، وارد علم شد و انواع علوم اسلامی را از آبشخور اهلبیت علیهمالسلام چشید؛ سیراب شد، الهی شد؛ فرشتۀ خصلت شد؛ و علم را برای علم نخواند؛ علم را برای بزرگ شدن نخواند؛ علم را برای مرجع شدن نخواند؛ پس علم را برای چه آموخت؟ آن روزی که میخواست به اصفهان برود و نوجوان بود، به این حقیقتی که پیغمبر فرموده بود باور داشت: «من کان لله کان الله له»؛ (هرکسی در همۀ حرکاتش برای خدا باشد، خدا هم برای او خواهد بود.) علم را برای این معامله و این تجارت معنوی بینظیر خواند.
یکی از علمای بزرگ یکی از شهرستانها برای من نقل کرد که: «شاگرد درس آیتالله برورجردی بودم. زمانی که ایشان در سن هشتادسالگی بود.» در این سن، بدن تقاضای کار سنگین را ندارد؛ ولی ایشان کار سنگین داشت: مطالعۀ فقه، درس دادن، به مراجعان جواب دادن، نیمهشب برخواستن و نماز شب خواندن، نماز ظهر و عصر در خانه خواندن و پیراهن را از گریه خیس شدن. آن عالم به من گفت: «هر وقت ایشان خیلی خسته میشد، نه شربت میخورد، نه قرص میخورد، و نه یک غذای خیلی مقوی.» این عالم واقعاً از اولیای خدا بود، و چشمش باز بود. یعنی چیزهایی برای من تعریف کرد که برایم ثابت شد که چشمش باز است. میگفت: «آیتالله العظمی بروجردی در اوج خستگی، فقط پلکهایش را روی هم میگذاشت و با عمق جان میگفت یا الله. و تمام خستگیاش برطرف میشد.» آیا ما به عمرمان چنین رابطهای با خدا داشتهایم؟! یا ما باید برای رفع خستگی به خواب و دارو متوسل بشویم؟! اصلاً فکر کنیم که آیا در عمرمان از دارویی به نام توحید استفاده کردهایم؟ لذا او در علم چنان شد که یقیناً مصداق این روایت شد: «العلماء ورثة الانبیاء». این روایت با هرکسی تطبیق نمیکند و مزاح نیست. و آیتالله العظمی بروجردی واقعاً در علم و اخلاق و رفتار و کردارش، وارث انبیا بود.
توحید آیتالله بروجردی (قدس سره) عاری از شرک بود
بخش سوم اصول کافی در باب توحید است. این بخش از کتاب روایات بسیار نابی دارد. کتابهای غیرشیعه را که دربارۀ خدا نوشته شده است با کتاب کافی مقایسه کنید. خدای آنها را ببینید، و خدای کافی را هم ببینید. من کتب اهلسنت را بسیار مطالعه کردهام، تا حدی که وقتی برای علمایشان دربارۀ کتابهای خودشان سخنرانی کردم، یکی از بزرگشان به من گفت که «تسلط شما به کتابهای ما بیشتر از خود ماست!» صد در صد یقین داشته باشید که توحید غیرشیعه ساخت بنیامیه و بنیعباس است. در این توحید، شما خدا را با دست و پا، با شکم، با چشم و با گوش میبینید! هرقدر هم به ایشان بگوییم که قرآن میگوید «لیس کمثله شی»، میگویند: «ابوحریره نقل کرده! ابوسعید خدری نقل کرده! فلان عالم بنیامیه نقل کرده است!» اما توحید کافی، توحید قرآن و توحید اهلبیت علیهمالسلام است؛ یعنی توحید واقعی است.
آیتالله العظمی بروجردی بعد از قدم عقل و علم، به توحید رسیده بود. ایشان یک موحد صددرصد بود؛ یعنی توحید ایشان توحید ناب بود و ذرهای ناخالصی نداشت؛ یعنی در این توحید، به اندازۀ یک دانۀ ارزن، شرک دیده نمیشد. از کسانی بود که سعدی میگوید: «موحد چو در پای ریزی زرش/وگر تیغ هندی نهی بر سرش/ نباشد امید و حراسش ز کس/بر این است آیین توحید و بس.»
ارتباط عمیق آیتالله بروجردی با اهلبیت علیهمالسلام برای رسیدن به توحید ناب
قدم بعدی اوبعد از رشد عقل و رشد علم، «الاضطرار الی الحجه» بود. او به این نتیجه رسید که همۀ حقایق و معارف و واقعیات و همۀ مسائل الهی را باید از «حجتالله» گرفت، نه از علم خود و نه از عقل خود. عقل و علم راهنما هستند، اما راهنمای به حجتالله. ایشان حجج الهی را کاملاً شناخت و دانست که اگر کسی میخواهد به توحید ناب برسد، از طریق ائمۀ طاهرین و اهلبیت بنا عرف الله. وقتی امام رضا علیهالسلام میخواستند از نیشابور حرکت کنند، تمام مردم شهر با قلم و دوات و کاغذ کنار محمل آمدند و به حضرت گفتند: «یابن رسول الله، دارید میروید. سخنی برای ما بگویید.» امام هشتم سرشان را از محمل بیرون کردند و از قول پدرانشان تا پیغمبر، و از قول خدا نقل کردند: «کلمةُ لا اله الا الله حصنی». کلمه در اینجا به معنای «حقیقت» است. کلمه به معنی الف و واو و نون و لام نیست. یکی از معانی کلمه حقیقت است؛ حقیقت توحید. توحید حصار من است. هیچ شیطانی به این حصار راه ندارد، هیچ شیطانی. یعنی انسانی که موحد است، فریب خودش و نفسش و فریب مردم و مال و جاه و مقام دنیا را نمیخورد. چنین انسانی اصلاً فریب هیچ چیز را نمیخورد، چون در حصار الهی است؛ یعنی در توحید ناب است. همۀ راههای او به طرف شیاطین و جن و انس، مسدود است. «کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی، امن من عذابی». و منظور از عذاب، عذاب دنیا و عذاب آخرت است. «فلما مرة راحله»، شتر که حرکت کرد، «نادی»؛ ائمه صدایشان بلند نمیشد. یکی از جاهایی که با صدای بلند حرف زدند همین جاست. حضرت رضا علیهالسلام فرمودند: «کلمةُ لا اله الا الله» که حصن است، «به شروطها و انا من شروطها». این سخن بسیار سخن عظیمی است.
برادران اهل علم میدانند که در صورت فقد شرط، مشروط هم مفقود است. کلمۀ «شرط» کلمۀ عظیمی است. «امام معصوم» شرط فهم «توحید» است. «امام معصوم» معلم معرفیکنندۀ خداست. حالا اگر در زندگی مسلمانها امام معصوم حذف بشود، آن مشروطش هم که خدا و توحید است، به دنبال حذف امام، حذف میشود. یعنی آنکه با اهلبیت علیهمالسلام سروکاری ندارد، حتی اگر شیعه باشد، نمیتواند اهل توحید شود. در نتیجه، ضرورتاً اهل ابلیس و اهل شیطان میشود. آیتالله العظمی بروجردی ارتباط عجیب و عمیقی با حجج الله داشت.
آیتالله بروجردی (قدس سره) روزگار خود را خوب میشناخت
روز دهم فروردین، مطابق با سیزدهم شوال، آیتالله العظمی بروجردی قدم به شهر قم گذاشت. شانزده سال در این شهر، بسیار ساده زندگی کرد؛ ولی حوزۀ هفتصدنفری قم را در این شانزده سال به هفتهزار رساند. حوزۀ قم را به گونهای بار آورد که جوابگوی عصر و زمان باشد. شاگردانی را تربیت کرد و به مناطق ایران و خارج فرستاد که اثرگذاریهای مهمی داشتند. بسیار عجیب است مردی که سی سال از عمرش را در بروجرد و در اصفهان و در نجف بوده، چقدر زیبا دنیاشناسی داشته است. یعنی متعلق به روزگار خودش بود. بعضی از ما آخوندها مال صد سال پیش هستیم. یعنی اصلاً به درد زمانۀ خودمان نمیخوریم. بعضی منبرها مال دویست سال پیش است. اصلاً به درد امروز نمیخورد و درد جامعه را درمان نمیکند؛ ولی ایشان شناخت عجیبی از روزگار خود داشت. او از ایران، اروپا، کشورهای عربی، هند، پاکستان، افغانستان و همهجا نماینده در عالم داشت و برای هدایت مردم آنها را روانه میکرد.
«تو را برای تبلیغ دین میفرستم، نه تبلیغ سید ابوالحسن اصفهانی!»
آیتالله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی (رضوان الله علیه) یک روحانی درسخوانده در نجف را خواست و به او گفت: «از یکی از شهرهای هند، خواستهاند عالِمی برایشان بفرستیم. من شما را شایسته میبینم که به آنجا بروید و تبلیغ کنید.» گفت: «آقا میروم.» فرمود: «خرجت را هم میدهم و نمیگذارم که کم بیاوری.» گفت: «مانعی ندارد. من که خودم پول ندارم.» بعد آن روحانی گفت: «آقا، من را دارید میفرستید هند، من جنابعالی را اعلم نمیدانم. من آنجا یک کلمه راجع به سید ابوالحسن اصفهانی و اینکه مرجع تقلید است و از او تقلید بکنید، نمیگویم. چون بین خود و خدا، شما را اعلم نمیدانم.»
اگر من بودم، چه میگفتم؟! اگر شما بودید، چه میگفتید؟! بیایید بین خود و خدا خودمان را بسنجیم تا ببینیم چه میگفتیم. آن عالمی که در آن جلسه بود برای من نقل کرد که اشک از دو چشم آیتالله ابوالحسن اصفهانی بارانوار روی محاسن و لباسش بارید و گفت: «بزرگوار، من تو را برای تبلیغ دین میفرستم، نه برای تبلیغ ابوالحسن. برو. برو.» چنین علمایی بدون هوایی بین ما بودند.
تأثیر خدمات آیتالله بروجردی (قدس سره) تا قیامت ادامه دارد
شانزده سال زمان کمی است، ولی به اندازۀ صدوشصت هزار سال آیتالله العظمی بروجردی به دین و اهلبیت، به علم، به ایمان و به اخلاق خدمت کرد. من بهاشتبه عدد را گفتم! موج خدمات ایشان تا قیامت ادامه دارد. او در روز دهم فروردین 1323، مطابق با سیزده شوال از بروجرد آمد و قدم در قم گذاشت. و در دهم فروردین سال ۱۳۴۰، مطابق با سیزده شوال، هم از قم قدم به ملکوت اعلی نهاد. خدایا، آیا میشود باز هم به ما مانند آیتالله بروجردی عطا کنی؟ یا ما لیاقتش را نداریم؟ خدایا، آیا میشود به این حوزهها نظر کنی و از آن به ما مانند آیتالله بروجردی عطا کنی؟ یا نه، ما را شایسته نمیدانی؟ خدایا، گناهانمان زیاد است که اینقدر محرومیت پیدا کردهایم.
توسل به حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
شب جمعه است. شبی است که ارواح صدوبیستوچهار هزار پیغمبر از جانب خدا مأموریت دارند به حرم ابی عبدالله بیایند. حسین جان چه کردی؟ چه کردی؟ چه کردی؟ حسین جان در دنیا شناختهشدهای. به خودت قسم، نه، هنوز تو را نشناختهاند. حسین جان پذیرفتهاند طبق روایات کاملالزیارات، ما هر کجای دنیا باشیم، رو به قبله این سلام را به تو بدهیم، زائر میشویم، هرجای دنیا باشیم: «صل الله علیک یا اباعبدالله. صل الله علیک و رحمت الله و برکاته».
عشق از معشوق اول سر زند / تا به عاشق جلوۀ دیگر کند
عاشقی را قابلیت لازم است / طالب حق را حقیقت لازم است
شاهد این مدعا خواهی اگر / بر حسین و حالت او کن نظر
روز عاشورا چو در میدان عشق / کرد او را جانب سلطان عشق
بار الها این سرم این پیکرم / این علمدار رشید این اکبرم
این سکینه این رقیه این رباب/ این عروس دست و پا در خون خضاب
این من و این ساربان، این شمر دون / این تن عریان میان خاک و خون
این من و این ذکر یارب یاربم / این من و این نالههای زینبم
بعد از این مناجات، خواهر وارد گودال شد. بدن پیدا نبود. نشست. من از قول امام باقر عرض میکنم. اول سنگها و چوبهایی که به بدن زده بودند، کنار زد. بعد نیزهشکستهها و شمشیرها را کنار زد. دست برد زیر بغل بدن قطعهقطعه. اول به پروردگار توجه کرد: «اللهم تقبل منا هذا القتلی». خدا این ذبحشده را از ما بپذیر. در حال توجه به پروردگار، یک مرتبه پیغمبر را بالای گودال دید. حالتش با پیغمبر حالت خطابی است نه غایب. صل الله علیک، صلی الله علیک یا رسول الله، یا ملیک السماء. توجه پیغمبر را جلب کرد. بعد دو دستش را روی سینۀ تیرخوردۀ ابی عبدالله گذاشت. «یا رسول الله، هذا حسینک مرملٌ بالدماء» خوش به حالتان! امام صادق در کامل الزیارت دست به دعا برداشتند و به پروردگار عرضه داشتند که خدایا، این گریهها و این نالههای صدادار را برای حسین ما را مورد رحمت قرار بده. ما امشب همه دعاشدۀ امام صادق هستیم. «هذا حسینک مرملٌ بالدماء». من تا حالا روی منبرها از بچگی نشنیدهام. همه جا مسئلۀ دست جداشده را به قمر بنیهاشم نسبت میدهند و میگویند دستش جدا شد و درست هم میگویند. اما دربارۀ ابی عبدالله فقط زینب گفت «مقطع الاعضاء». یا رسولالله! ببین دستهایش را قطع کردند، سرش را بریدند. پاهایش را قطع کردند. «مقطع الاعضا، مصلوب العمامه و الرداء».
خدایا، به گریههای زینب کبری کنار بدن ابی عبدالله که خالصترین گریه بود، برای تو گریه میکرد، آنچه به خوبان عالم عطا کردی، به ما و اهل و عیال و نسل ما عطا کن.
خدیا، ما را تا روز از دنیا رفتن، شیعه و مؤمن بدار.
خدایا، رحمت خاصهات را نصیب تمام گذشتگان ما، به ویژه مراجع، مخصوصاً آیتالله العظمی بروجردی، بگردان.
خدایا دشمنان این دین و این ملت مظلوم را ذلیل و زمینگیر کن.
این قسم را خدا قبول میکند. به خون مظلوم علی اصغر، خدایا این گرانی ابلیسی و شیطانی و لعنتی را از این مردم بردار.
خدایا به حقیقتت قسم، در این لحظه و در این شب جمعۀ خانۀ خدا، خودت وجود مبارک امام زمان را دعاگوی ما و اهلبیت و نسل ما قرار بده. خدایا باز هم به حوزههای علمیه نظر خاص فرما و از میان طلاب این حوزهها به تعداد بسیار آیتالله العظمی بروجردی شکفته بشود.
خدایا منبر و محراب و مسجد و ماه رمضان و محرم و صفر و فاطمیه و عرفه و قرآن را از ما نگیر.